eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
728 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
5هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸رمـــان ... 🍃🌸 قسمت برگشتم بہ سمت صدا،👤حمیدے بود از دوست هاے سهیلے! سرش پایین بود و دونہ هاے تسبیح رو مے چرخوند،با قدم هاے ڪوتاہ اومد بہ سمتم. تسبیح فیروزہ اے رنگش رو دور مچش پیچید. آروم و خجول گفت: _میتونم چند لحظہ وقتتون رو بگیرم؟ متعجب😳 نگاهے بہ بهار انداختم و رو بہ حمیدے گفتم: _بفرمایید. پیشونیش عرق ڪردہ بود،نگاهے بہ دور و برش انداخت. سریع گفتم: _بریم حیاط! سرش رو تڪون داد،با فاصلہ ڪنار من و بهار راہ مے اومد وارد حیاط شدیم،با خجالت گفت: _میشہ تنها باشیم؟ نگاهے بہ بهار انداختم،با اخم 😕و نارضایتے ازمون دور شد. رو بہ حمیدے گفتم: _حالا بفرمایید. دست هاش رو طرفینش انداختہ بود، دست راستش رو مشت ڪردہ بود و فشار مے داد.مِن مِن ڪنان گفت: _خب... نفسے ڪشید و بے مقدمہ گفت: _اجازہ هست مادرم بیان باهاتون صحبت ڪنن؟ جا خوردم، توقع نداشتم، چیزے از جانب حمیدے احساس نڪردہ بودم!😟 حالا بے مقدمہ مے گفت میخواد بیاد خواستگارے! با دستش عرق پیشونیش رو پاڪ ڪرد، انگار ڪوہ ڪندہ بود.آروم زل زدہ بود بہ ڪفش هاش،سرفہ اے ڪردم تا بتونم راحت صحبت ڪنم: _جا خوردم توقعش رو نداشتم. چیزے نگفت و دوبارہ پیشونیش رو پاڪ ڪرد،ادامہ دادم: _منتظر مادر هستم. با بینیش نفس ڪشید! چند قدم ازم فاصلہ گرفت و گفت: _حتما مزاحم میشیم! همونطور ڪہ عقب مے رفت خورد بہ درخت ڪوچیڪ ڪنار دیوار! خندہ م گرفت، 😄سریع وارد ساختمون دانشگاہ شد! بهار اومد بہ سمتم و دستش رو گذاشت روے شونہ م: _مبارڪہ عروس خانم!😍🙈 نگاهش ڪردم و گفتم: _مسخرہ! بیچارہ انقد هول شد یادش رفت شمارہ تلفنے چیزے بگیرہ!😄 بهار با شیطنت گفت:😉 _عزیزم الان شمارہ شناسنامہ تم حفظہ نگران نباش یار خودش میاد! پشت چشمے😌 براش نازڪ ڪردم و گفتم: _من ڪہ قصد ازدواج ندارم. بازوم رو گرفت و گفت: _ولے من دارم لطفا بفرستش خونہ ے ما!😩😄 با خندہ گفتم: _خلے دیگہ.😀 +هانی سهیلے رو ندیدے؟ با تعجب گفتم:😟 _سهیلے! 🌸🍃ادامه دارد.... ✍نویسنده:لیلے سلطانے instagram:leilysoltaniii