eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
728 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
5هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از قلوب‌َالحُسینٰ؏
میشه‌‌‌حداقل‌یدونه‌صلوات‌ برای امام زمانت بفرسی(:💙!؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان ببخشید برای فردا کلیپ درست میکردیم برای فعالیت تو کانال وقت پیدا نکردیم🙏
گفتــــــ: مــــا اصلا دعــــاے بے اجابتــــــ نداریــــم... یــــه وقتــــــ مے بینے اون دنــــیا کلے ثوابــــــ ریختــــن پاتــــ میگــــن، بیــــا اینهمــــه براے شــــما جــــاے همــــون دعــــاهایے ڪــــه تــــو دنیــــا خــــواستے ونشــــد:)) 🌿 سنگࢪشھدا
بہش‌گفٺم: +ای شہیـــد... خیلے‌دوسٺ‌دارم برگشٺ‌گفٺ: -اےمشٺے، ڪجاے‌ڪارے... ٺو‌هنوز‌نبودے‌من‌فداٺ‌شدم
هردل‌ڪه‌تویـے‌درآن، مقدس‌باشد بیچاره‌ دلےڪه‌ سرد ونارس‌باشد دراوج جـوانے‌ام به قول ســعدی عشــق‌تـو و‌خانـدان‌تـو بـس‌باشد :)✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت چند بار پشت سر هم پلڪ زدم ولے چشم هام رو ڪامل باز نڪردم. غلتے زدم و چشم هام رو ڪامل باز ڪردم.😇 ڪنارم خالے بود، روے تخت نشستم موهام رو ڪہ جلوے صورتم ریختہ بود با دست پشت گوش انداختم.نگاهم رو دور اتاق چرخوندم، پاهام رو گذاشتم روے موڪت نرم و بلند شدم. بہ سمت گهوارہ ے بزرگ سفید رنگے ڪہ با فاصلہ ے متوسط از تخت بود رفتم، تور سفید رنگ رو ڪنار زدم با لبخند چند لحظہ بہ داخل گهوارہ 😍خیرہ شدم.تور رو دوبارہ انداختم و رفتم بہ سمت در. دستگیرہ ے در رو فشردم و وارد پذیرایے شدم. همونطور ڪہ در رو مے بستم خمیازہ اے ڪشیدم. نگاهم افتاد بہ گوشہ ے پذیرایے ڪنار مبل ها، عباے سفید رنگش همراہ چند تا ڪتاب📚 اون گوشہ بود. بلند گفتم:🗣 _امیرحسین! صداش از توے آشپزخونہ اومد:😍 _جانم! همونطور ڪہ بہ سمت آشپزخونہ میرفتم گفتم:😍☺️ _ڪے بیدار شدے؟! +بعد نماز صبح نخوابیدم.😊 وارد آشپزخونہ شدم، لباس هاے دیشب تنش نبود!تے شرت سفید رنگے همراہ شلوار ورزشے سرمہ اے پوشیدہ بود. پس دوش گرفتہ بود! فاطمہ آروم توے بغلش داشت پستونڪ میخورد،با دیدن من خندید.😄 لب هام رو غنچہ ڪردم😍😚 و گفتم: _جانم مامانے! با ناراحتے ساختگے رو بہ امیرحسین گفتم:😊😒 _رفتے دوش گرفتے! چہ سریع میخواے آمادہ شے منم بیدار نڪردے! همونطور ڪہ آروم مے زد بہ ڪمر فاطمہ گفت: _خوابم نبرد گفتم ڪارامو زود انجام بدم.😊 از ڪنار ڪابینت رفت ڪنار و ادامہ داد:😉 _صبحونہ ے خانم بچہ هارم آمادہ ڪردم. نگاهے بہ گوجہ فرنگے و خیارهاے خورد شدہ ڪہ تو بشقاب 🍽ڪنار پیالہ هاے فرنے🍚 بود انداختم.بازوش رو گرفتم و گفتم: _تشڪرات همسرے!😍 گونہ ش رو آورد جلو و گفت:😌 _تشڪر ڪن! با خندہ گفتم:☺️😄 _پسرہ ے پررو! با شیطنت گفت: _یالا دختر خانم!