eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
723 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
5هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃رمــان ... 🌸🍃 قسمت ماشین 🚖سرخیابون ایستاد،رو بہ بنیامین گفتم: _ممنون خدافظے! ☺️ دستم رو گرفت،عادت ڪردہ بودم! _فردا بیام دنبالت باهم بریم دانشگاہ؟ 😍 بے حس دستم رو از دستش ڪشیدم بیرون. _با،بابا میرم باے! 😉 مثل بچہ ها گفت: _دلم تنگ میشہ خب! ☹️ حسے بهش نداشتم منتظر فرصت بودم تا باهاش بهم بزنم! بہ لبخند ڪم رنگے اڪتفا ڪردم و پیادہ شدم! بوق زد،نفسم رو با حرص دادم بیرون،برگشتم سمتش و براش دست تڪون دادم،با لبخند😀 دستش رو برد بالا و رفت! آخیشے گفتم، با دستمال ڪاغذے برق لبم💄 رو پاڪ ڪردم و راہ افتادم سمت خونہ، جدے رو بہ روم، رو نگاہ میڪردم و محڪم قدم برمیداشتم!😏 مریم همونطور ڪہ داشت چادرش رو مرتب میڪرد بہ سمتم مے اومد، نگاهم ڪرد،با لبخند گفت: _سلام هانیہ خوبے؟😊 دستم رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم: _سلام ممنون تو خوبے؟😊 همونطور ڪہ دستم رو میگرفت گفت: _قوربونت. سرڪوچہ رو نگاہ ڪرد و گفت: _امین اومد من برم!😉 دیگہ برام مهم نبود، 😌دیدن مریم و امین زیاد اذیتم نمے ڪرد، فقط رد زخم حماقتم بودن، 😣 ازش خداحافظے ڪردم و وارد خونہ شدم،مادرم داشت حیاط رو میشست آروم سلام ڪردم 😊✋و وارد پذیرایے شدم! مادرم پشت سرم اومد داخل _هانیہ! 😊 برگشتم سمتش. _بلہ مامان! 😊 نشست روی مبل،بہ مبل ڪناریش اشارہ ڪرد. _بیا بشین! بے حرف ڪنارش نشستم. با غصہ نگاهم ڪرد. _قرارہ برات خواستگار بیاد! 🙂 پام رو انداختم رو پام. _مامان جان من تازہ هیجدہ سال رو تموم ڪردم،تازہ دارم میرم دانشگاہ رو دستتون موندم؟ با اخم نگاهم ڪرد: _نہ خیر!ولے بسہ این حالت!شدے عین یہ تیڪہ یخ،دوسالہ فقط ازت سلام،صبح بہ خیر،شب بہ خیر،خستہ نباشے،خداحافظ میشنویم!هانیہ چرا این ڪار رو با خودت میڪنے؟😠 بے حوصلہ گفتم: _نمیدونم!روانشناس هایے ڪہ میرے پیششون میگن شوڪہ! 😕 با عصبانیت نگاهم ڪرد: _بس نیست این شوڪ؟!هانیہ یادت بیارم ڪہ سال سوم همہ درس ها رو بہ زور قبول شدے؟یادت بیارم بہ زور ڪنڪور قبول شدے ڪجا؟! دانشگاہ آزاد قم رشتہ حسابدارے،خانم مهندس!بہ خودت بیا! 😠 از رو مبل بلند شدم. _چشم بہ خودم میام،بہ در و دیوار ڪہ نمیام! 🙁 همونطور ڪہ میرفتم سمت اتاقم گفتم: _خواستگار بیاد فقط سنگ رو یخ میشید من از این اتاق تڪون نمیخورم! 😐 _شهریار چرا باید پاے تو بسوزہ؟! 😠 با تعجب 😳برگشتم سمتش! _مگہ شهریار رو چے ڪار ڪردم؟! جدے نگاهم ڪرد. _شهریار عاطفہ رو دوست دارہ بخاطرہ تو....😐 نذاشتم ادامہ بدہ سریع اما با خونسردے گفتم: _میدونم مامان جان اما لطفا ڪسے براے من فداڪارے نڪنہ!