خـــــوشبختے یـــــعنے:
حس ڪـــــنی
شـــــهید دارد تـــــو را می نـــــگرد
و تـــــو بـــــہ احتـــــرامش
از گـــــناه فـــــاصلـــــہ می گـــــیرے...
نگـــــاه شہـــــدا بـــــہ ماست♥️
#درآرزویشهادت
#ترکگناه
#تلنگر
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 قسمت #سی_و_هشتم . . خانم جان خودت یه کاری بکن منم عروستون بشم 😭 . قر
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
.
قسمت #سی_و_نهم
.
#به_نام_خدای_مهدی
.
بغضم گرفته بود😢اخه ارزوی هر دختریه که لباس عروسی بپوشه و دوستاش تو عروسیش باشن.
اشکام کم کم داشت جاری میشد...😢
.
با بغض یه نگاه به اقا سید کردم و اونم اروم سرشو بالا اورد😢
سکوت عجیبی جمع رو فرا گرفته بود
در #ظاهر_تصمیم_سختی بود
ولی من #انتخابمو کردم😒✋
.
❤️(در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/شرط اول قدم آن است که مجنون باشی)❤️
.
یه لحظه باز با سید چشم👀💕 تو چشم شدم😢
.
چشمامو آروم به نشونه تایید بستم و باز کردم
که یعنی من راضیم
لبخند کمرنگی توی صورت سید پیدا شد☺
فهمیدم اونم مشکلی نداره
.
همون دیقه سید روکرد به بابام و گفت
_پس اگه اجازه بدید ما بریم اتاق حرفامونو بزنیم😊
.
همه شوکه شدن😐...
این حرف یعنی که اقا سید شرطها رو قبول کرده.
.
بابام رو کرد سمت من و پرسید:
_دخترم تو نظرت چیه؟!😯
.
هیچی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم 😔
.
که مادر سید گفت
_خوب پس به سلامتی فک کنم مبارکه 😊
.
بابام هم گفت:
_گفتم که عمق فاجعه بیشتر از این حرفهاست 😑
.
مامانم اتاق رو به زهرا نشون داد و زهرا هم آروم ویلچر سید رو به سمت اتاق هل داد...منم پشت سرشون رفتم😞
.
وارد اتاق که شدیم زهرا گفت:
_خب ریحانه خانم اینم آقا سید ما😌...نه چک زدیم نه چونه بالاخره اومد توی اتاق شما 😂😉
.
یه لبخند ریزی☺️ زدم و سید با یه چشم غره زهرا رو نگاه کرد😑 و گفت
_خوب زهرا خانم فک کنم دیگه شما بیرون باشین بهتره 😐
.
_بله بله...یادم نبود دوتا گل نوشکفته حرفهای خصوصی دارن 😂
.
-لا اله الاالله😐
.
-باشه بابا الان میرم بیرون😉...خوب حرفاتونو بزنینا...جایی هم کمک خواستین صدام بزنین تقلب برسونم? و زهرا بیرون رفت
.
هم من سرم پایین بود هم اقا سید😕😕
.
اروم با صدای گرفته و ضعیفم گفتم:
-آقا سید خیلی معذرت میخوام ازتون به خاطر رفتار پدرم😔
.
-خواهش میکنم ریحانه خانم..این چه حرفیه...بالاخره پدرن و نگران شما ...ان شاالله که همه چیز درست میشه...فقط الان که از دستشون دلخورید مواظب باشین حرفی نزنین که دلش بشکنه و احترامشون حفظ نشه... ☺
.
-نمیدونم چی بگم 😔راستیتش فکر میکردم از وقتی که دیگه به قول خودم به خدا نزدیک شدم باید دیگه دنیام قشنگ و راحت میشد ولی هر روز #سخت تر از دیروز شد 😔
.
اقا سید یه لبخند😊 آرامش بخشی زد و سرش رو پایین انداخت و شروع کرد به بازی کردن با تسبیح قشنگ عقیقش و اروم این بیت رو خوند :
_(پاکان زجور فلک بیشتر کشند/گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیاب)
ریحانه خانم نگران نباشین...شما با خدا باشین خدا هم همیشه با شماست☺...اگه گاهی هم #امتحاناتی میکنه به خاطر اینه که ببینه حواستون بهش هست..میخواد ببینه واقعا دوستش دارین یا فقط ادعایین...
مطمئن باشین اگه بهش ثابت بشه دوستش دارین یه کاری میکنه که صد برابر شیرین تر از قبل هست☺️
.
حرفهاش بهش ارامش میداد...نمیدونستم چی بگم..فقط گوش میکردم.😊
.
.
ادامه_دارد
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
#کپی_با_ذکر_منبع_و_اسم_نویسنده
منبع👇
instagram:mahdibani72
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 . قسمت #سی_و_نهم . #به_نام_خدای_مهدی . بغضم گرفته بود😢اخه ارزوی هر د
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
.
