رمان رفاقت تا بهشت (( پارت5)) نویسنده: زهرا ادیب
خانم فرهمند لحظاتی به مینا خیره شد و بعد به طرف میزش که با فاصلهای اندک روبهروی ردیف وسط بود، آمد و روی صندلی نشست. عینک مستطیل شکل خود را از چشمهای پف دارش که مهربانتر نشانش میدادند، جدا کرد و روی میز گذاشت و دستی به نوک موهای نسکافهایش کشید و انگار که چیزی یادش بیاید در خودش فرو رفت و بعد از لحظاتی صدای صاف و رسایش سکوت کلاس را شکست:
- چند سال پیش توی یکی از مدارسی که تدریس میکردم دانش آموزها رو به این اردو بردن و متسفانه ماشینشون توی راه تصادف کرد و خیلیهاشون زخمی شدن و خیلیها هم پر کشیدن. یکی از اونهایی که آسمونی شد هم شاگردم فاطمه بود که خیلی دوستش داشتم و تا مدتها نمیتونستم رفتنش رو باور کنم. عکس فاطمه رو داخل در کمدم چسبونده بودم و هر بار با دیدن اون خاطراتش جلوی چشمم رژه میرفت. چشمهای مشکی و براق و نگاه معصومش؛ نظم و ترتیبش توی درس و اینکه آرزو داشت المپیاد ریاضی شرکت کنه و شیرین زبونی و شیطنتهاش همه به قلبم آتیش میزد و با اشک مدیر مدرسه و خانوادهاش رو لعنت میکردم که چرا برای یک سفر بی معنی و غیر ضروری و به قول مینا دیدن یه مشت خاک باعث پر پر شدن همچین گل با استعدادی و بقیهی گلهای مدرسه شدن؛ خلاصه روزها میگذشت و من همینطور توی دلم غصه میخوردم و خود خوری می کردم تا اینکه یک روز ظهر نزدیک عید وقتی همسرم تازه از سرکار برگشته بود، بهم گفت که همکارهاش قراره دو روز دیگه که مرخصیه اداره شروع میشه دست جمعی با ماشین به همراه خانوادههاشون راه بیفتن سمت جنوب و سال تحویل توی شلمچه باشن. این رو که شنیدم رنگم مثل گچ سفید شد و سریع مخالفت کردم. همسرم نظرم رو برای سفر شیراز پرسید با اینکه دل و دماغی نداشتم برای اینکه دلش نشکنه جواب مثبت دادم:
- آره، شیراز خوبه.
پرسید:
- اونوقت توی راه شیراز هیچ تصادفی نشده تا حالا؟ کسی عزیز از دست نداده؟
گفتم:
- چرا خب پیش میاد.
جواب داد:
- خب برای راهیان نور و سفر جنوب هم همینه. ماشینی که بچهها باهاش رفتن استاندارد بود! مقصر راننده ی تریلی بود که خوابش برد و از مقابل خورد بهشون... خانم تا کی میخوای خودت رو اذیت بکنی؟ توی هر سفری این خطرها هست حالا این همه کاروان دارن میرن و الحمدالله به سلامت هم برمیگردن؛ چرا اونها رو نمیبینی؟
و من همچنان که این سفر رو غیر ضرور میدونستم سکوت کردم تا کدورتی پیش نیاد. بلاخره روز موعود رسید و با هزار دعا و صلوات و دادن صدقه دل رو به دریا زدم و به همراه ایشون و پسر کوچیکم راه افتادیم.
کپی بدون ذکر نام نویسنده شرعا حرام می باشد
#رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این میکس فوقالعادس😂😂
#روحانی
😅😅
توقلبهارافتحڪردی : )♥️
sᴛᴏʀʏ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹به دوستانتان ارسال بفرمایید
🎙🌸 استاد مجتهدی تهرانی (ره)
✍ موضوع : نگاه کردن به #نامحرم
👌بسیار عالی حتما گوش کنید😍
💬 #درس_اخلاق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺داریم میاییم ! خوب بیایید 😂🤦🏻♂
➖ جواب جالب امام خمینی به بازمانده های پهلوی
#دهه_فجر
@shahidsarjoda
🌸 دستبوس مادر
✍رهبر انقلاب: «زن اگر چنانچه در محیط خانواده، محترم شمرده بشود، بخش مهمّی از مشکلات جامعه حل خواهد شد. باید کاری بکنیم که بچّهها دست مادر را حتماً ببوسند؛ اسلام دنبال این است.»
@shahidsarjoda
#شهدایے
🌺 یک خاطرهی ناب و شگفت انگیز از جوانی که شهادتش اشک آیتالله حقشناس را در اورد...
@shahidsarjoda
#تلنگࢪ
📕 فردی هنگام راه رفتن، پایش به سکه ای خورد. تاریک بود، فکر کرد طلاست!✨
کاغذی را آتــــ🔥ـــش زد تا آن را ببیند.
دید ۲ ریالی است!!
بعد دید کاغذی که آتش زده،
💶 هزار تومانی بوده!!
🕳 گفت: چی را برای چی آتش زدم!
✅🗝 و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست،
که چیزهای بزرگ را برای چیزهای کوچک
آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم!😔
💢اعمالمان را با یک حرف
💢(تهمت، غیبت، دروغ، ریا و ...)
💢آتش نزنیم.
@shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#مسیرعشقـ♥️'
استـاد رائـفی پور👤
پـدر مـادرت ازت راضـی هستـن؟!
#پیشنـهاد_دانـلود
#مادر
@shahidsarjoda
نحوهنصیحتبهروش
شهیدلنگریزاده❤️
عکسبازشود☝️
#پروفایل
#اللهمالحقناباالشهدا
#اللهمالرزقناخصائصالشهدا
@shahidsarjoda
#حدیثانھ☺️
پیــــامبراڪــرم(ص)↯
نگاه محبتآمیــز بہ چــهره مــــادر عبادت است:)👨👩👧👦
📚بحــــار؛ ۷۴:۸۰📚
#مادر
#ولادت_حضرت_زهرا
#روز_مادر
@shahidsarjoda