نگران نباشید عاطفہ رو ترور نمیڪنم،قرار خواستگارے رو بذار! 😐 در اتاق رو بستم،بدون اینڪہ لباس هام رو عوض ڪنم نشستم روے تختم و بہ حیاطمون خیرہ شدم، 👀 دوسال پیش اولین ڪارے ڪہ ڪردم اتاقم رو با شهریار عوض ڪردم! 🌸🍃ادامه دارد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے منبع👇 instagram:leilysoltaniii نیست_و_حق_الناسہ https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃 رمـــان ... 🌸🍃 قسمت وارد ڪافے شاپ🍹 شدم، بنیامین از دور برام دست تڪون داد،👋 هم ڪلاسے دانشگاهم، حدود چهارماہ بود باهم در ارتباط بودیم، رفتم سمتش، بلند شد ایستاد. _سلام خانم خانما! دستش رو بہ سمتم دراز ڪرد، باهاش دست دادم و نشستم. _چے میخورے؟ نگاہ سرسرے بہ منو انداختم و گفتم: _فعلا هیچے! 😕 +چہ عجب حرف زدے!😊 بے حوصلہ گفتم: _ڪش ندہ باید زود برم! 😐 بدون توجہ بہ من رو بہ گارسون گفت: _دوتا قهوہ ترڪ لطفا! ☕️☕️ دوبارہ برگشت سمتم،دستم رو گرفت هے دستم رو فشار میداد! دستم رو از تو دستش ڪشیدم بیرون. _صد دفعہ نگفتم خوشم نمیاد اینطورے نڪن؟!😠 _نخوردمت ڪہ! 😄 با عصبانیت گفتم: _نہ بیا بخور!😠 لبخند دندون نمایے زد و گفت:😁 _اتفاقا مامان و بابام چند روز خونہ نیستن! پوزخند زدم و بلند شدم. _دیگہ بہ من زنگ نزن! سریع بلند شد! _هانیہ!خب توام!! شوخے ڪردم.😕 ڪیفم👜 رو انداختم روے دوشم. _برو این شوخے ها رو با عمہ ت ڪن! با اخم نگاهم ڪرد. _گفتم شوخے ڪردم دیگہ ڪش ندہ!😐 همونطور ڪہ میرفتم سمت خروجے گفتم: _برو بابا دیگہ دور و بر من نباش! +حرف آخرتہ دیگہ؟! 😕 _حرف اول و آخر! 😠 با لبخند بدے نگاهم ڪرد _باشہ ببینم بابا و داداشت چے میگن! 😏 آب دهنم رو قورت دادم😧 ولے حرڪتے از خودم نشون ندادم ڪہ بفهمہ ترسیدم! دوبارہ حرڪت ڪردم سمت خروجے، دو تا از دخترهاے مذهبے ڪلاس داشتن نگاهم میڪردن و حرف میزدن! با خودم گفتم ڪارت بہ حراست نڪشہ! از ڪافے شاپ خارج شدم، حضور ڪسے رو پشت سرم احساسم ڪردم،برگشتم، بنیامین بود.😬 _شنیدے چے گفتم؟!😏 بیخیال گفتم: +آرہ،ڪر ڪہ نیستم! 😏 دخترهاے ڪلاس از ڪافے شاپ اومدن بیرون یڪے شون گفت: _خانم هدایتے مشڪلے پیش اومدہ؟😟 بہ نشونہ منفے سرم رو تڪون دادم،با شڪ راہ افتادن سمت دانشگاہ، 🏫 خواستم برم ڪہ بنیامین بازوم رو ڪشید با عصبانیت گفتم: _چتہ وحشے؟!برو تا ملتو سرت نریختم!😡 انگشت اشارہ ش رو بہ نشونہ تهدید سمتم گرفت:👈🙎 _ببین من دست بردار نیستم.😏 نگاہ چندش آورے بهم انداخت و گفت: _چیزے ڪہ ازت بهم نرسید! دیگہ نتونستم طاقت بیارم محڪم بهش سیلے زدم😡👋 خواست ڪارے ڪنہ ڪہ پشیمون شد! چندتا از طلبہ هاے👳👳 دانشگاہ ڪہ بہ معرفے استادها براے واحدهاے دینے مے اومدن، بہ سمتمون اومدن، حتما ڪار دخترها بود! یڪے شون با لحن ملایمے گفت: _سلام اتفاقے افتادہ؟ 