😌😍 رو بہ فاطمہ ڪہ با تعجب داشت نگاهمون میڪرد گفتم:😃 _از بچہ خجالت بڪش ڪپ ڪردہ! نگاهے بہ فاطمہ انداخت و گفت: _وا مگہ چیہ؟! مامانش میخواد باباشو خوشحال ڪنہ!☹️😄 گونہ ش رو بیشتر نزدیڪ صورتم ڪرد،لبم رو بہ دندون گرفتم.چند لحظہ بعد گفت:🙁 _الو! زل زدم بہ فاطمہ ڪہ با ڪنجڪاوے ما رو نگاہ مے ڪرد،گفتم:😄 _انگار دارہ فیلم سینمایے تماشا میڪنہ! با گفتن این حرف سریع روے پنجہ پا ایستادم و گونہ ے امیرحسین رو آروم بوسیدم!😍😘 لبخندے زد 🙂😊و صورتش رو برگردوند سمتم،سرفہ اے ڪرد و گفت:😉 _لازم بہ ذڪرہ وظیفہ م بود! گول خوردے هانیہ خانم! آروم با مشت ڪوبیدم روے شونہ ش خواستم چیزے بگم ڪہ رفت سمت میز غذا خورے و گفت:😌😇 _خب حالا چرا ڪتڪ میزنے؟بہ قول صائب گر پیشمان گشتہ اے بگذار در جایش نهم! بشقاب گوجہ فرنگے 🍽و خیار رو برداشتم و گذاشتم روے میز.با اخم ساختگے گفتم:☺️😒 _لازم نڪردہ! نون سنگڪ🍪 و قالب پنیر روے میز بود. نشست پشت میز،خواستم ڪنارش بشینم ڪہ صداے گریہ از اتاق خواب بلند شد. همونطور ڪہ با عجلہ میرفتم سمت اتاق گفتم: _واے بچہ ها!☺️ در اتاق رو باز ڪردم و وارد شدم. سپیدہ👶 نشستہ بود توے گهوارہ و گریہ میڪرد.😢همونطور ڪہ بہ سمتش مے رفتم گفتم: _جانم دخترم،جانم.😍 نزدیڪ گهوارہ رسیدم،مائدہ آروم درازڪشیدہ بود، با چشم هاے گرد شدہ سپیدہ رو نگاہ میڪرد.خندہ م گرفت،😄 سپیدہ با دیدن من ڪمے آروم شد، همونطور ڪہ لب و لوچہ ش آویزون بود،دست هاش رو بہ سمتم دراز ڪرد.بغلش ڪردم و بوسہ ے عمیقے از گونہ ش گرفتم.😘 همونطور ڪہ موهاش رو نوازش مے ڪردم گفتم: _نبودم ترسیدے عزیزم؟! ساڪت سرش رو گذاشت روے شونہ م،زل زدم بہ مائدہ 👶و گفتم: _مامانے الان میام میبرمت نترسیا.😍 آروم توے گهوارہ نشست،بہ سمت در ڪہ راہ افتادم بغض ڪرد.😢سریع گفتم:😍😊 _الان بابا میاد! بلافاصلہ بلند گفتم:🗣 _امیرحسین میاے؟ چند لحظہ بعد همونطور ڪہ فاطمہ بغلش بود ڪنار در ایستاد. پیشونے سپیدہ😘👶 رو بوسید، بہ سمت مائدہ👶 رفت و با دست آزادش بلندش ڪرد. مائدہ لبخندے زد و از خودش صدا درآورد. امیرحسین نگاهش رو بین فاطمہ و مائدہ چرخوند و گفت: _ماشااللہ! هانے بہ اینا چے میدے انقد سنگینن؟!😄 با لبخند گفتم: _بیام ڪمڪت؟😃 همونطور ڪہ از اتاق خارج میشد گفت: _نہ،بدو بیا صبحونہ بخوریم،دیر میشہ ها!😊 تازہ یادم افتاد،پشت سرش راہ افتادم. امیرحسین، فاطمہ و مائدہ 👶رو گذاشت توے صندلے مخصوصشون و ڪنارشون نشست. پیالہ هاے سرامیڪے ڪہ روشون عڪس خرس هاے نارنجے بود گذاشت جلوشون، شروع ڪردن بہ صدا درآوردن، امیرحسین قاشق هاے ڪوچیڪ رو برداشت و رو بہ فاطمہ 👶و مائدہ گفت:😍😇 _خب اول بہ ڪے بدم؟ 🌸🍃ادامه دارد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے instagram:leilysoltaniii .
