eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
725 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
5هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخ تولد:²¹تیر¹³⁷⁰ تاریخ‌شہادت:¹⁸مرداد¹³⁹⁶
🌸💖🌸💖 شہیدمحسن‌حججےدࢪ‌سال¹³⁷⁸دوران دبیࢪستان‌خود‌ࢪا‌بہ‌پایان‌ࢪساند ودر دانشگاه، در ࢪشتہ‌تڪنولوژ؎‌ڪنترل شروع به تحصیل نمود. محسن حججی یڪ برادر وسه خواهر دارد، حججی فرزند سوم خانواده می‌باشد.💛
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 {ازدواج شهید محسن حججی} در‌یازدهم‌آبان¹³⁹¹محسن‌حججےبازهراعباسے🧕 عقد‌و‌در⁹مرداد¹³⁹³ با‌و؎ بہ‌صورت رسمی ازدواج‌ڪرد‌محسن‌حججےدࢪسال¹³⁹⁵/²⁴/¹ صاحب‌فࢪزندے‌بھ‌نام‌آقا‌علے‌شد🌿
💛💕💛💕💛💕 ورود‌شہیدحججےبہ‌سپاھ‌پاسداران🌸 شہیدحججےپس‌از‌اتمام‌خدمت‌سربازےخود اشتیاقش‌برا‌؎حضوࢪ‌داوطلبانہ‌دࢪ‌سپاھ‌بیشتࢪ شد‌و‌در‌سال ¹³⁹³ اقدام به ثبت نام در سپاه پاسداران‌ڪرد‌و‌بلافاصلہ‌پذیرفته شد🌸🍃
شہیدمحسن حججےستوان بود و در لشڪر هشت زرهے نجف آباد خدمت می‌ڪرد‌و؎برا؎ دفاع از حرم به سوریه اعزام و به مقام والاے شہادت نائل گردید🙃
💝💛💝🧡💝💙💝 بازگشت‌پیڪر پاڪ‌آن‌شہید‌مظلوم بھ‌ڪشور ارتش‌لبنان‌با‌همکار؎حزب اللہ پیڪر‌‌پاڪ‌شہید حججے‌را‌در مقابل‌اجازھ‌تخلیہ‌امن‌منطقہ‌مرز؎ لبنان‌و‌سوریہ‌تحویل‌گرفتند. سپاھ‌پاسداران پیڪر مطہر‌او‌را‌در‌۷شہریور تحویل‌گرفت‌و‌با‌انجام آزمایش‌های د؎ اِن‌ا؎ هویت او‌ࢪا تایید کرد. پیڪر و؎ را همزمان با عزاداری‌های محرم به ایران بازگردانده شد. می‌گویند پیڪر پاڪ این شہید مظلوم بدون سر و دست بوده است. مراسم تشیع محسن حججی در تاریخ ۵ مهر ۱۳۹۶در تهران برگزار شد برای محسن حججی در نجف آباد مراسم بزرگے‌تداࢪڪ دیده شد...آرامگاه وی در گلزار شہداے‌نجف‌آباد‌قࢪاࢪ‌داࢪد💛
یڪ‌خاطرھ‌ا‌زشہید همسر‌شہیدحججے‌‌میگفتن‌یڪے‌از‌آرزوهاے ‌آقا‌محسن‌این‌بود میگفت:زهر‌اب‌نظرت‌من‌شہید‌بشم‌حاج‌محمود ڪریمی و سید رضا نریمانے براے من مداحے میڪنن؟! منم گفتم:مگہ اونا بیکارن کہ بیان براے تو مداحے ڪنن😁 گفت ولے من آرزومہ🙃♥️ دقیقا بعد‌ا‌اینڪہ‌شہید‌حاج محمود ڪریمی و حاج سید رضا نریمانی اولین مداحین بودن ڪہ برای محسن مداحے ڪردن و ب آرزوش رسید🌸🌱
