eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
734 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
5هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺تو جنگ تیر میخورن، تو صلح فحش!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی که از ترسیدیم، از ترسیدیم، از پول ترسیدیم، بخاطر خانواده ترسیدیم، بخاطر ترسیدیم، بخاطر و عیش خودمان ترسیدیم، به خاطر پیدا کردن ، برای پیدا کردن یک خانه دارای یک اتاق بیشتر از خانه قبلی، وقتی بخاطر این چیزها نکردیم، معلوم است، ده نفر مثل امام حسین هم که بیایند همه خواهند شد.😓 |سیدعلی‌خامنه‌ای🍃| +صدریون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد با سعادت قمࢪ بنے هاشم حضرت ابوالفضل العباس (؏) برتمام شیعیان مبارک🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد با سعادت قمࢪ بنے هاشم حضرت ابوالفضل العباس (؏) برتمام شیعیان مبارڪ🍃🌺
7892168_352.mp3
2.83M
💫🌺🍃 🌺 🍃🌸حتی نوبتی باشه 🍃🌼نوبت با یه داداشه 🍃🌸عباس اسم زیباشه 🍃🌼میذاره رو دردم مرهم 🎙 جواد مقدم علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 |"نوروزِ مَهدَوی"🌼 🎶همخوانی بسیار دلنشین دعای تحویل سال و اشعار زیبا فارسی در مدح حضرت امام زمان(عج)🌹 ⚜کاری از نوجوانان قرآنی: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 📺مشاهده و دریافت نماهنگ با کیفیت بالا: 📽 aparat.com/v/TqG2m 🌐کانال ایتا: 📲 @tasnim_esf ☎️ارتباط با سرپرست گروه: 📞 09140043816 🎧|با هدفون بشنوید... 👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت و دستہ گل رز سفیدے 💐ڪہ دستش بود باعث میشد صورتش رو نبینم خواستم سلام بدم ڪہ با شنیدن صدایے خشڪم زد:😳 _ببخشید اینا رو ڪجا بذارم؟! صداے سهیلے بود ڪہ سرش رو بلند ڪردہ بود و رو بہ مادرم حرف مے زد! مرد😁 خندید و گفت: _خانم ڪہ گفتن دستہ گلو بدہ ، ندادے!! منتظر عروسے! گونہ هاے سهیلے سرخ شد☺️ چیزے نگفت هاج و واج😳 بہ منظرہ ے رو بہ روم خیرہ شدہ بودم! سهیلے،اینجا،خواستگارے!😟😳 مگہ قرار نبود حمیدے بیاد خواستگارے؟! پس سهیلے اینجا چے ڪار مے ڪرد؟! مغزم قفل ڪردہ بود،سهیلے اومدہ بود خواستگاریم!😟 شاید حمیدے واسطہ بود! پس چرا چیزے نگفت؟🙁😟😳 مغزم داشت منفجر مے شد! اگر فڪرش رو هم نمے ڪردم حمیدے بیاد خواستگاریم بہ صحنہ ے پیش روم هم میگفتم خواب! آرہ داشتم خواب میدیدم!😟 یاد چند روز پیش تو دانشگاہ افتادم،ڪلمات بعدے توے ذهنم ردیف شد: 💭دانشگاہ،من،بهار،زن ڪنہ،گیر،سهیلے شنیدہ! لبم رو بہ دندون گرفتم،احساس سرما میڪردم! خواستم برگردم آشپزخونہ ڪہ نگاہ سهیلے رو من افتاد!😊 سریع برگشتم بہ آشپزخونہ،سینے رو محڪم گذاشتم روے میز و دستم رو گذاشتم روے قلبم!