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت فاطمہ و 👶مائدہ با خندہ زل زدن بہ امیرحسین و گفتن اِهَہ اِهَہ. امیرحسین یڪ قاشق فرنے برداشت و برد بہ سمت بچہ ها.🍚 صداشون بلندتر شد،سریع قاشق رو برگردوند سمت خودش و خورد! 😋فاطمہ👶 و مائدہ همونطور با دهن باز نگاهش میڪردن!😧 خندہ م گرفت،😄 قاشق رو از فرنے پر ڪردم و گرفتم جلوے دهن سپیدہ.👶رو بہ امیرحسین گفتم:😉 _خوشمزہ س؟ همونطور ڪہ قاشق رو از فرنے پر مے ڪرد گفت:😌😉 _خیلے! خندیدم😄 و چیزے نگفتم. دوبارہ قاشق رو گرفت سمت بچہ ها. بچہ ها🙁👶 با نگاہ مظلوم لب هاشون روے هم گذاشتن و آب دهنشون رو قورت دادن. قاشق رو برد سمت دهن فاطمہ، فاطمہ صدایے از خودش درآورد و سریع فرنے رو خورد.😋 تڪہ اے نون سنگڪ برداشتم، با ڪارد شروع ڪردم بہ مالیدن پنیر روے نون.گوجہ و خیار هم ڪنارش گذاشتم و گرفتم بہ سمت امیرحسین، گفتم: _همسر!😍 همونطور ڪہ بہ مائدہ غذا مے داد گفت:😌 _همسرت اسم ندارہ؟ از اول قرار گذاشتیم توے جاهاے عمومے و شلوغ،امیرحسین باشہ همسرے،😉من خانمے! توے جمع هاے خودمونے اون باشہ امیرحسین جان😍 و من هانیہ جان!😘 نهایتا هر دو "عزیزم" باشیم!😇 توے خونہ اون امیرحسینم باشہ،من هانے! و هر دو "عشقم" "نفسم" "زندگیم" و هزارتا واژہ ے محبت آمیز دیگہ! لقمہ رو سمت دهنش گرفتم وگفتم: _امیرحسینم.😍 گاز ڪوچیڪے از لقمہ گرفت و گفت: _دخترا با من! من با تو!😉 همون لقمہ اے ڪہ گاز گرفتہ بود گذاشتم توے دهنم و گفتم: _من با تو! بعد از خوردن صبحانہ، بچہ ها👶👶 رو گذاشتم توے پذیرایے چهار دست و پا برن. سہ تایے دنبال هم مے دویدن و صدا در مے آوردن. عبا و ڪتاب هاے 📚امیرحسین رو از ڪنار مبل برداشتم.هم زمان با تا ڪردن عباش نگاهش میڪردم. آروم قدم میزد،مشغول خوندن چندتا برگہ📑 بود. بچہ ها دنبالش مے افتادن، فڪر میڪردن دارہ باهاشون بازے میڪنہ! چیزے نمیگفت ولے میدونستم تمرڪزش😕 بهم میخورہ! ڪتاب ها📚 رو گذاشتم توے ڪتابخونہ، عباش رو مرتب داخل ڪمد دیوارے گذاشتم. هر سہ تا رو روڪ رو بہ سمت در هل دادم. بچہ ها دور امیرحسین جمع شدہ بودن. ڪفش ها و شنل هاے سفیدشون رو برداشتم. بہ سمتشون رفتم و گفتم: _ڪے میاد بریم دَر دَر؟😍😊 توجهشون بهم جلب شد، با عجلہ بہ سمتم👶👶 اومدن.