گردان فاتح خیبر 🇵🇸
سلام علیکم 🌷 چشم حتما🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ساخت_خودمون
#دوشنبه_های_امام_حسنی
.
کپی حلال به شرط حذف نکردن لینک کانال در کلیپ😊🙏🙏
@shahidsarjoda
@shahidsarjoda
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 . قسمت #سی_و_دوم . . -منم با گریه گفتم...بابا اون فلج نیست😢...جانبازه😔
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
قست #سی_و_سوم
.
ارو اروم رفتم و چند ردیف عقب تر نشستم و به حرفهاش گوش دادم😔
.
دیدم با بغض داره درد دل میکنه 😢
.
_شهدا چی شد؟!😞مگه قرار نبود منم بیام پیشتون ؟! 😢الان زنده موندم که چی بشه؟!😢 که هر روز یه زخم زبون بشنوم؟!😢... بی معرفتا چرا من رو یادتون رفت و شروع کرد گریه کردن گریه کردن 😭😫
.
دلم خیلی براش میسوخت😢...منم گریم گرفته بود ولی نمیتونستم گریه کنم...اروم رفتم پشت سرش...
نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم...
فقط آروم گفتم:
_سلام آقا سید 😞
اروم سرش رو برگردوند و سریع اشکاش رو با گوشه استینش پاک کرد و داد زد:🗣😢
_ زهراااا مگه نگفتم کسی اومد خبرم کن
.
-اقا سید حالا دیگه ما هرکسی هستیم؟!😢
.
-خانم بین من و شما هیچ نسبتی نیست.نه ثبتی نه دینی و نه...
لااله الا الله
.
-قلبی چطور؟!😟 اینقدر راحت جا زدید؟!😕من رو تا وسط میدون اوردید و حالا میخواین که تنها بجنگم؟؟😔 یعنی حتی اون گفتن عشق دوم و اینا همه دروغ بود؟!😞 چون برای رسیدن به عشق اولتون اینقدر تلاش کردید ولی عشق به ظاهر دومتون چی؟!
این شهدا اینطوری پای حرفاشون وایمیستادن؟!😢
.
-من چیکار باید میکردم که نکردم؟؟😔
.
-چرا دیشب جواب بابامو ندادید و از خودتون دفاع نکردید؟؟😯
.
-چه جوابی؟!چه دفاعی؟!مگه دروغ میگفت؟!من فلجم.😢..حتی خودمو نمیتونم نگه دارم چه برسه شما رو...کجای حرفهاش غلط بود؟!😞
.
-اون روز تو دفترتون گفتین این اتوبان دو طرفست...😒
ولی الان با این حرفاتون دارم میفهمم نه ...این اتوبان همیشه یه طرفه بوده...😣شما فکر میکنید نظر من راجب شما عوض شده؟! حق هم دارید فکر کنید.. چون عاشق نشدید تا حالا...😢و نمیدونید عشق یعنی چی...خداحافظ .
بلند شدم و به طرف در مزار رفتم که از پشت سر اروم گفت:
.
_ریحانه خانم😶(دومین بار بود که اسمم رو صدا میزد) این اتوبان همیشه دوطرفه بوده 😞ولی وقتی کوه ریزش کنه دیگه راهی باقی نمینونه😔😢
.
برگشتم و باز باهاش چشم تو چشم شدم و گفتم: 👀💕
_اگه صدبار هم کوه ریزش کنه باید وایساد و جاده رو باز کرد نه اینکه...😒
خداحافظ...
و از محوطه بیرون اومدم...
.
.
چند روز گذشت و از اقا سید هیچ خبری نداشتم...
روزها برام تکراری و بیخود میگذشت😔..فکر به اینکه اینده و سرنوشتم چجوریه دیوونم میکرد.. دلم میخواست یه کاری کنم ولی کاری از دستم بر نمیومد..
هر بار درباره سید با بابا حرف میزدم بحث رو عوض میکرد😐
.
تا اینکه یه شب نزدیک صبح دیدم صدای جیغ زدن های مامانم میاد😯😨
سریع خودمو رسوندم بالاسرش😯
دیدم رو تخت نشسته داره گریه میکنه😭
.
-چی شده مامان؟!😟
.
ادامه_دارد....
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
#کپی_با_ذکر_منبع_و_اسم_نویسنده
منبع👇
Instagram:mahdibani72
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 قست #سی_و_سوم . ارو اروم رفتم و چند ردیف عقب تر نشستم و به حرفهاش گ
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
قسمت #سی_و_چهارم .
