جوانی عاشق دختر عمویش شد❤️
عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود.
جوان رفت پیش عمو و گفت: عموجان من عاشق دخترت شدهام آمدم برای خواستگاری...💑
عمو گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است...!
عاشق گفت: عموجان هرچه باشد من میپذیرم🙈
عموگفت: در شهر بدیها (مدینه)
دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!!
جوان گفت: عموجان این دشمن تو اسمش چیست...؟!
عمو گفت: اسم زیاد دارد؛
ولی بیشتر او را به نام علیبنابیطالب میشناسند...🌿
جوان عاشق فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدیها شد...🏇
به بالای تپّهی شهر که رسید دید در نخلستانـــ🌴 جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است.
به نزدیک جوان عرب رفت.
+ ای مرد عرب تو علی را میشناسی...؟!
ـــ جوان عرب گفت: تو را با علی چهکار است...؟!
+ آمدهام سرش را برای عمویم که رئیس و بزرگ قبیلهمان است ببرم چون مهر دخترش کرده است...!🎁
ـــ تو حریف علی نمیشوی...!!
+ مگر علی را میشناسی...؟!
ـــ بله من هر روز با او هستم و هر روز او را میبینم..!
+ مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم...؟!🤔
ـــ قدی دارد به اندازهی قد من هیکلی همهیکل من...!
+ خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست...!!
ـــ اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم...!!
خب حالا چی برای شکست علی داری...؟!
+ شمشیر و تیر و کمان و سنان...!!⚔🛡
ـــ پس آماده باش..
+ خندهای بلند کرد و گفت: تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی ...؟!
پس آماده باش..
شمشیر را از نیام کشید.🗡
+ اسمت چیست...؟!
ـــ عبدالله...!!
(بندهی خدا) و پرسید نام تو چیست...؟!
+ فتاح و با شمشیر به عبدالله حمله کرد...
عبدالله در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان عاشق را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجـ🔪ـر خود جوان عاشق خواست تا اودور که دید اشک از چشمهای جوان عاشق جاری شد...😭
ـــ چرا گریه میکنی...؟!
+ من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم به دست تو کشته میشوم...😓
مرد عرب ، جوان عاشق را بلند کرد و گفت: بیا با این شمشیر سر مرا ببُر و برای عمویت ببَر...!!
+ مگر تو کی هستی ...؟!
ـــ منم (( اسدالله الغالب علیبن ابیطالب )) که اگر بتوانم دل بندهای از بندگان خدا را شاد کنم؛ حاضرم سر من ،
مِهر دختر عمویت شود..!!!😇
جوان عاشق بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من میخواهم از امروز غلام تو شوم یاعلی😍
پس 👈🏽 فتاح شد 👈🏻 قنبر غلام علیبن ابیطالب...
#عاشق