#حرفقشنگ 🍃
میگهڪنڪوردارم
نمیرسمنمازو...بخونم!😑
ببینم
میرسیناهاربخوری؟شامبخوری؟چتڪنی؟فیلمببینی؟!!!🤦♂️
چراوقتعبادتڪهمیشه
فازصرفهجوییدروقتمیگیریم؟!!🚶♂️...🕳
روزقیامت...
نمیگنتڪرقمیبودییانه
میگن
نمازتڪو؟!!!!👌
#باهمهمونم🌱
#بدون_تعارف 🚫
@shahidsarjoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه میکنن سربازهای
محجبه مسیح علی نژاد🙂💔!-
#اینامذهبینیستن...
@shahidsarjoda
✅ داستان آموزنده
#دینی
💰مسلمان شدن فقط با هزارتومن
🔶️اهل اهواز بود. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد.
🔶️ راننده بقیه پول را که بر می گرداند و هزار تومن اضافه تر می دهد! می گفت: «چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که هزار تومن اضافه را برگردانم یا نه؟
🔶️ آخر سر بر خودم پیروز شدم و هزار تومن را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی.»
🔶️گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: «آقا از شما ممنونم.»
🔶️پرسیدم: «بابت چی؟»
گفت: «می خواستم فردا بیایم در مسجد و مسلمان شوم اخه من مسیحی هستم اما هنوز کمی مردد بودم.
🔶️ وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر هزار تومنی را پس دادید بیام. فردا خدمت می رسیم!»
🔶️تعریف می کرد: «تمام وجودم دگرگون شد. حالی شبیه غش به من دست داد. من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به هزار تومن می فروختم!»
🚫 جا داره ساعت ها رو این داستان فکر کنیم و بعدش تطبیق بدیم...
🌻 در هیچ لحظه زندگیت خدا را فراموش نکن
@shahidsarjoda
همسر شهید نواب صفوی :
بعد از افطار به آقا گفتم :
دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم حتی نان خشک!
فقط لبخندی زد!
این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم!
سحر برخاست، آبی نوشید!
گفتم: دیدید سحری چیزی نبود؛
افطار هم چیزی نداریم!
باز آقا لبخندی زد!
بعد از نماز صبح هم گفتم!
بعد از نماز ظهر هم گفتم!
تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریم!
اذان مغرب را گفتند، آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمود :
امشب افطارى نداریم؟
گفتم: پس از دیشب تا حالا چه عرض میکنم؛ نداریم، نیست!
آقا لبخند تلخی زد و فرمود : یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست؟!
خندیدم و گفتم :
صد البته که هست؛
رفتم و با عصبانیت سفرهای انداختم، بشقاب و قاشق آوردم و پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا!
هنوز لیوان پر نکرده بود كه در زدند!
طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در!
آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند.
آقا فرمود: تعارف کن بیایند بالا
همه آمدند!
سلام و تحیت و نشستند.
آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند!
من هم گفتم: بله آب در لولهها به اندازه کافی هست!
رفتم و آوردم!
آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند!
در همین هنگام باز صدای در آمد.
به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم :
برو در را باز کن، این دفعه حتماً از مشهدند!
الحمدلله آب در لولهها هست فراوان!
مرحوم نواب چیزی نگفت!
یوسف رفت در را باز کرد،
وقتی كه برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمده است!
گفتم: اینها چیه؟!
گفت: همسایه بغلی بود؛
ظاهراً امشب افطاری داشتهاند،
و به علتی مهمانی آنان بههم خورده است!
آقا نگاهى به من کرد، خندید و رفت.
من شرمنده و شرمسار!
غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم.
ميل کردند و رفتند.
آقا به من فرمود :
یک شب سحر و افطار بنا بر حکمتی تاخیر شد چهقدر سر و صدا کردی؟!
وقتی هم نعمت رسید چهقدر سکوت کردی؟! از آن سر و صدا خبری نیست!
بعد فرمود: مشکل خیلیها همین است؛
نه سکوتشان منصفانه است و نه سر و صداشان!
وقتِ نداشتن داد میزنند!
وقتِ داشتن بخل و غفلت دارند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر واقعا برای اون شهید احترام قائل بودی
به وصیت نامهش عمل میکردی💔!(:
@shahidsarjoda
#چادرانہ🌱
﴿ اگـہفڪرمیڪنے🔎
خودتچادࢪۍشدے،🧕🏻
اشتباهمیڪنے❌
بدونڪہانتخابت ڪردن!🙂
بدونڪہیہجایےخودتونشوندادۍ!🌱
بدونحتما👀
یهیازهـراگفتے..🌸
ڪہبےبےخریدتت😍
⇜اࢪزوننفروشـےخودتو..!✋🏻﴾
@shahidsarjoda