شادی روحشون صلوات♥️🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃رمــان ... 🌸🍃 قسمت همراہ بهار رسیدیم سر ڪوچہ، هم ڪلاسے شیطون و مهربونم ڪہ تازہ ڪمے صمیمے شدہ بودیم! 😊 زنگ رو زدم،چند لحظہ ایستادیم اما ڪسے در رو باز نڪرد، دوبارہ زنگ رو زدم ڪہ عاطفہ از پشت پنجرہ گفت: _صبر ڪن! 😊 با تعجب نگاهش ڪردم،در خونہ عاطفہ اینا باز شد،عاطفہ اومد بیرون،معمولے سلام و احوال پرسے ڪردیم 🔑ڪلیدے بہ سمتم گرفت و گفت: _خالہ رفتہ بیرون ڪلید رو داد بدم بهت!😊 ڪلید رو ازش گرفتم و تشڪر ڪردم، عاطفہ با ڪنجڪاوے بہ بهار نگاہ میڪرد،بهار با لبخند دستش رو گرفت جلوے عاطفہ و گفت: _بهار هستم،دوست هانیہ!☺️ عاطفہ دست بهار رو گرفت. _منم عاطفہ ام دوست صمیمے هانیہ!😄 خندہ م گرفت، 😀بعداز این دوسال هنوز من و خودش رو صمیمے حساب میڪرد و حسود بود! خواستم حرفے بزنم ڪہ صداے بوق متوالے ماشینے باعث شد حواسم پرت بشہ! برگشتم و پشت سرم رو نگاہ ڪردم بنیامین بود! 😳😨 دست بہ سینہ ایستادہ بود ڪنار ماشینش و با لبخند بدے نگاهم میڪرد، 😥خون تو رگ هام یخ بست با استرس رو بہ بهار گفتم: _بریم دیگہ! سریع در رو باز ڪردم،وارد حیاط شدیم بهار با شیطنت گفت:😉 _خبریہ ڪلڪ؟!بنیامین رو دیدم! با حرص گفتم: _خبر ڪدومہ؟!دیونہ م ڪردہ! 😬 بهار از پشت بغلم ڪرد و گفت: _الهے!عاشق شدہ خب! 😇 +عاشق ڪدومہ؟!دنبال چیزے ڪہ بیشتر پسرا دنبالشن! 😐 خواست چیزے بگہ ڪہ دست هاش رو از دور ڪمرم باز ڪردم و گفتم: _نگو فڪر منفے نڪن ڪہ خودش مستقیم بهم گفتہ! با تعجب نگاهم ڪرد: _دروغ میگے؟! 😳 همونطور ڪہ وارد پذیرایے میشدم گفتم: _دروغم ڪجا بود؟!بیا تو! یااللہ گویان دنبالم اومد،با تعجب گفتم: _آخہ تو مردے؟!یا ڪسے خونہ ست؟! بے تعارف نشست رو مبل. _محض اطمینان گفتم! همونطور ڪہ مقنعہ م رو در مے آوردم وارد آشپزخونہ شدم _چے میخورے؟ 😋 +چیزے نمیخوام اومدم خیر سرم تو درس ڪمڪم ڪنے،راستے؟ ڪترے رو پر از آب ڪردم. _جانم! +خانوادت میدونن بنیامین مزاحمت میشہ؟!😟 ڪترے رو گذاشتم روے گاز و برگشتم پیش بهار! _نہ،فڪرڪردم خودم میتونم حلش ڪنم!😕 با حرص گفت: _بے جا ڪردے،باید بہ خانوادت اطلاع بدے! بہ دروغ باشہ اے گفتم، 😒از خانوادم نمیترسیدم خجالت مے ڪشیدم! _براے اردوے مشهد ثبت نام ڪردے؟! سردرگم گفتم: _اردوے مشهد؟! +اوهوم،سهیلے ترتیبش رو دادہ همہ ثبت نام ڪردن فردا بریم ثبت نام ڪنیم تا پر نشدہ!😊 با تعجب گفتم: _سهیلے دیگہ ڪیہ؟! 😳 چشم هاش رو ریز ڪرد،با حرص نفسے ڪشید و گفت: _حالت خوب نیستا!بابا همین طلبہ باحالہ دیگہ!امیرحسین سهیلے! سلول هاے مغز خستہ م بہ ڪار افتادن!همون طلبہ عجیب! _من نمیام تو ثبت نام ڪن!🙁 🌸🍃ادامه دارد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:leilysoltaniii . https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃رمــان ... 🌸🍃 قسمت بهار از آغوشم بیرون اومد و گفت: _مطمئنى نمیخواے بیاے؟ گونہ ش رو بوسیدم😘 و گفتم: _میخواستم مے اومدم عزیزم،برو بهت خوش بگذرہ! با حالت خاصے نگاهم ڪرد و گفت: _باشہ خیلے دعات میڪنم!😊 چیزے نگفتم و لبخند زدم! مثل بچہ ها لبش رو غنچہ 😚 ڪرد و گفت: _هانے بدون تو خوش نمیگذرہ! خواستم چیزے بگم ڪہ برگشت سمت راستش رو نگاہ ڪرد و بلند گفت: _آقاے سهیلے! سهیلے برگشت بہ سمت ما،آروم و سر بہ زیر اومد ڪنارمون! _بلہ در خدمتم،فقط میشد چند قدم بیاید اون ور تر آروم صدام ڪنید. همونطور ڪہ نگاهش بہ زمین بود با چاشنے لبخند اضافہ ڪرد: _گوش هام سنگین نیست!🙂 شاید اگر ڪسے دیگہ بود با شنیدن این حرف ها عصبے میشدم و چندتا حرف سنگین بارش میڪردم اما لحنش طورے نبود ڪہ ناراحت بشے لحنش آروم بود! حتے بهار حساس،بہ جاے اینڪہ عصبے بشہ خجالت زدہ گفت: _عذر میخوام! 😒😬 سهیلے تسبیح سفید رنگش رو دور مچش پیچید و گفت: _مثل اینڪہ ڪارم داشتید! بهار بہ خودش اومد و سریع گفت: _جا هست دوستم بیاد؟ سهیلے سریع گفت: _بلہ اتفاقا یہ جاے خالے موندہ! بهار با خوشحالے☺️ نگاهم ڪرد و گفت: _ببین میگم قسمتتہ! نفس عمیقے ڪشیدم،سرم رو تڪون دادم و گفتم: _من دیگہ میرم،تو هم برو تا قطار🚞 نرفتہ! نگاهے بہ سهیلے انداختم،توقع داشتم با تعجب نگاهم ڪنہ یا نگاہ بدے بهم بندازہ ڪہ معنے نگاهش "بے لیاقت ڪافر" باشہ😐 اما همونطور با چهرہ آروم نگاهش بہ زمین بود و خبرے از تعجب یا حالت دیگہ اے تو چهرہ ش نبود! آروم گفت: _من دیگہ برم،شما هم سریع بیاید جا نمونید! رفت بہ سمت چندتا از دانشجوها👥 و مشغول صحبت ڪردن شد! بهار با ذوق گفت:😃 _دیدے چہ باحال امر بہ معروف و نهے از منڪر ڪرد؟!بیخود ڪہ بهش نمیگن طلبہ باحالہ! با شیطنت نگاهش ڪردم و گفتم: _مبارڪہ!😉 با آرنجش ڪوبید تو پهلوم و گفت: _چرا نمیاے تو؟! آخے گفتم و دستم رو گذاشتم روے پهلوم! با صورت درهم رفتہ گفتم: _خیرہ سرت زائرى!پیچوندے! 😬 با ناراحتے نگاهم ڪرد. 😒 _نپیچوندم،زدم تا ادب بشے پرت و پلا نگے،هانیہ تو دوست ندارے بیاے درستہ؟ +این ڪہ از اول مشخص بود! _باشہ،پس من برم! دوبارہ همدیگہ رو بغل ڪردیم،چادرش رو مرتب ڪرد و سوار قطار شد!🚞 از پشت پنجرہ نگاهم👀 میڪرد،براش دست تڪون دادم! شیشہ پنجرہ رو ڪشید ڪنار! قطار شروع بہ حرڪت ڪرد! بهار گفت: _هانیہ بیا صدام بهت برسہ! 😄 شروع ڪردم دنبال قطار رفتن! صداش رو بہ زور میشنیدم،دستش رو گذاشت ڪنار دهنش و گفت: _هانیہ هنوز یہ جاے خالے موندہ!جالے خالیت پر نشدہ!ببین چقدر براے آقا عزیزے ڪہ جایگزین برات نذاشتہ!خیلے دعات میڪنم خدافظے!😊😘 قطار رفت 🚞و من با حال عجیبے بہ قطارے ڪہ خیلے ازم دور شدہ بود خیرہ شدم! 👀 🌸🍃ادامه دارد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:leilysoltaniii . https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
