eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
726 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
5هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید گمنام ،خوشنام تویی گمنام منم کسی که لب زد بر جام تویی ناکام منم .... @shahidsarjoda
هنوزهم‌هسټندپسرانے کہ‌بوےمردانگےدهند🌿! دردسټانشان عزټ‌یک‌مردواقعےݪمس‌مےشود🙃 مےشودبہ‌آنهاتکیہ‌کرد🖐🏻 وروےحرف‌هایشان‌حساب‌کرد🌿! @shahidsarjoda
🍭🌥••|| . در ڪوے تو دیگر بہ سرافرازے ما ڪیست؟ گر عشق ڪند خاڪ ، بہ راهت سَرِ ما را . 🌥🍭¦⇢ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍•• @shahidsarjoda
•『🌱』• اگر‌زݩ‌ها‌این‌اِنقݪاب‌را‌نمے‌پذیرُفتند‌ و‌بھ‌آن‌باۅر‌نداشتَند‌مطمئناً‌اِنقلاب ‌اسلامے‌واقع‌نمیشُد🌱 📌-آسِید‌علي‌خامِنھ‌ای 🖇⃟📕¦⇢ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ•🌿•ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ@shahidsarjoda
▪️عاقبت بخیری یعنی تو این دنیا نباشی اما هر جا که پرچم پیروزی اسلام بر افراشته میشه مردم عکس تورو هم رو دستاشون بگیرن ❤️ @shahidsarjoda
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: رفتیم جنگیدیم، نگوییم سهم‌مان را انجام دادیم. سهم نداریم. همه وجود ما سهم خداست؛ انالله... فتح 🌸🍃 @shahidsarjoda
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 قسمت #بیست_و_چهارم . . دلمو راضی کردم برم سمت دانشگاه😕 . راستیتش خیلی
💞 💞 قسمت . صدای لااله الا الله گفتناش😢 . من چی فکر میکردم😐 و چی شده بود 😔 . از دفتر بیرون اومدم و نفهمیدم چجوری تا خونه رفتم توی مسیر از شدت گریه هام اطرافیان نگاهم میکردن😭 . ای کاش میموندم اونروز تا ادامه حرفشو بزنه...😭 . رفتم اطاقم ونامه رو اروم باز کردم . دلم نمیومد بخونمش😔 . بغضم نمیزاشت نفس بکشم😢 . سرم درد میکرد😢 . نامه📩 رو باز کردم 😢 . سلام ریحانه خانم🌹 (همین اول نامه اشکهام سرازیر شد..چون اولین بار بود که داره منو با اسم صدا میزنه😢😭) این مدت که از من دلگیر بودید بدترین روزهای عمرم بود😔 نمیدونم اصلا از کجا شروع کنم. اصلا نمیخواستم این حرفها رو بزنم ولی دلم نمیومد نگفته برم😔مخصوصا حالا که منظور اون روزم رو بد متوجه شدید😕 باید اعتراف کنم که این فقط شما نبودید که بهم احساسی داشتید بلکه من هم عاشقتون بودم😶 از همون روزی که قلب پاکتون رو دیدم😔 همون موقعی که تو حرم نماز میخوندید و من بی خبر از همه جا چند ردیف عقب تر نشسته بودم و گریه هاتون رو میدیدم وبه قلب پاکتون پی بردم😔 حتی من خودم گفتم بهتون پیشنهاد همکاری تو بسیج رو بدن😔 وقتی دیدم که با قلبتون چادر رو انتخاب کردید خیلی بیشتر بهتون علاقه پیدا کردم😔 اما نمیخواستم شما چیزی ازاین علاقه بفهمید😞 من عاشقتون بودم ولی عشقی بزرگتر نمیگذاشت بیانش کنم😕 راستیتش من از کودکی با عشق شهادت بزرگ شدم😔 و درست در موقعی که به وصال یارم نزدیک بودم عشق شما به قلبم افتاد😞 حتی عشقتون باعث شد چندبار زمان اعزاممو عقب بندازم😔 حق بدهید اگه بهتون کم توجهی میکردم...حق بدهید اگر هم صحبتتان نمیشدم😔 چون نمیخواستم بهتون وابسته بشم و توی مسیرم تردیدی ایجاد بشه😔 ریحانه خانم🌹 اگر من و امثال من برای نرویم و تکه تکه نشیم فردامعلوم نیست چی میشه.....