eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
732 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
5هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️نیاز ما به دولت جوان انقلابی است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
○•🌱 ‍👌🏼✨:| "🌱" حآ•سین•یا•نون تِݪڪَ•آیاتُ‌•اݪجُنون "🖇" "🌱"مینویسم‌•؏شق‌• و‌بےتَردید‌میخوانَم‌جُنون"🗞" «"🧡حُبُّ الحُسـ❤ــیـن هُویَّتُنا💚"»    
•°🌱 لبم از روزه شده خشک ولی چوب نخورد 💔
°•🦋•° . --دست‌گیرۍ‌ز‌گدا‌کار‌هر‌ارباب‌اسٺ🖐🏻🔒 --ڪار‌ما‌دسٺ‌تو‌آقاست‌ ♥️🖇
💭 عزیزی میگفت: ھروقت ‌احساس‌ڪردید از↫امام‌زمان دورشدید و‌دلتون‌واسہ آقا‌تنگ‌نیست این‌دعاۍڪوچیڪ رو‌بخونید بہ خصو‌ص‌توےقنوت‌هاتون "لَیِّن‌قَلبی‌لِوَلِیِّ‌اَمرِك"🌿💔:) 💔🚶🏾‍♂
¦🔮¦ از ٺمآم دنٻــ🌎ــآ ٺنهآ بھ خدآێش دڶ بسٺ ۏ رفٺ🕊! 🔀 🔀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤توییت استاد ✍ قبلا بارها عرض کرده ام از شش مرحله صهیونیست ها برای وادار کردن مسیح به ظهور! فقط یک گام مانده و آن هم تخریب مسجد الاقصی و ساخت معبد سلیمان است! شادی صهیونیستها پس از آتش زدن مسجدالاقصی را ببینید
روزے شهید میشے..✨ ڪه توے گلزار شهدآ ...🙂 بیشتر از شہر رفیق داشتہ باشے...🌿 🧡
° هرکس‌براۍ‌دیده‌شدن‌کار‌نکند! خدا‌برای‌دیده‌شدنش‌کار‌مۍ‌کند :)🧡 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 توییت استاد ✍️‏راهی شدن هزاران فلسطینی به سمت قدس برای حراست از قبله اول مسلمین تصویری که بارها صهیونیست‌ها با ایجاد ادراک و آمادگی در ذهن مخاطبانشان از طریق رسانه‌ها و فیلم‌هایی مانند جنگ جهانی زد آن‌ را پیش‌بینی کرده بودند.
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
♥️'!
••|♥️ فِتادھ‌دَر‌دِل‌تَنگَمـ‌،‌هَواۍ‌چوטּ‌‌تو‌‌شَهۍ هَوا،‌هَواۍ‌حُسیـטּ‌‌و‌هَواۍ‌دَربہِ‌دَرۍ ...!
|😇|⇠ . دیدین‌‌وقتی‌توی‌‌خونہ‌بوی‌‌سوختگی‌‌میاد همہ‌هول‌‌میشن‌‌کہ‌ نکنہ‌جایی‌‌برق‌‌اتصالی‌ کردھ؟!😰 نکنہ‌غذاسوختہ..🥘 همہ‌دنبال‌ِ‌علت‌‌میگردن‌‌تا‌رفعش‌‌کنن.. همہ‌توخونہ‌بسیج‌میشن..👨‍✈️ دنبال‌‌چی؟! دنبال‌ِ‌‌بوی‌‌سوختگی !🌬 چون‌‌میدونن‌‌اگہ‌رسیدگی‌‌نشہ زندگیشون‌وداراییشونومیسوزونہ(: رفیق !🔥 توبوی‌گناهوحس‌‌میکنی‌‌چیکار‌میکنی؟! تو‌هم‌‌هول‌‌میشی‌نھ ؟!😔 هیشکی‌‌از‌سوختن‌خوشش‌‌نمیاد ..🤧 مخصوصا‌کہ‌چھرش‌ جلو‌مھدی‌فاطمه‌سیاه‌باشه..!😭‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ 🌿
ـــــــ"📻⃟🌾|○○ واگـر‌خـدا‌خـواست‌...✨ مـرگی‌رقـم‌خـواهـم‌زد‌آسـ🕊ـمانی✌️🏻🌱 ‹ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ›
شهــــدا ...😞 دلمـــان ڪہ مےگیـرد ...❤️ راهمــــان را مےگیـریم و🛣 مےآییم بہ سمت مَزار شمـا😇 ڪہ دنج تریـن جـاے دنیـاست ...🙃
[💛•°🐥] 💕اعتماد به نفس این نیست که وارد جایی شوید و خودتون رو بهتر از همه بدونید! اعتماد به نفس یعنی وارد جایی شوید وخودتان را باهیچ کس مقایسه نکنید.... ----------------------------🌼✨----------
ت‍‌‍‌‌و خ‍‌ـ‌ن‍‌😄‌‍دی‍‌دی و چ‍‌ش‍‌🤩‌‍م‍‌ان‍‌ت... ز ی‍‌ادم ب‍‌رد رف‍‌ت‍‌🚶‍♂‍ن را..! م‍‌‌ن از ل‍‌ب‍‌خ‍‌ـ‍‌ن‍‌دت آم‍‌وخ‍‌ت‍‌م... ز ای‍‌ن دن‍‌ی‍‌🌏‍ا گ‍‌ذش‍‌ت‍‌ن را!