💓 چادرم از سرم لیز خورد و افتاد روے شونہ هام! صداے پدرم اومد:😊 _هانیہ جان! محڪم ڪوبیدم روے پیشونیم، هانیہ چرا فقط بلدے گند بزنے؟!😬😣 آخہ اون حرف ها چے بود درمورد مادرش زدے؟!واے بهار گفت شنیدہ!😥 پس اینجا چے ڪار میڪنہ؟ حمیدے پس چے؟ ذهنم پر از سوال بود، محڪم لبم رو گاز گرفتم و آروم با حرص گفتم:😣😬 _خاڪ تو سرت هانیہ خاڪ! دیگہ نمیتونے پاتو دانشگاہ بذارے! مادرم وارد آشپزخونہ شد و آروم گفت: _دو ساعتہ صدات میڪنیم نمے شنوے؟ بیا دیگہ!😬 چیزے نگفتم،مادرم زل زد بہ صورتم و گفت:😟 _چرا رنگت پریدہ؟ نشستم روے صندلے و گفتم: _مامان آبروم رفت!😥 مادرم با نگرانے نشست رو بہ روم:😨 _چے شدہ؟ آخہ الان؟ حالا پاشو زشتہ! با حرص گفتم: _مامان هرچے از دهنم دراومد بہ مامانش گفتم شنید!😥 +چے میگے تو؟😟 عصبے پاهام رو تڪون مے دادم شمردہ شمردہ گفتم: _من نمیام بگو برن!😥😣 مادرم با چشم هاے گرد😳 شدہ زل زد توے چشم هام: _این مسخرہ بازیا چیہ؟! پدرم وارد آشپزخونہ شد و گفت:🙁 _چرا نمیاید؟! مادرم با عصبانیت گفت:😠 _از دخترت بپرس! پدرم خواست حرف بزنہ ڪہ صداے سهیلے اجازہ نداد:😊 _آقاے هدایتے! پدرم نگاهے بہ من انداخت و از آشپزخونہ خارج شد،مادرم بلند شد.😥 _پاشو آبرومونو بردے! با بے حالے گفتم:😞 _مامان روم نمیشہ امروز... صداے پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم.😥😔 _آخہ ڪجا؟ الان میان! صداے سهیلے آروم بود: _صلاح نیست جناب هدایتے!😐 ادامہ داد: _مامان،بابا لطفا پاشید.😒 مادرم چشم غرہ اے😠 بہ من رفت و از آشپزخونہ خارج شد. مادر سهیلے با تحڪم گفت: _امیرحسین!😐 آب دهنم رو قورت دادم و از آشپزخونہ بیرون رفتم،روم نمے شد وارد سالن بشم،اون از ماجراے دانشگاہ اینم از خواستگارے!😞😣 روے پلہ ها پشت دیوار ایستادم. صداے سهیلے رو شنیدم: _مامان جان میگم بہ صلاح نیست،مے بینید ڪہ دخترشون نمیاد!😒 مادرم ڪلافہ گفت:😔 _نمیدونم هانیہ چش شدہ! اصلا سر درنمیارم. سهیلے گفت:😔 _با اجازہ تون خدانگهدار! لبم رو گزیدم،پدر سهیلے گفت:🙁 _آخہ چے شدہ؟! پدرم بلند گفت:🗣 _هانیہ! با عجلہ از پلہ ها بالا رفتم و وارد اتاق شهریار شدم.نفس نفس مے زدم، صداهاے نامفهومے از پایین مے اومد. دستم رو گذاشتم روے پیشونیم هانیہ این بچہ بازے چے بود؟!😞😣خب مے رفتے یہ سلام مے ڪردے، بعد بہ سهیلے توضیح میدادے! با صداے باز شدن در رفتم بہ سمت پنجرہ. سهیلے ڪنار در بود و دستش روے در بود،خواست خارج بشہ ڪہ مڪث ڪرد! پشتش بہ من بود،نمیتونستم نگاهم رو ازش بگیرم. برگشت سمت حیاط و دستہ گل 💐رو گذاشت روے زمین! نفسے ڪشید و در رو بست. رفت!😔🚶♂ 🌸🍃ادامه دارد.... ✍نویسنده:لیلے سلطانے instagram:leilysoltaniii .