😐 بنیامین با عصبانیت گفت: _بہ تو چہ ریشو؟! 😠 با لبخند زل زد بہ بنیامین:😊 +چہ دل پرے از ریش من دارے! سریع گفتم: _این آقا مزاحمم شدہ!😏 پسر بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ گفت: _شما بفرمایید ما حلش میڪنیم! 😏 توقع داشتم اخم ڪنہ😕 و با عصبانیت بتوپہ بہ بنیامین بہ من هم بگہ خواهرم چادرت ڪو؟! 🙁 با تعجب راہ افتادم سمت دانشگاہ، پشت سرم رو نگاہ ڪردم، داشت با لبخند با بنیامین حرف میزد! 🌸🍃ادامه دارد.... ✍نویسنده:لیلے سلطانے منبع👇 Instagram:leilysoltaniii نیست_و_حق_الناسہ https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃رمــان ... 🌸🍃 قسمت با عجلہ وارد دانشگاہ شدم، در ڪلاس رو زدم و وارد شدم. پسرے ڪہ پاے تختہ بود برگشت بہ سمتم، با دیدنش رنگم پرید😨 ڪمے استرس گرفتم!همون پسرے بود ڪہ با بنیامین صحبت ڪرد،بے اختیار دستم رو بردم سمت مقنعہ م،همونطور ڪہ برگشت سمت تختہ گفت: _بفرمایید بشینید! آروم رفتم بہ سمت یڪے از صندلے هاے خالے،بنیامین با اخم نگاهم 😠مے ڪرد توجهے نڪردم! نگران بودم چطور برخورد ڪنہ،نڪنہ بخاطرہ اون روز سر درس ها ڪارے ڪنہ یا بہ دوست هاے حراستیش بگہ؟!😰 محمدے،یڪے از پسرهاے ڪلاس دستش رو برد بالا و گفت:😏✋ _ببخشید برادر،بہ خانم هدایتے نذرے ندادین! با تعجب 😳نگاهشون ڪردم،پسر برگشت سمتش و گفت: _بعداز ڪلاس بدید! محمدے با پررویے گفت: _اول وقتش فضلیت خاصے دارہ! 😏 بیشتر بچہ هاے ڪلاس باهم گفتن صحیح است صحیح است! پسر لبخندے زد و گفت: _مگہ نمازہ؟ 😊 محمدے شونہ اے بالا انداخت و گفت: _نمیدونم والا!ما از ایناش نیستیم! 😕 و بہ یقہ پسر طلبہ اشارہ ڪرد،پسر قد بلند و متوسط اندامے ڪہ شلوار پارچہ اے مشڪے با پیرهن یقہ آخوندے سفید پوشیدہ بود،ریش ها و موهاے قهوہ ایش مرتب بود و هروقت صحبت میڪرد سفیدے دندون هاش مشخص میشد! ملایم اما جدے گفت: _ما حق سلیقہ داریم درستہ؟سلیقہ اے ڪہ بہ جامعہ مون آسیب نزنہ؟ 😊 ڪسے چیزے نگفت! یقہ پیرهنش رو گرفت و گفت: _همونطور ڪہ شما دوست دارین مدل یقہ پیرهنتون اونطور باشہ من هم این مدل یقہ رو دوست دارم! یقہ پیرهن من براے شما مشڪلے ایجاد میڪنہ؟من حق انتخاب ندارم؟ 😊 دیس خرما رو از روے میز برداشت و اومد بہ سمتم،همونطور ڪہ دیس رو جلوم گرفتہ بود رو بہ بچہ ها گفت: _مطمئن باشید من اینطورے استخر نمیرم نگرانم نباشید! 😄🏊 همہ باهم گفتن اووووو، 😯 خرمایے برداشتم و تشڪر ڪردم. یڪے از دخترها با خندہ گفت: _برادر مگہ استخر رفتن حروم نیست؟ 😄 بچہ ها شروع ڪردن بہ خندیدن! 😄😀😃 برگشت ڪنار تختہ،با خندہ گفت: _شما برید اگہ گناهے داشت اون دنیا گردن من! 😄 با تعجب 😳نگاهش ڪردم،این رفتار، رفتارے نبود ڪہ من از طلبہ ها میدونستم! 🙁😟 یڪے از دخترها ڪہ دید هنوز متعجبم گفت: _خرما ڪار بچہ هاست!مثلا خواستن سر ڪلاس معارف مزہ بریزن!😊 مثل بقیہ نبود! 🌸🍃ادامه دارد.... ✍نویسنده:لیلے سلطانے منبع👇 Instagram:leilysoltaniii . https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دوستان صبح ها ۲پارت و شب ها ۳پارت ...از رمان من با تو رو میزارم 😊🌸