پدر شہید معز غلامےبہ‌فرزند شہیدش‌پیوست💔 عرض‌تسلیت‌خدمت خانواده شون💔 🥀 https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بسم‌اللھ! سلام‌و‌عرض‌ادب🌿' ایام‌بہ‌کام.. از‌اونجا‌کہ‌کم‌کم‌داریم‌بہ‌‌تولد‌شهید‌حاج‌قاسم‌سلیمانی‌نزدیک‌میشیم؛ تصمیم‌گرفتیم‌‌از‌الان‌ختم‌صلواتی‌ بہ‌راه‌بندازیم.. و‌اما‌ختم‌صلواتمون‌بہ‌این‌صورت‌هست کہ‌‌شماتعدادصلوات‌هاتون‌رو‌در‌لینک‌زیر ‌ثبت‌میکنید، وهرزمان‌خواستید ‌دوبارھ‌میتونید‌بہ‌تعداد‌قبلی‌اضافہ‌کنید فقط‌کافیہ‌وقتی‌وارد‌لینک‌میشید روی‌گزینه‌ثبت‌بزنید‌و‌تعدادصلواتتونو‌وارد‌کنید.. https://EitaaBot.ir/counter/scxmt اگہ‌دوست‌ندارید‌فوروارد‌کنید، کپی‌این‌پست‌برای‌همہ‌ی‌پیام‌رسان‌ها علاوھ‌بر‌اینکہ‌حلالہ،بلکہ‌کاملا‌اجباریہ پس‌‌بسم‌اللھ‌رفقا! 'یاعلی‌'ببینم‌چیکار‌میکنید.. https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ ] [ ] خیلیها اراده اینو دارن که این رابطه سرتاسر گناه ❎رو بذارن کنار👏 اما عذاب وجدان نمیذاره😑 چه عذاب وجدانی⁉️میگم الان خدایا ولش کنم نفرینم نکنه🥺 آهش منو نگیره😫 اخه دوباره تنها میشم☹️ نیاد دم خونمون آبروریزی راه بندازه😟 خود کشی نکنه😐 خواهر من👩 برادر من👨این مزخرفات و چرتدیات چیه به دلت راه میدی😑 به نظرت رابطه ای که حرامه و گناهه❎ ترک کنی نفرینت کنه نفرینش و آهش میگیره؟😐خب معلومه که نه کسی که قراره نفرین و آه رو عملی کنه خداس تو هم بخاطر خدا این کارو میکنی😉 ترس اینو داری که دوباره تنها بشی؟🤨نترس خدا و امام زمان که هست هیچ کس تنها نیست 🥰در ضمن تو بخاطر خدا این کارو میکنی پس خداهم بلده برات کنار بذاره😍 مطمئنا کسی که یه رابطه دروغین رو ساخته جراتی هم نداره که ابرو ریزی کنه😂 خودکشی؟😐 نترس انقدر اهداف دیگه ای داره که همچین کاری نمیکنه😉 حالا قدمت رو محکم تر کن و زودتر از این رابطه گناه آلود و حرام خلاص شو شو🥰 😌خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش https://eitaa.com/joinchat/3271098441C5304154b44 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 کربلایی ▪️مثلا‌ تو قبول کردی،کوله بارمو هم بستم... ▪️شوراحساسی ◾️ پایگاه جامع
#پسࢪونھ✨ آرزومھ بشم عڪاس حــࢪم . .