-چی شده مامان؟!😯
.
-ریحانه...ریحانه...این پسره اسمش چیه؟؟😢
.
-کدوم پسره؟! چی میگید؟!😯
.
-عههه...همین که اومده بود خواستگاریت😢
- اها...اسمشون سید محمد مهدی هست
.
-با گفتن اسمش گریه های مامان بیشتر شد😭
بابام هم کم کم نگران شده بود و میخواست اورژانس خبر کنه
-حالا چی شده مامان؟!😯
.
-خواب خانم جون رو دیدم😢(مادربزرگم و همون که اولین بار بهم نماز خوندن یاد داده بود) با همون چادری که همیشه میزاشت😔توی خونه قدیمیمون بودم😔دیدم در باز شد اومد تو😢ولی به من هیچ توجهی نمیکرد و ناراحت بود😢گفتم مامان چی شده؟!
گفت تو ابروی منو پیش حضرت زهرا بردی 😢
گفتم چرا؟! 😯
گفت خانم میگه برای خواستگاری نوه اش اومده خونه شما ولی بیرونشون کردین😢
گفت به دخترت بگو تو که میترسی محمد مهدی نتونه از دخترت مراقب کنه..این پسر از #حرم_دختر_من مراقبت کرده چطور از مراقبت دختر تو برنمیاد.
خانم جون اینارو تو خواب گفت و پا شد و با گریه رفت😭
.
بابام گفت:
_این حرفها چیه زن...حتما غذای سنگین خورده بودی😐
.
که مامان با گریه میگفت
_من هیچوقت خوابهام غلط نیست😢مامانم بعد مدتها اومده تو خوابم😔و از من دلگیر بود😢
ما بد کردیم...نباید بیرونشون میکردیم..
.
-ولمون کن خانم...میخوای دخترتو بدبخت کنی که چی؟! یه مُرده خوشحال بشه😐
.
-تو از کجا میدونی بدبخت میشه مرد؟؟😢
.
-از اونجا تو جامعه به اون اقا نه کار میدن نه پست اجتماعی میدن نه میتونه رانندگی کنه نه میتونه گلیم خودشو از آب بکشه بیرون.بازم بگم؟!😑
.
-تو هم خوشبختی رو چه چیزهایی میدونی😔خوشبختی یعنی دلت کنار یکی اروم باشه چه تو خرابه باشین چه تو کاخ
.
-این رمانتیک بازیا مال یه سال اول زندگیه..وقتی قسط بانک و اجاره خونه و اسباب کشی و در به دری شروع شد اونموقع میفهمی دلت پیش کی آروم بود و اروم میشه😐
.
.
یک هفته همین بحث تو خونه ما بود
و منم هم غذام کم شده بود و هم حرف زدنم
و فقط غصه میخوردم😢مامانمم که وضع روحیش خوب نبود😔 و کلا وضعیت خونمون ریخته بود بهم...
.
یه روز صبح دیدم بعد مدتها از مینا برام یه پی ام اومد
.
-سلام ریحانه خوبی؟!☺️
.
-سلام مینا.چه عجب یادی از ما کردی؟!😊
.
-همونقد که شما یاد میکنی ماهم یاد میکنیم😐میخواستم بگم آخر هفته بله برونمه😊
.
-ااااا.. به سلامتی☺چطور بی خبر؟!حالا اقا داماد کیه؟😯
.
-میشناسیش😊
.
.
ادامه دارد...
#سید_مهدی_بنی_هاشمی .
#کپی_با_ذکر_منبع_و_اسم_نویسنده
منبع👇
Instagram:mahdibani72
#تلنگر
اگر هنگامیکه #غیبت میکنیم؛
بانکها بطور خودکار
اموالمان را از حساب برداشته و
به حساب کسیکه از او غیبت میکنیم، واریز کنند؛
بدون شک به خاطر حفظ اموالمان، ساکت میشدیم!🌱
#دکترالهیقمشهای
••🖤''↯
گفتندشھیدگمنامہ
پلاكهمنداشت
اصلاهیچنشونہاۍنداشت !
امیدواربودمروۍ
زیرپیرهنیش،اسمشرونوشتہباشھ
نوشتہبود
#اگربرایخداستبگذارگمنامبمانم :)
-
#شهیدانه
#گمنام
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
👌🏻✌️🏻 •سردارتۅاسرائیلچهخبرهـ؟!🤨🇮🇱 °هیچےاقا جان😅❤️ °دارهـ اطاعت امر میشہ✌️🏻☄
‹😎🇮🇷›
-
-
رییسی اگه رییس جمهور بشه، دیگه ایران رسما میوفته دست مشهدیا!