••🌿🕸 _ _ شبیہ‌شھدابودن‌سخت‌نیست🖐🏼! +فقط‌کمےمراقبت‌میخواهد دلت‌کہ‌عاشق‌باشھ سمت‌معشوق‌میدوۍ...(: _ _ !؟ ❥🌱━┅┄┄ ¦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 . .قسمت #پنجم بالاخره رسیدیم به جایی که اتوبوس ها🚍🚍🚍 بودن و بچه ها مش
💞 💞 💌 . . قسمت . _چتونه دخترها؟! 😯خانم های دیگه خوابن...یه ذره آروم تر..😑 . من یه چشم غره بهش زدم😒 سمانه هم سریع گفت _چشم چشم حواسمون نبود😕😟 . بعد از اینکه رفت پرسیدم: -این زهرا خانمتون اصلا چیکاره هست؟😑 . -ایشون مسول بسیج خواهرانه دیگه☺ . -اااا...خوب به سلامتی😐 . و تو دلم گفتم خوب به خاطر اینه که آقا سید به اسم صداش میکنه 😑و کم کم چشمامو بستم تا یکم بخوابم. . بالاخره رسیدیم 💚مشهد💚 . . اسکان ما تو یه حسینیه بود که طبقه پایین ما بودیم و طبقه بالا آقایون و وقتی که رسیدیم اقای فرمانده شروع کرد به صحبت کردن برامون: . _خوب عزیزان...اولین زیارت رو با هم دسته جمعی میریم و دفعه های بعد هرکی میخوادمیتونه با دوستاش مشرف بشه فقط سر ساعت شام و ناهار حاضر باشین و ادرس هم خوب یاد بگیرین.. . برگشتم سمت سمانه و گفتم : . -سمانه؟!😑 . -جانم؟!😕 . -همین؟!😐 . -چی همین؟!😕 . -اینجا باید بمونیم ما؟!😒😨 . -اره دیگه حسینیه هست دیگه 😕 . -خسته نباشید واقعا. اخه اینم شد جا..این همه هتل 😑😑 . -دیگه خواهر باما اومدی باید بسیجی باشی دیگه😆😆 . -باشهه😐😐😐 . . . . زمان اولین زیارتمون رسید. دیدم سمانه با یه چادر داره به سمتم میاد: . -این چیه سمی؟!😯 . -وااا.. خو چادره دیگه!😍 . -خوب چیکارش کنم من؟!😯 . -بخورش😂😂خوب باید بزاری سرت . -برای چی؟!مگه مانتوم چشه؟!🙁 . -خوب حرم میریم بدون چادر نمیشه که😐 . -اها...خوب همونجا میزارم دیگه😞 . -حالا یه دور بزار ببینم اصلا اندازته؟!😊 . چادر رو گرفتم و رفتم جلوی آینه.یکم شالمم جلو آوردم وچادرمو گذاشتم و تو اینه خودمو نگاه کردم و به سمانه گفتم: . -خودمونیما...خشگل شدم😊 . -آره عزیزم...خیلی خانم شدی.😊 . -مگه قبلش اقا بودم 😠😂ولی سمی...میگم با همین بریم😕..برای تفریحی هم بدنیست یه بار گذاشتنش.😆 . -امان از دست تو😄بزار سرت که عادت کنی هی مثل الان نیوفته😅 . -ولی خوب زرنگیا...چادر خوبه رو خودت برداشتی سُر سُری رو دادی به ما😄😄 . -نه به جان تو... اصلا بیا عوض کنیم😕 . -شوخی میکنم خوشگله..جدی نگیر..😆 . -منم شوخی کردم😂والا..چادر خوبمو به کسی نمیدم که 😄 . حاضر شدیم و به سمت بیرون رفتیم و من دوست داشتم حالا که چادر گذاشتم اقا سید منو ببینه. هیچ حس عشقی نبود و فقط دوست داشتم ببینه که منم چادر گذاشتم و فک نکنه ما بلد نیستیم... . ولی دریغ که اصلا نگاهی به سمت خانمها نمیکرد 😑☹️ . . ادامه دارد نویسنده 🚫 منبع👇 💟Insta:mahdibani72