📸| #پروفایݪ ❣ طرواٺ☔️🍊و سرزندگی🌈 🌻باغبانِ درخٺ🌳ٺنومند انقلاب😍 #درخت_برای_زندگی
سلام دوستان😊 💙 ❤️ به یک ادمین فعال نیازه داره💪...که بتونه کانالش رو ارتقا بده😇 ...اگر دوست داشتید به ایدی زیر پیام بدید 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @Hossin313 https://eitaa.com/joinchat/1971650648C49a99d9a7a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃رمــان ... 🌸🍃 قسمت از پلہ هاے دانشگاه آروم رفتم پایین، بهار و بچہ ها قرار بود امروز از مشهد برگردن و برن خونہ براے استراحت از فردا بیان دانشگاہ! _سلام عشقم! صداے بنیامین بود، با حرص چشم هام رو بستم 😬و نفس عمیقے ڪشیدم، چشم هام رو باز ڪردم و برگشتم سمتش با لحن ڪنایہ دار گفتم: _بچہ بودے جایے آویزونت ڪردن ڪہ انقدر آویزونے؟! 😏 با اخم نگاهم ڪرد. _ببین تا فردا خانوادت میفهمن ڪہ هیچ تو تمام دانشگاہ آبروتو میبرم! 😏 همونطور ڪہ مے اومد سمتم گفت: _منتظر زنگ بچہ ها باش! میدونستم حرفش رو عملے میڪنہ،زمزمہ ها تو ڪلاس پیچیدہ بود ڪہ بنیامین قرارہ درمورد یڪے سورپرایز ڪنہ! 😨 خودم رو حس نمے ڪردم! ڪاش ڪسے ڪنارم بود تا بهش تڪیہ ڪنم و نیوفتم زمین! 😥نمیدونم چطور سر پا بودم! چشم هام تار شد،پشتم رو بهش ڪردم تا اشڪ هام رو نبینہ! 😢 چشم هام سیاهے میرفت انگار سیخ داغ روے بدنم گذاشتہ بودم بال پروازم شڪستہ بود یا بهترہ بگم بالے براے پرواز نداشتم،😒 خون بہ صورتم هجوم آورد رگ هام تحمل این فشار خون رو نداشتن فقط دیدم سهیلے با دوست هاش بہ این سمت دارہ میاد، مثل یہ نور ✨تو تاریڪے محض! چشم هام رو باز و بستہ ڪردم نفس عمیقے ڪشیدم،با دیدن سهیلے خوشحال شدم! احساس ڪردم تنها ڪسے هست ڪہ میتونہ ڪمڪم ڪنہ! و واقعا لقب فرشتہ نجات رو میشد بهش داد! 🙂 با تمام توان گفتم: _آقاے سهیلے! 🗣 اون لحظہ نمیتونستم واڪنش دیگہ اے نشون بدم،همہ با تعجب👀😳 برگشتن سمتم! سهیلے با تعجب😳 نگاهم ڪرد انگار فهمید حالم خوب نیست! سریع بہ خودش اومد و رو بہ پسرها چیزے گفت،باهاشون دست داد و هر ڪدوم رفتن بہ سمتے! بدون توجہ بہ نگاہ هاے بقیہ اومد سمتم، رسید بہ چند قدمیم با صدایے ڪہ از تہ چاہ مے اومد گفتم: _ڪمڪم ڪنید! 😞😢 زمین رو نگاہ میڪرد با آرامش گفت: بفرمایید بریم تو دفتر،اینجا نمیشہ صحبت ڪرد! بدون توجہ بہ حرف هاش گفتم: _دست از سرم برنمیدارہ!آبروم...😰 و بہ بنیامین اشارہ ڪردم! سرش رو آورد بالا و بنیامین رو نگاہ ڪرد، حالت صورتش جدے بود. 😠😐 _فهمیدم! رفت سمت بنیامین، بنیامین با عصبانیت باهاش صحبت میڪرد، 😠سهیلے بازوش رو گرفت و با اخم چیزے بهش گفت! بہ جایے اشارہ ڪرد👈 و بنیامین رفت بہ اون سمت! همونطور ڪہ دنبال بنیامین میرفت گفت: _من حلش میڪنم،اما شما هم خودتون حلش ڪنید متوجہ حرفم ڪہ هستید؟ حرفش یڪ دنیا معنے داشت،بہ نشونہ مثبت سرم رو تڪون دادم، راہ افتاد از پشت نگاهش ڪردم،نفس عمیقے ڪشیدم، خودم رو هم حل میڪنم!😏💪 🌸🍃ادامه دارد... ✍نویسنده:لیلے سلطانے منبع👇 Instagram:leilysoltaniii