از این به بعد تو مجلس دیگه "قیام" نمیکنن، همه "وَرمِخزَن"!
(پ...ن:چاکرهمهمشهدیا😎)
آقامونمشهدی😎
رییسیمشهدی😎
قاآنیمشهدی😎
قالیبافمشهدی😎
-
💕
.
.
.
یڪنخےازچادرت
در جوی ڪوچه غرقشد
ڪوچه راعطر گلاب🌱
اصل ڪاشان داده است
#چادرانه
📜 #بهوقتحدیث
🌺امام صادق عليه السلام:
آنكه مالکِ خشمِ خود نباشد،🤬
مالکِ عقل خود نيست.🧠
📚تحف العقول
「💚🌱•••」
.⭑
|دِلمدَرڪَربــلاگیروخــودَماینجازَمینـگیرمـ💔
.⭑
💚🌱¦➺ #کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به این عکسها📷
خیره شو خیره شو😭
#حاج_قاسم
#شھیدآنھ
•••••••••
چہزیباگفتحاجحسینخرازے ...👤
یادمونباشھ!🌿
کہهرچےبراےِخُدا🌹
کوچیکےوافتادگےکنی😞🖇️
خدادرنظربقیہبزرگمونمیکنھ ...🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 قسمت #سی_و_چهارم . -چی شده مامان؟!😯 . -ریحانه...ریحانه...این پسره ا
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
.
قسمت #سی_و_پنجم
.
.
-میشناسیش😊
.
-میشناسم😯کیه؟! از بچه های دانشگاست؟؟😯
.
-اره 😊
.
-کدومشون؟!😯
.
-اقا احسان 😊
.
-احسان؟!😨
.
-اره...😊چیه چرا تعجب کردی؟!😯
.
-اخه اون که میگفت فقط😕
.
-نه بابا...بنده خدا میگه از اول هدفش من بودم...میگفت صحبت درباره تورو بهونه کرده بود که باهام حرف بزنه 😊میگفت چون باباش با بابات همکاره تو رودروایسی و به زور بلند شده اومده خواستگاریت و کلی دعا کرده که تو جواب رد بدی😊
.
-اینا رو احسان بهت گفته؟!😐
.
-اولا آقا احسان 😊و دوما اره
.
-به هر حال ان شاالله که خوشبخت بشی😐 به آقا احسانم سلام برسون .
ممنونم...البته از الان میدونم خوشبختم😊ریحانه خبر نداری هنوز هیچی نشده یه ویلا تو شمال به نامم زدن
.
-چه خوب...ولی مینا ای کاش میتونستم از جانب یه دوست باهات صحبت کنم ولی میدونم الان هرچی بگم با یه چشم دیگه ای منو میبینی..فقط برات ارزوی خوشبختی میکنم.
.
-ممنونم...نگران من نباش ریحانه...من از پس کارهام برمیام..پس منتظرتما اخر هفته
.
-مینا نمیتونم قول بدم که حتما میام😕
.
-حتما باید بیای...اتفاقا احسانم اصرار کرد حتما دعوتت کنم.😏
.
دلم برای مینا میسوخت...
میخواستم خیلی حرفها رو بهش بزنم ولی میدونستم الان فکر میکنه شاید از حسادته و ترجیح دادم سکوت کنم😐 و براش دعا کنم خوشبخت بشه...اخه خیلی دختر مهربون و پاکیه و فقط یکم اعتقاداتش ضعیفه.😕..
ای کاش میفهمید خوشبختی فقط ویلا و ماشین و... نیست. و اصل کاری اون #ارامشیه که باید حس بشه..
.
.
وقتی ماجرای خواب مامان رو به زهرا تعریف کردم کلی پشت تلفن گریه کرد😢 و گفت از وقتی سید ماجرا رو شنیده همیشه تو خودشه و میگه ای کاش کاری از دستش برمیومد.
.
تا اینکه یه روز صبح که بابا داشت از خونه بیرون میرفت و در کوچه رو باز کرد دید اقا سید پشت در با ویلچر نشسته..
.
-سلام علیکم😔
.
-سلام...بازم شما؟! 😯
.
-اومدم که جواب قطعیمو بگیرم وبرم
.
-من که بهتون جواب دادم...گفتم شما برای دختر من مناسب نیستید😠
.
-شما جواب دادید ولی من میخوام از زبون دخترتون بشنوم.چون تو این زمینه نظر هیچکسی به جز ایشون برای من مهم نیست😒
.