همه اینهایی که رفتن و عشق یه نفری بودن😢 همه یه چشمی منتظرشون بود همه قلب مادرها و همسراشون بودن😢 پس خواهش میکنم درکم کنید و بهم حق بدید 😔 نمیدونم وقتی این نامه رو میخونید من کجا و تو چه حالی هستم 😔 اروم گوشه قبرم خوابیدم یا زنده هستم 😢 ولی از همینجا قول میدم اگه برگردم و قسمت بود حتما.... . اما اگه شهید شدم خواهش میکنم این نامه رو فراموش کنید و به کسی چیزی نگید و دنبال خوشبختی خودتون باشید. سرتون رودرد نمیارم مواظب خودتون باشید حلالم کنید... .یا علی😞✋ . ادامه دارد.... . منبع👇 Instagram:mahdibani72
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 قسمت #بیست_و_پنجم . صدای لااله الا الله گفتناش😢 . من چی فکر میکردم😐
💞 💞 قسمت . وقتی نامه رو خوندم دست و پاهام میلرزید😢 احساس میکردم کاملا یخ زدم 😢 احساس میکردم هیچ خونی توی رگ هام نیست😢 اشکام بند نمیومد...😭 . خدایا چرا؟!😢 . خدایا مگه من چیکار کردم؟!😢 . خدایا ازت خواهش میکنم زنده باشه...🙏 . خدایا خواهش میکنم سالم باشه🙏 . . ❣((از حسادت دل من می سوزد، از حسادت به کسانی که تو را می بینند! از حسادت به محیطی که در اطراف تو هست مثل ماه و خورشید که تو را می نگرند مثل آن خانه که حجم تو در آن جا جاریست مثل آن بستر و آن رخت و لباس که ز عطر تو همه سرشارند از حسادت دل من می سوزد یاد آن دوره به خیر که تو را می دیدم))❣ . . کارم شده بود شب و روز دعا کردن و تو تنهایی گریه کردن.😢🙏 . یهو به ذهنم اومد که به 🕊امام رضا 🕊متوسل بشم😢 . خاطرات سفر مشهد دلم رو اتیش میزد. . ای کاش اصلا ثبت نام نمیکردم 😢 . ولی اگه سید رو نمیدیدم معلوم نبود الان زندگیم چطوری بود😔 . شاید به یکی شبیه احسان جواب مثبت میدادم و سر خونه زندگیم بود😐 . ولی عشق چی؟!...😔 . اقا جان...😭🙏 این چیزیه که شما انداختی تو دامن ما...حالا این رسمشه تنهایی ولم کنی؟! اقا من سید رو از تو میخوام 😢😢 . ✳️یک ماه بعد:✳️ . یه روز صبح دیدم زهرا پیام فرستاده _(ریحانه میتونی ساعت 9 بیای مزار شهدای گمنام؟! کارت دارم) . اسم مزار شهدا اومد قلبم داشت وایمیستاد..😢😢 سریع جوابشو دادم و بدو بدو رفتم تا مزار . -چی شده زهرا😯 . -بشین کارت دارم😕 . -بگو تا سکته نکردم😯😨 . _ریحانه این شهدای گمنامو میبینی؟!😔 -اره..خب؟؟😞 . -اینا هم همه پدر و مادر داشتن...همه شاید خواهر داشتن...همه کسی رو داشتن که منتظرشون بود...همه شاید یه معشوق زمینی داشتن ولی الان تک و تنها اینجا به خاطر من و تو هستن.😢 . -گریم گرفت😢 . -پس به سید حق میدی؟!😔 . -حرفات مشکوکه زهرا😯 . -روراست باشم باهات؟؟😒 . -تنها خواهش منم همینه😕 . -ریحانه تو چرا عاشق سید بودی؟!😢 . سرمو پایین انداختم و گفتم _خب اول خاطر و و به خاطر به خاطر .. به خاطر که با پسرای دور و برم داشت 😔 . -الانم هستی؟؟😢 . -سرمو پایین انداختم 😔 . -قربون قلبت برم😢...این چیزهایی رو که گفتی الحمدلله هنوز هم داره😔 . -یعنی چی این حرفت؟!😯 . یعنی ... . -بیا با هم یه سر بریم خونه ی سید اینا...😢 . . ادامه دارد.... منبع👇 InStaGrAM:mahdibani72
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♻️⃟💚 مرا از بچگی احساس دادند مرا عادت به بوی یاس دادند کلید قفل هایم را از اول به دست حضرت عباس دادند…♡ 🍃|↫ @shahidsarjoda