مرگ یا شهادت.mp3
5.52M
مرگ یا شهادت https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج)
باز جمعه امد و از یوسف زهرا (س) خبر نیامد....😞😞. . . . . شرمنده ایم اقااا😭😭
آقا جـــــــ❤️ـــــــان هوای ما را هم داشته باش خیلــــــــــــی بی هوا شده ایم https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلم‏)‏: أَدْنَي الْكُفْرِ أَنْ يَسْمَعَ الرَّجُلُ مِنْ أَخِيهِ الْكَلِمَةَ، فَيَحْفَظَهَا عَلَيْهِ يُرِيدُ أَنْ يَفْضَحَهُ بِهَا أُولَئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ. کمترین کفر این است که آدمی سخنی از برادرش بشنود و آن سخن را بر ذهنش ‌بسپارد که (زمانی) با آن سخن او را رسوا کند، همانا که چنین شخصی بهره‌ای برایش (در آخرت) نیست. بحار الانوار، ج ۷۴، ص: https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
😍 امام صادق{؏}↯ هــرقدر مرد ، زنش را بیشتر دوست داشتہ باشــد فضیلــت ایمانش زیادتر است!♥️🌿 📚وسائل‌الشیعہ.ج۱۴.ص۱۱📚 https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💚 امام مهدی (عج) در توقیع شریف خویش فرمودند: 🔹 از خدا پروا کنید(گناه نکنید) و تسلیم اوامر ما باشید. 🔹 امور خود را به ما واگذار کنید چون بر ما واجب است که شما را به مقصد برسانیم همانگونه که در ابتدا به راه انداختیم. 🔹 آن اموری که [آگاهی از آن بی‌فایده است] و از شما پوشیده شده است را بازپرسی نکنید[ و دنبالش نروید]. 🔹 و بوسیله همان روش نورانی که به شما رسیده است تمام قواء و استعداد های خویش را تنها در راه محبت و دوستی ما خرج کنید. 📗 بحارالانوار ج۵۳ ص۱۷۹ https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
معرفے‌شہید‌امروز شہید‌محسن‌حججے♥️🌱
تولد:نجف‌آباد🦋 شہادت:گذرگاه‌مࢪزےالولید، عࢪاق🌸 همسر: زهرا عباسے🧕(ازدواج ) محل دفن: گلزار شہداےنجف‌آباد🍃نجف‌ آباد سال‌ها‌؎خدمت: –۱۳۹۶ فرزند:علےحججے🌱
تاریخ تولد:²¹تیر¹³⁷⁰ تاریخ‌شہادت:¹⁸مرداد¹³⁹⁶
🌸💖🌸💖 شہیدمحسن‌حججےدࢪ‌سال¹³⁷⁸دوران دبیࢪستان‌خود‌ࢪا‌بہ‌پایان‌ࢪساند ودر دانشگاه، در ࢪشتہ‌تڪنولوژ؎‌ڪنترل شروع به تحصیل نمود. محسن حججی یڪ برادر وسه خواهر دارد، حججی فرزند سوم خانواده می‌باشد.💛