-ببین آقا پسر...اوندفعه با احترام گفتم که این موضوع رو فراموش کنین ولی ایندفعه اگه مزاحم بشین دیگه احترامی نیست و پلیس خبر میکنم.
.
-لا اله الا الله...فک نکنم خواستگاری جرم باشه البته شاید توی محله شما جانبازی جرم باشه...😒
نمیدونم...ولی آقای محترم...شما حرفاتونو زدین منم میخوام حرفامو بزنم...
.
.
ادامه_دارد....
#کپی_با_ذکر_منبع_و_اسم_نویسنده
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
منبع👇
Instagram:mahdibani72
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 . قسمت #سی_و_پنجم . . -میشناسیش😊 . -میشناسم😯کیه؟! از بچه های دانشگاست
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
.
قسمت #سی_و_ششم
.
.
-لا اله الا الله...فک نکنم خواستگاری جرم باشه البته شاید توی محله شما جانبازی جرم حساب بشه...😒
نمیدونم...ولی آقای محترم...شما حرفاتونو زدین منم میخوام حرفامو بزنم...
.
-گوش میدم فقط سریع تر چون کلی کار دارم...😑
.
-اقای تهرانی اینجا نیومدم درباره نحوه تامین زندگیم و این چیزها حرف بزنم..صحبت درباره این چیزها جاش توی جلسه خواستگاریه البته اگه اجازه بدید.
امروز فقط اومدم فقط درباره دلم 💓حرف بزنم...
اقای تهرانی من حق میدم شما نگران آینده دخترتون باشید ولی...
اقای تهرانی
من همه جا گفتم که عشق اول من جهاد و شهادته و همونجور هم که میبینید تو راه این عشقم پاهامو از دست دادم..
قطعا همسر ایندم هم که عشق زندگیم حساب میشه به همین اندازه 😊برام مهمه و پاهام که چیزی نبود حاضرم سرم رو هم برای خوشبختیش از دست بدم و چیزی کم نزارم.😔
.
وقتی صحبت هاشون به اینجا رسید با خودم دل دل میکردم که بیرون برم یا نه😯
استرس عجیبی داشتم😔
پاهام سست شده بود...ولی اخه ریحانه از چی میترسی؟! مرگ یه بار شیون هم یه بار...
مگه اینهمه دعا نخوندی که سالم برگرده از سوریه؟!
خوب الان برگشته و پشت در خونت وایساده.
چرا این دست و اون دست میکنی...
اگه دلش بشکنه و دیگه بر نگرده چی؟!😯😨
.
اب دهنمو قورت دادم و در رو اروم باز کردم..😯
.
اقا سید وسط حرفاش بود.
.
یهو بابام گفت:
-تو چرا اومدی دختر😠
.
-بابا منم یه حرف هایی دارم😔
.
-برو توی خونه شب میام حرف میزنیم😡
.
-نه...میخوام ایشونم بشنون
.
-گفتم برو توی خونه😡
.
که اقا سید گفت:
اقای تهرانی همونجور که گفتم امروز اومدم فقط نظر ایشونو بشنوم و نظر هیچکسی به جز ایشون برام مهم نیست.پس بهتره حرفشونو بزنن
.
-نظر ایشون نظر پدرشه😠
.
-بابا...نه😔
.
-چی گفتی؟!😡
.
-بابا من نمیدونم توی ذهن شما از این آقا چی ساختید😔
کسی ساختید که که دنبال پول شماست یا هر چیز دیگه😐
نمیدونم دربارشون چه فکری میکنید و نظرتون چیه...
حتما فکر میکنید فقط این اقا خواستار ازدواج با من و... هست و یکی هست مثل بقیه خواستگارام
.
اما باید بهتون بگم که منم...😶
.
تو تمام اون دقایقی که احسان خواستگاریم اومده بود و من جواب رد دادم من توی فکرم این اقا بود😶
علت عوض شدن و تغییر پوشش و ظاهرم دلیل شروعش این اقا بود..😶
اصلا اول من به ایشون ...😶
.
سید سرشو پایین انداخته بود
و هیچی نمیگفت و بابا هم هر دیقه تعجبش بیشتر میشد😯😳
.
-بابا جان...
فکر کنم با این حرفهام فهمیده باشین نظر من و شما یکی نیست😔
.
.
ادامه_دارد....
نويسنده✍
#سید_مهدی_بنی_هاشمی . .
#کپی_با_ذکر_منبع_و_اسم_نویسنده
منبع👇
💟Instagram:mahdibani72