نشستم رو زمین،سریع ڪنارم نشستن، پاهاے تپل فاطمہ رو بین دست هام گرفتم و گفتم:☺️ _دخترامو ببرم دَر دَر! مائدہ 👶😠👶و سپیدہ با اخم زل زدن بہ پاهاے فاطمہ!لپشون رو ڪشیدم و گفتم:☺️ _حسودے موقوف! بزرگ بہ ڪوچیڪ! مائدہ 👶چهار دست و پا بہ سمتم اومد، دستش رو گذاشت روے رون پام و لرزون ایستاد. دو تا دست هاش رو محڪم گذاشت روے ڪتفم. با لبخند گفتم:😊😍 _آفرین دخملم،چہ زرنگ شدہ. با ذوق جیغ ڪشید،لب هام رو گذاشتم روے لپ نرم و سفیدش،با یڪ دست ڪمرش رو گرفتم و گفتم:😊 _میشینے تا پاپاناے آجے رو بپوشونم؟ نشست روے پام. ڪفش هاے فاطمہ رو پاش ڪردم. چندسال قبل فڪر میڪردم مادرم من رو بیشتر دوست دارہ یا شهریار! حالا ڪہ خودم مادر شدہ بودم، میفهمیدم چطور دوستمون دارہ. من بچہ هام رو یڪ اندازہ دوست داشتم ولے متفاوت!😌 ڪے اون هانیہ ے شونزدہ سالہ فڪر مے ڪرد همسر یڪ طلبہ 😍و هم زمان مادر سہ تا فرشتہ بشہ؟!دخترهاے هشت ماهہ م واقعا فرشتہ بودن! فاطمہ دختر بزرگم ڪہ از همین حالا قدرت نمایے میڪرد!بہ نیت حضرت فاطمہ خودم اسمش رو فاطمہ گذاشتم.😊 مائدہ ى آروم و زرنگم ڪہ امیرحسین براے انتخاب اسمش قرآن باز ڪرد. 😌سپیدہ ے شیطون و ڪمے لوسم ڪہ من و امیرحسین باهم براے انتخاب اسمش قرآن باز ڪردیم و سورہ ے فجر اومد.☺️ نگاهم رو بردم سمت امیرحسین،😍👀 همونطور ڪہ یڪ دستش تو جیبش بود و با دست دیگہ ش برگہ ها 📑رو جلوے صورتش گرفتہ بود، تڪیہ ش رو دادہ بود بہ دیوار. استاد سهیلے چندسال پیش و مردِ زندگیم. با لبخند زل زدم🙂👀 بہ صورتش، ریتم نفس هاے من بہ این مرد بند بود.😍 حتے بیشتر از دخترهامون دوستش داشتم. هیچوقت ازش دلسرد نشدم، حتے وقتے نتونست پول خونہ جور ڪنہ😌 و اتاق گوشہ ے حیاط 🏡خونہ ے پدریش رو براے زندگے ساختیم. حتے وقتے لباس روحانیت تن میڪنہ و باهم بیرون میریم،نگاہ هاے خیرہ 👀😕و گاهاً بد رومونہ! حتے وقتے بعضے ها جلوم خیلے سنگین رفتار میڪنن چون همسر روحانے ام!😊 ولے از خودش یاد گرفتم چطور با همہ خوب ارتباط برقرار ڪنم و بگم ما تافتہ ے جدا بافتہ نیستیم! انسانیم، زن و شوهریم،زندگے میڪنیم مثل همہ! سنگینے👀😍 نگاهم رو احساس ڪرد،سرش رو بلند ڪرد و گفت: _چیہ دید میزنے دخترخانم؟!😌😉 🌸🍃ادامه دارد.... ✍نویسنده:لیلے سلطانے instagram:leilysoltaniii .