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت پدرم عصبے😠 زل زدہ بود بہ فرش، مادرم با اخم نگاهم مے ڪرد.😠👀 بند ڪیفم👜 رو فشردم و گفتم: _من میرم دانشگاہ 🏢خداحافظ! پدرم سرش رو بلند ڪرد و با لحن عصبے گفت:😠 _ بابا جون،برو دخترم،برو عزیزم! لبم رو بہ دندون گرفتم،😞 پدرم بلند شد و ایستاد رو بہ روم.😠 _ڪے میخواے بزرگ شے هانیہ ڪے؟ ساڪت سرم رو انداختم پایین.😞 _جوابمو بدہ.😠 آروم لب زدم: _بے عقلے ڪردم اصلا اون لحظہ... پدرم اجازہ نداد ادامہ بدم:😠✋ _توجیہ نڪن آبرو ریزے تو توجیہ نڪن! پوفے ڪرد و گفت: _سر شڪستہ م ڪردے،ڪم غصہ تو خوردم؟ اشڪ بہ چشم هام😢 هجوم آورد چشم هام رو روے هم فشار دادم تا اشڪ هام سرازیر نشہ! 💭یڪ لحظہ پنج سال ↪️پیش اومد بہ ذهنم ..... روزے عروسے💍👰 امین بود مثل دیونہ هام دست بہ سینہ دور خونہ راہ میرفتم، اولش اشڪ 😢مے ریختم چند لحظہ بعد گریہ م شدت گرفت و چند دقیقہ بعد بلند هق هق مے ڪردم.😭 نشستم روے زمین و زار مے زدم😭😫 پدرم با نگرانے اومد سمتم،صداش رو مے شنیدم:😰 _هانیہ بابا! 🌸🍃ادامه دارد.... ✍نویسنده:لیلے سلطانے instagram:leilysoltaniii .
هدایت شده از لوازم خانگی باران
تا عیـد ۹۰۰ بشیم؟!🚶🏾‍♀🌼 @SHJJJGT🌿 @SHJJJGT🌿 ✨حاج قاسم✨
هدایت شده از لوازم خانگی باران
امار840چند تا ...... گزینه4:1تا تم ناب میزارم🌷 ++++++ گزینه5:2تا پروفایل مذهبی 🌷💫 ++++++ گزینه6:3والپیر زیبا💫 ++++++ گزینه1:4بازی زیبا هک شده🤩 @SHJJJGT
بهش گفتم برگشتنی یه خورده کاهو و سبزی بخر😊 گفتــــــ سرم شلوغه میترسم یادم بره روی یه تیکه کاغذ بنویس😇 همون موقع داشتــــــ جیبشو خالی میکرد دفترچه یادداشتــــــ و خودکار در آورد گذاشت زمین. برداشتم آن چیزهایی که می‌خواستم براش بنویسم یه دفعه گفت ننویسی‌ها...😕 جا خوردم نگاهش کردم به نظرم کمی عصبانی شده بود گفتم مگه چی شده؟؟☹️ گفتــــــ خودکاری که دستتِ مال بیت المال...😇 گفتم نمی‌خواهم باش کتاب بنویسم که دو سه تا کلمه بیشتر نیست..☹️ گفتــــــ نه🙅‍♂️😊 ❤️شهید مهدی باکری❤️ 📚نیمه پنهان ماه،صفحه ۳۵ ﴿سنگࢪشہدا﴾
بانــو اگر حجابے والاتر از چــادر وجود داشت حضرت زهرا 💚(س) ڪہ سرور زنان عالم است آن را بہ سر میڪرد ☝️یقین بدار ڪہ چــادر 💖 پوشش سروران است ﴿سنگࢪشہدا﴾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با باریدن بارون و خیس شدن هیئت دولت یکم دل مردم خنک شد 😄😉