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 {ازدواج شهید محسن حججی} در‌یازدهم‌آبان¹³⁹¹محسن‌حججےبازهراعباسے🧕 عقد‌و‌در⁹مرداد¹³⁹³ با‌و؎ بہ‌صورت رسمی ازدواج‌ڪرد‌محسن‌حججےدࢪسال¹³⁹⁵/²⁴/¹ صاحب‌فࢪزندے‌بھ‌نام‌آقا‌علے‌شد🌿
💛💕💛💕💛💕 ورود‌شہیدحججےبہ‌سپاھ‌پاسداران🌸 شہیدحججےپس‌از‌اتمام‌خدمت‌سربازےخود اشتیاقش‌برا‌؎حضوࢪ‌داوطلبانہ‌دࢪ‌سپاھ‌بیشتࢪ شد‌و‌در‌سال ¹³⁹³ اقدام به ثبت نام در سپاه پاسداران‌ڪرد‌و‌بلافاصلہ‌پذیرفته شد🌸🍃
شہیدمحسن حججےستوان بود و در لشڪر هشت زرهے نجف آباد خدمت می‌ڪرد‌و؎برا؎ دفاع از حرم به سوریه اعزام و به مقام والاے شہادت نائل گردید🙃
💝💛💝🧡💝💙💝 بازگشت‌پیڪر پاڪ‌آن‌شہید‌مظلوم بھ‌ڪشور ارتش‌لبنان‌با‌همکار؎حزب اللہ پیڪر‌‌پاڪ‌شہید حججے‌را‌در مقابل‌اجازھ‌تخلیہ‌امن‌منطقہ‌مرز؎ لبنان‌و‌سوریہ‌تحویل‌گرفتند. سپاھ‌پاسداران پیڪر مطہر‌او‌را‌در‌۷شہریور تحویل‌گرفت‌و‌با‌انجام آزمایش‌های د؎ اِن‌ا؎ هویت او‌ࢪا تایید کرد. پیڪر و؎ را همزمان با عزاداری‌های محرم به ایران بازگردانده شد. می‌گویند پیڪر پاڪ این شہید مظلوم بدون سر و دست بوده است. مراسم تشیع محسن حججی در تاریخ ۵ مهر ۱۳۹۶در تهران برگزار شد برای محسن حججی در نجف آباد مراسم بزرگے‌تداࢪڪ دیده شد...آرامگاه وی در گلزار شہداے‌نجف‌آباد‌قࢪاࢪ‌داࢪد💛
یڪ‌خاطرھ‌ا‌زشہید همسر‌شہیدحججے‌‌میگفتن‌یڪے‌از‌آرزوهاے ‌آقا‌محسن‌این‌بود میگفت:زهر‌اب‌نظرت‌من‌شہید‌بشم‌حاج‌محمود ڪریمی و سید رضا نریمانے براے من مداحے میڪنن؟! منم گفتم:مگہ اونا بیکارن کہ بیان براے تو مداحے ڪنن😁 گفت ولے من آرزومہ🙃♥️ دقیقا بعد‌ا‌اینڪہ‌شہید‌حاج محمود ڪریمی و حاج سید رضا نریمانی اولین مداحین بودن ڪہ برای محسن مداحے ڪردن و ب آرزوش رسید🌸🌱
شادی روحشون صلوات♥️🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃رمــان ... 🌸🍃 قسمت همراہ بهار رسیدیم سر ڪوچہ، هم ڪلاسے شیطون و مهربونم ڪہ تازہ ڪمے صمیمے شدہ بودیم! 😊 زنگ رو زدم،چند لحظہ ایستادیم اما ڪسے در رو باز نڪرد، دوبارہ زنگ رو زدم ڪہ عاطفہ از پشت پنجرہ گفت: _صبر ڪن! 😊 با تعجب نگاهش ڪردم،در خونہ عاطفہ اینا باز شد،عاطفہ اومد بیرون،معمولے سلام و احوال پرسے ڪردیم 🔑ڪلیدے بہ سمتم گرفت و گفت: _خالہ رفتہ بیرون ڪلید رو داد بدم بهت!😊 ڪلید رو ازش گرفتم و تشڪر ڪردم، عاطفہ با ڪنجڪاوے بہ بهار نگاہ میڪرد،بهار با لبخند دستش رو گرفت جلوے عاطفہ و گفت: _بهار هستم،دوست هانیہ!☺️ عاطفہ دست بهار رو گرفت. _منم عاطفہ ام دوست صمیمے هانیہ!😄 خندہ م گرفت، 😀بعداز این دوسال هنوز من و خودش رو صمیمے حساب میڪرد و حسود بود! خواستم حرفے بزنم ڪہ صداے بوق متوالے ماشینے باعث شد حواسم پرت بشہ! برگشتم و پشت سرم رو نگاہ ڪردم بنیامین بود! 😳😨 دست بہ سینہ ایستادہ بود ڪنار ماشینش و با لبخند بدے نگاهم میڪرد، 😥خون تو رگ هام یخ بست با استرس رو بہ بهار گفتم: _بریم دیگہ! سریع در رو باز ڪردم،وارد حیاط شدیم بهار با شیطنت گفت:😉 _خبریہ ڪلڪ؟!