قسمت #چهلم(قسمت آخر)
#به_نام_خدای_مهدی
.
❎حتما ادامه ی داستان رو توی دو تا کامنت اول این پست بخونید...چون بعضیا روزهای قبل نخوندم دوباره تاکید کردم❎
.
.
.
حرفهاش بهش ارامش میداد...نمیدونستم چی بگم..فقط گوش میکردم.😊
.
.
-خوب ریحانه خانم...شما سوالی ندارید که بپرسین؟!😊
.
-نه آقا سید☺️
.
-اما من یه حرفهایی دارم 😔
.
-بفرمایید 😯
.
-میخواستم بگم یه ادم نظراتش شاید با گذشت زمان تغییر کنه😔
شاید تفکرش به یه چیز عوض بشه😔
شاید یه کسی یا چیزی رو که قبلا دوست داشت دیگه دوست نداشته باشه😔
به نظرم باید به همچین آدمی حق داد😔
.
-این حرفها یعنی چی آقا سید؟! 😢
.
-یعنی که😕....چطور بگم اخه.. 😔
.
-چیو چطور بگید 😢
.
-میدونید شما حق دارید با خونواده و کنار خونوادتون زندگی کنین..راستیتش من هم نظرم نسبت به شما... 😕
.
اینجا که رسید اشکام بی اختیار جاری شد 😢
.
-راستیتش من هم نظرم نسبت به شما همون نظر سابقه و دوستتون دارم 😄
اخییشش از اشکاتون معلوم شد شما هم دوستم دارید☺️😂
.
-خیلی بد هستین !😑
.
-خواهش میکنم...خوبی از خودتونه 😊
.
-به قول خودتون لا اله الاالله 😐
.
-خوب بهتره خانواده ها رو بیشتر منتظر نزاریم...شما هم اشکاتونو پاک کنین فک میکنن اینجا پیاز پوست کندیما...بریم بیرون ؟!☺️
.
-بله بفرمایین 😐
.
-فقط زهرا رو صدا کنین بیاد کمکم کنه که بیام...😊
.
-اگه اجازه بدین خودم کمکتون میکنم 😌
.
و اروم ویلچر اقا سید رو هل دادن و به سمت خانواده ها رفتیم...
مادر اقا سید با دیدن این صحنه بی اختیار شروع به دست زدن کرد 😍و مامان منم یه لبخندی روی لبش نشست☺
اونشب قرار عقد رو گذاشتیم☺️ و یه روز بی سر و صدا و هیچ جشن گرفتنی رفتیم محضر ومراسم عقد رو برگزار کردیم...
پدر اقا سید یه خونه کوچیک برامون خرید و با پول عروسی هم چون من گواهینامه داشتم یه ماشین معمولی🚙 خریدیم...
.
.
💞یک ماه پس از عقد...💞
.
-ریحانه جان😍
.
-جانم آقایی😘
.
-خانمی دلم خیلی برا 🕊امام رضا🕊 تنگ شده.😔..همسفرمون میشی یه سفر بریم؟!😒
.
-شما هرجا بخوای بری ما در رکابتیم فرمانده😉
.
-اخه چه قدر یه نفر میتونه خانم باشه 😊حالا با هواپیما بریم یا قطار؟!
.
-هیچکدوم😉😌
.
-یعنی چی؟!با اتوبوس بریم؟!😯
.
-نوچچچ😌....من خودم میخوام راننده آقای فرمانده بشم
.
-ریحانه نه ها😯...راه طولانیه خسته میشی...
.
-هرجا خسته شدیم میزنیم بغل استراحت میکنیم...😏
.
-لا اله الا الله...میدونم الان هرچی بگم شما یه جواب میخوای بیاری...😄
بریم به امید خدا...داعش نتونست مارو بکشه ببینم شما چیکار میکنی؟! 😂
.
.
اماده سفر شدیم و به سمت مشهد حرکت کردیم...
تمام جاده🛣 برام انگار ورق خوردن یه خاطره شیرین بود😊
تو ماشین نشسته بودیم و من پشت فرمون و داشتیم اولین سفر دونفره با ماشین خودمونو تجربه می کردیم☺️
-ریحانه جان چرا از این جاده میری😯جاده اصلی خلوته که😐
.
-کار دارم😉
.
-لا اله الا الله...اخه اینجا چیکار داری؟!🙁
.
-صبر داشته باش دیگه😌 راستی آقایی؟!
.
-جانم ریحانه بانو؟؟😍
.
-اون مسجده کجا بود دقیقا ؟!
.
-کدوم مسجد؟!😯
.
-همون مسجده که اونروز وایساده بودیم برای نماز درش بسته بودا...😊
.