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن 💞 #به_نام_خدای_مهدی💌 . . قسمت #ششم . _چتونه دخترها؟! 😯خانم های دیگه خ
💞 💞 . . قسمت . . ولی دریغ که اصلا نگاهی به سمت خواهرها نمیکرد 😑 . پشت سرشون رفتیم و وقتی نزدیک باب الجواد🕊 که شدیم آقا سید شروع کرد به مداحی کردن. (اوجه بهشته حرم امام رضا/ زایرات اینجا تو جنان دیده میشن/مهمونات امشب همه بخشیده میشن) . نمیدونم چرا ولی بی اختیار اشکم در اومد😢 . سمانه تعجب کرده بود😯 . -ریحانه حالت خوبه؟! 😞😞 . -اره چیزیم نیست😧😧 . یواش یواش وارد صحن شدیم. وقتی گنبد💫 رو برای اولین بار دیدم یه جوری شدم.فضای حرم برام خیلی لطیف بود. . همراه سمانه وارد حرم شدیم. . بعضی چیزها برام عجیب بود. . -سمی اونجا چه خبره؟!😯 . -کجا؟! اونجا؟! ضریحه دیگه☺ . -خوب میدونم ولی انگار یه جوریه؟! چرا همدیگه رو هل میدن؟!😯 . -میخوان دستشون به ضریح بخوره☺ . -یعنی هر کی اونجا دست بزنه حاجت میگیره؟!😯 . _هرکی اونجا دست بزنه که نه ولی اعتقاد دارن اونجا چون محل زیارت فرشته ها و امام هاست متبرکه و بهش دست میزنن و زیارت میکنن. . -یعنی اگه ما الان دست نزنیم زیارت نکردیم؟!😕😕 . -چرا عزیزم. مهم خوندن زیارت نامه و...هست😊 . سمانه یه زیارت نامه📖 هم به من داد و گفت تو هم بخون. . -اخه من که زیادعربی خوندن بلدنیستم😐 . پس من میخونم و تو هم باهام تکرار کن ،حیفه تا اینجا اومدی زیارت نامه نخونی😕 . و سمانه شروع کرد با صدای ارامش بخشش زیارت نامه خوندن و من گوش دادم. . بعد زیارت تو صحن انقلاب نشستیم و سمانه مشغول نماز خوندن که یاد اون روز توی جاده افتادم و گفتم: -سمانه؟!😕 . -جان سمانه😊 . -یه چی بگم بهم نمیخندی؟!😟 . -نه عزیزم.چرا بخندم😊 . -چرا شما نماز میخونید؟!😐 . -عزیزم نماز خوندن واجبه و دستور خداست ولی یکی از دلایلش ارامش دادنه به خود آدمه.😍 . -یعنی تو نماز میخونی واقعا آروم میشی؟!😯 . -دروغ چرا...همیشه که نه. ولی هروقت با دلم نماز میخونم واقعا اروم میشم.هر وقتم که غم دارم هم که تو سجده بعد نماز با خدا درد و دل میکنم و سبک میشم..😊 . -اوهوم..😕میدونی سمی من نماز خوندنو تو بچگی از مامان بزرگم یاد گرفته بودم..ولی چون تو خونه ما کسی نمیخوند دیگه کم کم فراموش کردم😔 بیچاره مامان بزرگم تا حالا مشهد نیومده بود و ارزوشو داشت😢😔 میشه دو رکعت نماز برای مامان بزرگم بخونی؟! . -چرا نمیشه...ولی روحش بیشتر خوشحال میشه ها وقتی خودت بخونی😔 . -میخوام بخونم ولی..😞 . -ولی نداره که.اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟😒 ادامه دارد نویسنده؛ 🚫 منبع👇 💟InsTAgRam:MaHDibaNi72