بنیامین رو دیدم! با حرص گفتم: _خبر ڪدومہ؟!دیونہ م ڪردہ! 😬 بهار از پشت بغلم ڪرد و گفت: _الهے!عاشق شدہ خب! 😇 +عاشق ڪدومہ؟!دنبال چیزے ڪہ بیشتر پسرا دنبالشن! 😐 خواست چیزے بگہ ڪہ دست هاش رو از دور ڪمرم باز ڪردم و گفتم: _نگو فڪر منفے نڪن ڪہ خودش مستقیم بهم گفتہ! با تعجب نگاهم ڪرد: _دروغ میگے؟! 😳 همونطور ڪہ وارد پذیرایے میشدم گفتم: _دروغم ڪجا بود؟!بیا تو! یااللہ گویان دنبالم اومد،با تعجب گفتم: _آخہ تو مردے؟!یا ڪسے خونہ ست؟! بے تعارف نشست رو مبل. _محض اطمینان گفتم! همونطور ڪہ مقنعہ م رو در مے آوردم وارد آشپزخونہ شدم _چے میخورے؟ 😋 +چیزے نمیخوام اومدم خیر سرم تو درس ڪمڪم ڪنے،راستے؟ ڪترے رو پر از آب ڪردم. _جانم! +خانوادت میدونن بنیامین مزاحمت میشہ؟!😟 ڪترے رو گذاشتم روے گاز و برگشتم پیش بهار! _نہ،فڪرڪردم خودم میتونم حلش ڪنم!😕 با حرص گفت: _بے جا ڪردے،باید بہ خانوادت اطلاع بدے! بہ دروغ باشہ اے گفتم، 😒از خانوادم نمیترسیدم خجالت مے ڪشیدم! _براے اردوے مشهد ثبت نام ڪردے؟! سردرگم گفتم: _اردوے مشهد؟! +اوهوم،سهیلے ترتیبش رو دادہ همہ ثبت نام ڪردن فردا بریم ثبت نام ڪنیم تا پر نشدہ!😊 با تعجب گفتم: _سهیلے دیگہ ڪیہ؟! 😳 چشم هاش رو ریز ڪرد،با حرص نفسے ڪشید و گفت: _حالت خوب نیستا!بابا همین طلبہ باحالہ دیگہ!امیرحسین سهیلے! سلول هاے مغز خستہ م بہ ڪار افتادن!همون طلبہ عجیب! _من نمیام تو ثبت نام ڪن!🙁 🌸🍃ادامه دارد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:leilysoltaniii . https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃رمــان ... 🌸🍃 قسمت بهار از آغوشم بیرون اومد و گفت: _مطمئنى نمیخواے بیاے؟ گونہ ش رو بوسیدم😘 و گفتم: _میخواستم مے اومدم عزیزم،برو بهت خوش بگذرہ! با حالت خاصے نگاهم ڪرد و گفت: _باشہ خیلے دعات میڪنم!😊 چیزے نگفتم و لبخند زدم! مثل بچہ ها لبش رو غنچہ 😚 ڪرد و گفت: _هانے بدون تو خوش نمیگذرہ! خواستم چیزے بگم ڪہ برگشت سمت راستش رو نگاہ ڪرد و بلند گفت: _آقاے سهیلے! سهیلے برگشت بہ سمت ما،آروم و سر بہ زیر اومد ڪنارمون! _بلہ در خدمتم،فقط میشد چند قدم بیاید اون ور تر آروم صدام ڪنید. همونطور ڪہ نگاهش بہ زمین بود با چاشنے لبخند اضافہ ڪرد: _گوش هام سنگین نیست!🙂 شاید اگر ڪسے دیگہ بود با شنیدن این حرف ها عصبے میشدم و چندتا حرف سنگین بارش میڪردم اما لحنش طورے نبود ڪہ ناراحت بشے لحنش آروم بود! حتے بهار حساس،بہ جاے اینڪہ عصبے بشہ خجالت زدہ گفت: _عذر میخوام! 😒😬 سهیلے تسبیح سفید رنگش رو دور مچش پیچید و گفت: _مثل اینڪہ ڪارم داشتید! بهار بہ خودش اومد و سریع گفت: _جا هست دوستم بیاد؟ سهیلے سریع گفت: _بلہ اتفاقا یہ جاے خالے موندہ! بهار با خوشحالے☺️ نگاهم ڪرد و گفت: _ببین میگم قسمتتہ! نفس عمیقے ڪشیدم،سرم رو تڪون دادم و گفتم: _من دیگہ میرم،تو هم برو تا قطار🚞 نرفتہ! نگاهے بہ سهیلے انداختم،توقع داشتم با تعجب نگاهم ڪنہ یا نگاہ بدے بهم بندازہ ڪہ معنے نگاهش "بے لیاقت ڪافر" باشہ😐 اما همونطور با چهرہ آروم نگاهش بہ زمین بود و خبرے از تعجب یا حالت دیگہ اے تو چهرہ ش نبود! آروم گفت: _من دیگہ برم،شما هم سریع بیاید جا نمونید! رفت بہ سمت چندتا از دانشجوها👥 و مشغول صحبت ڪردن شد! بهار با ذوق گفت:😃 _دیدے چہ باحال امر بہ معروف و نهے از منڪر ڪرد؟!بیخود ڪہ بهش نمیگن طلبہ باحالہ! با شیطنت نگاهش ڪردم و گفتم: _مبارڪہ!😉 با آرنجش ڪوبید تو پهلوم و گفت: _چرا نمیاے تو؟! آخے گفتم و دستم رو گذاشتم روے پهلوم! با صورت درهم رفتہ گفتم: _خیرہ سرت زائرى!پیچوندے! 😬 با ناراحتے نگاهم ڪرد. 😒 _نپیچوندم،زدم تا ادب بشے پرت و پلا نگے،هانیہ تو دوست ندارے بیاے درستہ؟ +این ڪہ از اول مشخص بود! _باشہ،پس من برم! دوبارہ همدیگہ رو بغل ڪردیم،چادرش رو مرتب ڪرد و سوار قطار شد!🚞 از پشت پنجرہ نگاهم👀 میڪرد،براش دست تڪون دادم! شیشہ پنجرہ رو ڪشید ڪنار! قطار شروع بہ حرڪت ڪرد! بهار گفت: _هانیہ بیا صدام بهت برسہ! 😄 شروع ڪردم دنبال قطار رفتن! صداش رو بہ زور میشنیدم،دستش رو گذاشت ڪنار دهنش و گفت: _هانیہ هنوز یہ جاے خالے موندہ!جالے خالیت پر نشدہ!ببین چقدر براے آقا عزیزے ڪہ جایگزین برات نذاشتہ!خیلے دعات میڪنم خدافظے!😊😘 قطار رفت 🚞و من با حال عجیبے بہ قطارے ڪہ خیلے ازم دور شدہ بود خیرہ شدم! 👀 🌸🍃ادامه دارد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:leilysoltaniii . https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
پدر شہید معز غلامےبہ‌فرزند شہیدش‌پیوست💔 عرض‌تسلیت‌خدمت خانواده شون💔 🥀 https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بسم‌اللھ! سلام‌و‌عرض‌ادب🌿' ایام‌بہ‌کام.. از‌اونجا‌کہ‌کم‌کم‌داریم‌بہ‌‌تولد‌شهید‌حاج‌قاسم‌سلیمانی‌نزدیک‌میشیم؛ تصمیم‌گرفتیم‌‌از‌الان‌ختم‌صلواتی‌ بہ‌راه‌بندازیم.. و‌اما‌ختم‌صلواتمون‌بہ‌این‌صورت‌هست کہ‌‌شماتعدادصلوات‌هاتون‌رو‌در‌لینک‌زیر ‌ثبت‌میکنید، وهرزمان‌خواستید ‌دوبارھ‌میتونید‌بہ‌تعداد‌قبلی‌اضافہ‌کنید فقط‌کافیہ‌وقتی‌وارد‌لینک‌میشید روی‌گزینه‌ثبت‌بزنید‌و‌تعدادصلواتتونو‌وارد‌کنید.. https://EitaaBot.ir/counter/scxmt اگہ‌دوست‌ندارید‌فوروارد‌کنید، کپی‌این‌پست‌برای‌همہ‌ی‌پیام‌رسان‌ها علاوھ‌بر‌اینکہ‌حلالہ،بلکہ‌کاملا‌اجباریہ پس‌‌بسم‌اللھ‌رفقا! 'یاعلی‌'ببینم‌چیکار‌میکنید.. https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