-اها...اها...یکم جلوتره...حالا اونجا چیکار داری؟؟😉
.
-اخه اونجا اولین جایی بود پی بردم شما چه قدر خوبی☺️
.
-امان از دست شما بانو😃
.
-ریحانه جان؟😍
-جان ریحانه😊
-اونموقع ها یه اهنگی داشتی😆نداری الان؟😂
.
-ااااا سید 😑
.
-خوب چیه مگه..چی میگفت اهنگه ؟!؟اها اها خوشگلا باید برقصن😂💃
.
-سید؟!😑
.
-باشه باشه...ما تسلیم...😄✋
.
_ریحانه ؟!😘
.
-جان دل😍
.
-ممنون که هستی
.
جلوی مسجد ترمز کردم
و پیاده شدم و به سیدم کمک کردم رو ویلچرش بشینه...و رفتیم سمت مسجد...
.
-اااا ریحانه انگار بازم درش قفله 😯
.
-چه بهتر مثل اون موقع بیرون نماز میخونیم...😊😌
.
-اخه الان وقت اذان نیست که😐
.
-دو رکعت نماز شکر میخوام بخونم...😌
.
-ریحانه همه چی مثل اون موقع به جز من و تو...😊😊
اون موقع من دو تا پا داشتم که الان ندارم...😊ولی الان شما دوتا بال داری داری که اونموقع نداری...😌
ریحانه جان الان میفهمم که تو فرشته ای😊
.
#تمام
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
❎ممنونم از نگاه همه دوستان که این چهل روز تحمل کردن اولین تجربه ی داستان نویسی مارو🙏🙏
یه توضیحاتی درباره داستان تو پست بعدی میزارم ان شا الله...
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
#کپی_با_ذکر_منبع_و_اسم_نویسنده
منبع👇
Instagram:mahdibani72
「🖤🔖•••」
.⭑
دقتڪردین؟!
ڪهچقدرقشنگبھبھـونهتولیدِ کلیپ-استورۍهاےاانقـلابۍاهنگاۍ حراموپخشوتبـلیغمۍکنیم..؟!:\\
.⭑
🔖🖤¦➺ #تلنگرانه
3743885738.mp3
5.66M
.⭑
اے قرارمنـ باٺومیگذرھ
روزگـارمنـ....
گـرھ مےخورھ بـے ٺـو
ڪارمنـ.....
.....جـــان دݪـــــم
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
「🌿💕•••」 .⭑ مگر در زمان فراق. . .💔((((: .⭑ 💕🌿¦➺ #کربلا
❤️⃟🍓
.
--داریمباحسینحسینپیرمیشویم😭💔
--خوشحالازاینجوانۍازدستدادهایمـ🖐🏻🙂
❤️ |↫ #هواۍحࢪم
3755229007.mp3
9.38M
🎼⃟🍎
حُســـــین(ع)محور تقرب است.
«کل الخیر فی باب الحسین»
همهی خوبیها درِ خانهی امام حسین(ع) است.
🎼|↫ #مـداحـمونہ
🍎|↫ #گوشجاݩفࢪادهید
🎙|↫ #پویانفر | #فصولی
🎤 |↫ #فارسی | #عربی
«
‹🖇📌›
-
-
ڪوچہهایمآنرابہنآمشآنڪردیم..
کہهرگآهآدرسمنزلمآنرامیدهیم..¡
بدآنیمازگذرگآهخونڪدامشھـیداست🕊••
ڪہباآرامشبہخآنہمیرسیم••♥️'((:
-
-
☁️⃟♥️¦⇢ #شهیدآنہ••
رحلتبنیانگذارکبیر انقلاباسلامیتسلیتباد...
‹🍂🧡›
-
-
+شَهٰآدَٺیَعنے؛
زِندگےڪُن،آمٰآ!
فَقطبرٰآےِخُدٰآ..!🖐🏽
اگَرشَهٰآدٺمےخوآهید
زِندِگےکُنید
فقطبرایخدا..:)!"🌿
-
-
🦊⃟🍂¦⇢ #شهیدآنہ••
#تلنگراټ‼️
دلش نمیومد گناه ڪنه اما باز هم گفت :
این بارِ آخره...🖐🏼!
مواظبِ "بارِآخر" هایۍ باشیم
که "بارِآخرتِمان" را سنگین میڪند
- بہعذابشنمیارزهها!
🍫⃟🍓
‹وَأَحْسِنُوٓاإِنَّاللَّهَيُحِبُّالْمُحْسِنِينَ..›
-نیڪۍڪنبندهمن!
اونبندههاموڪھخیرشونبھ
همهمیرسهروخیلۍدوستدارم:)♥️
❤️|↫ #بقࢪهآیہ¹⁹⁵
🍓|↫ #آیہگࢪافۍ
🍫|↫ #آرامشࢪوحتوݩ