‌‌‌‌‌『 🌿 』 . • بچه‌بسیجی‌کهـ نمازش‌اولِ‌وقت‌نباشه احترام‌به‌پدرومادرسرش‌نباشـه‌ ولی‌یه‌پاش‌یکسره‌توپایگاه‌ِبسیج‌ومسجدو… باشه‌یه‌پاش‌هم‌توفضای‌مجازی‌درحالِ‌ فیلترکردنِ‌دشمن‌، ویکسره‌هم‌بگه‌شهادت‌شهادت، ولی‌هیچ‌کاری‌برای‌شھیدشدن‌انجام‌نده، بچه‌بسیجی‌نیس!(: قبول‌داری؟! فقط‌ادعاکردن‌کافی‌نیستا^^ فیك‌نباش!🖐🏼 . • ‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌『 🌿 』 . • هرکس‌یھ‌دلبرِجانانہ‌دارد :) من‌، تورا‌دارم‌مھدی‌جآن . . !💚 ((: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌- دوروزتاتولدِمولآ'🎈 🌱 . • ‌‌‌‌
4_5958654931446532534.mp3
16.68M
☘ بیا آقا بیا آقا ☘ تو رو به اضطرار زینب
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
خودت‌گفتے‌وعده‌دربھاراسٺ بھارآمددلم‌درانتـــظار‌اسٺ بھارهرڪسے‌عید‌اسٺ‌ونوروز بھارعاشقان‌دیدار‌ِیــــاراسٺ (: 🌱🤲
[💕🌷] مادربزرگم همیشہ میگفت: دخترکم! هروقت دلت از نگاھ های دور و بریات گرفت یادت بیاد چادر کسے رو سرتہ کہ مادر کل عالمہ🌼☺
🥀 *یه کار باحال فرهنگی* *🎁 هدیه ای به امام زمانم(عجل الله)🎁* 💌 متولدین فروردین: *ده صلوات* 💌 متولدین اردیبهشت: *پنج سوره حمد* 💌 متولدین خرداد: *چهارده صلوات* 💌 متولدین تیر: *سه سوره قدر* 💌 متولدین مرداد: *ده سوره توحید* 💌 متولدین شهریور: *پنج صلوات و دو سوره حمد* 💌 متولدین مهر: *پنج سوره ناس* 💌 متولدین آبان : *یک آیه الکرسی* 💌 متولدین آذر : *پنج سوره فلق* 💌 متولدین دی: *پنج سوره کافرون* 💌 متولدین بهمن: *پنج صلوات با پنج سوره توحید* 💌 متولدین اسفند: *ده صلوات و یک سوره حمد* اگه تونستین نشر بدین هم خودتون ثواب میکنین هم دیگران... ذخیره بشه برای آخرتتون😊 ↜ݒࢪۅفاێݪ ۆ اسٺۅࢪے مذهݕےツ↝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌕 شب نیمه شعبان؛ مانند شب‌های قدر : 🔻یکی از مهمترین روزهای سال، روز نیمه شعبان است که هم مصادف با ولادت ذی‌جود و مسعود حضرت بقیةالله ارواحنافداه شده است و هم شب و روز نیمه شعبان - با قطع نظر از ولادت این بزرگوار در این شب و روز - از لیالی و ایام متبرّکند. شب نیمه شعبان، شب بسیار متبرّکی است. تالی تلو لیالی قدر و وقت توجّه و تذکّر و توسل به ذیل عنایات باری‌تعالی و طلب و درخواست است. ۷۶/۹/۲۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا