eitaa logo
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
734 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
5هزار ویدیو
115 فایل
📍تحت مدیریت تر‌ک اوشاخلاری پارس آبادمغان😁 - کپۍ؟ حلالت‌ رفیق😉! https://harfeto.timefriend.net/17250461676885
مشاهده در ایتا
دانلود
「آهاے‌رفیق 」 این‌رو‌همیشہ‌یادت‌باشهـ .. قول‌هایـۍرو‌کہ هنگام‌ِطوفان‌بہ‌خد‌امیدۍ هنگامِ‌آرامش‌ فراموش‌نکنۍ!
--------- ---- . • به‌‌سرم‌یادتوافتادودلم‌ریخت‌به‌هم... -حاجی...!ジ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.
•••❀••• 🖇✨ 🔻 یک آدم لاتی بود واسه خودش ! کارش چاقو کشی و خلاف بود توی تشیع جنازه یکی از دوستانش که از بچگی با هم هم بازی و بزرگ شده بودند و شهید شده بود از این رو به آن رو شد و به جبهه آمد . یک هفته ای میشد که آمده بود توی گردان ما نه سلامی نه علیکی و نه التماس دعایی !! حالات عجیبی داشت دور از چشم همه بود و کارهایش را پنهانی انجام می داد، موج انفجار اونقدر شدید بود که هیچی از بدنش باقی نماند جز یک تیکه از بازوش که نوشته بود توبه کردم !!.... 📕 امام سجاد و شهدا ، ص34 -•-•-•-•-•-•-•-•-•-•
🔴 عقلهای اسیر در چنگال هوس! 🔹 چه بسیار عقل که اسیر فرمانروایی هوس است... 📒 ، حکمت ۲۱
ـــــــ"🕌⃟✨|○○ اثبات‌مےڪندعملِ"حُر"بہ‌عالمین..🌵✨ هرڪس‌ڪہ‌شدغلامِ‌توعالیجناب شد‌..(:🌱♥️ ‹‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ › ⃟⛓¦↜ 🦋 ⃟⛓¦↜ 📒 ⃟⛓¦↜
ـــــــ"🖇⃟☘️|○○ گفتن قنوت مستحبہ🤲🏻 ولۍ دیگہ دلیل نیست ڪہ بہ خاطر اینڪہ برۍ بشینۍ پـاۍ گوشیت📱 قنوت نرۍ ڪہ نمـازت زود تموم شہ...!///:✋🏼 ؟!🌱 ‹‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ › ⃟🍁¦↜ 🚶🏻‍♂ ⃟🍁¦↜ ‼️
ـــــــ"📻⃟🔗|○○ اگرنتوانستـیدجنــازه‌ام‌رابہ‌عقـب بیاورید‌آنرا‌بہ‌روي‌میــن‌هاي‌دشمن بیـندازیـد.تـا.اقلاً‌جنـازه‌مـن‌کمکي بہ‌اسلام‌کرده‌باشد. ツ♥️ ‹‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ › ⃟⛓¦⇢ 🌻 ⃟⛓¦⇢ 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی و نداره این... بی نوا اِلا ♥️ حسین... همه ی رفیقامن... نیمه راه اِلا ♥️ حسین...
+ ‏گمان‌نکن که فقط عاشورائیان را به آن بلا آزموده‌اند؛ صحـرای‌بلا به وسعت همه‌یِ تاریخ است! 🌿 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| خُدا شاهداست‌ تپشِ‌این‌قلبِ‌ناآرامم همیشه‌میشودآرام بانوای |
🌻مهدویٺ🌻 |•♥️دعا پشت دعا براے آمدنت گناه پشت گناه براے نیامدنت دل گیر،میان این دو انتخاب کدام آخر؟ آمدنت یا نیامدنت😔🖐♥️•|
💥 🔻برای باید چڪار ڪرد؟!⁉️🤔 ⏪ خود را سر بِبُر...!👌🏻 ⏪ دنیا را جدے نگیریمـ...✖️ ↩️ دنیا را جدےبگیریمـ.. ✔️
‌‌‌‌‌Γ🌿 ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌مولاۍ‌مـن♥️🖐🏻 اۍناگھان‌ترازهمہ‌ۍ‌اتفـٰاق‌ها پایانِ‌خوبِ‌قصہ‌ۍ‌تلـخ‌ِ‌فراق‌ھا اۍ‌وارثِ‌شڪوہ‌اساطیر،جلوھ‌ڪن تاگم‌شودابھت‌این‌دعاها . . .シ ☁️¦⇢ 🌿••
|•🌸🌿•| 🌿🌸 چادر بوی حیا و عفت می دهد ..😍 یعنی نگاه و فکرت را کنترل کن ❗️ چادر را بو کن ❗️ و عطر زهرا😇 این ریحانه بهشتی را استشمام کن ❗️ خوش بحالت 😉 که میراث دار حجب و حیای فاطمه هستی ❗️ سفیر عفت فاطمه ❗️ زین پس چادرت را با نیت سر کن ):🌿
* :) 💖✨ چادر از انسان کوه میسازد✨⛰ یک کوه پر ابهت....🍁🍃 کوه که باشی🤞🏻😌 ارامش زمین میشوی..🌏💫 کوه که باشی⛰🎸 همنشین اسمان میشوی..🎭❣ کوه که باشی💛💭 در اوجی..🕊✨ کوه که باشی💦☂ دیگران را هم به اوج می رسانی...☺️❤️
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
شهید_علی_بیرامی شهید مدافع وطن #شهید_پارس_ابادی #مزار_شهدا پ.ن: شهید عزیز ....اقا علی ...همشهری شهی
.. ؛ ‏صداقت و شهادت اتفاقی هم‌قافیه نشده‌اند! اگر باشیم، حتما شهید می‌شویم لِيَجْزِيَ‌ اللَّهُ‌ الصَّادِقِينَ‌ بِصِدْقِهِمْ‌✨ •♥️• ✍️منبع روی تصویر درج شده است کپی این عکس با ذکر منبع روی تصویر✅
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
#حاج‌حسیݩ‌یڪتآ .. ؛ ‏صداقت و شهادت اتفاقی هم‌قافیه نشده‌اند! اگر #صادق باشیم، حتما شهید می‌شویم لِ
دوستان منبع تصویر از اینستاگرام خود شهید هست. که قبل شهادتشون داشتن... والان این پیج رو برادر شهید علی بیرامی اداره میکنند🌷🌱
🦋وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ~هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مرده مپندار بلكه زنده‏ اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند 《\/\/\/\/\/\/\/》 تاریخ ولادت: ۷۹٫۱۰٫۲۹🌸 تاریخ شهادت:۹۹٫۷٫۱۸🕊 مزار شهید علی بیرامی کپی این عکس با ذکر منبع درج شده در عکس📌
🏴 سالروز سلام‌الله علیها، همسر نبی اکرم «ص» تسلیت باد🖤 📖زیارت نامه {سلام الله علیها} ‌ ✨ بِسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ✨ 🤚اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا اُمَّ الْمُؤْمِنِینَ، 🤚اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا زَوْجَةَ سَیّـِدِ الْمُرْسَلِینِ، 🤚اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، 🤚اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا أَوَّلَ الْمُؤْمِناتِ، 🤚اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا مَنْ أَنْفَقَتْ مالَها فِی نُصْرَةِ سَیِّدِ الاَْنْبِیاءِ، وَ نَصَرَتْهُ مَااسْتَطاعَتْ وَدافَعَتْ عَنْهُ الاَْعْداءَ، 🤚اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا مَنْ سَلَّمَ عَلَیْها جَبْرَئِیلُ، وَ بلَّغَهَا السَّلامَ مِنَ اللهِ الْجَلِیلِ، فَهَنِیئاً لَكِ بِما أَوْلاكِ اللهُ مِنْ فَضْل، 🤲وَالسَّلامُ عَلَیْكِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ.
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
🍃🌺رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃 قسمت #دوم #هوالعشق #فاطمه_بی_علی چشم باز کردم ٬اما چه چشم بازکرد
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت ساعت۶/۴۰دقیقه عصر است. دوباره به اتاقمان برگشتم٬اما اینبار با سری زخمی نه بهتر است بگویم با دلی زخمی٬ اما مگر خودم رضایت ندادم ؟ مگر تمام این جمع گریان رضایت ندادند؟پس این شیون و زاری برای چه بود؟علی من نمرده است شده است آری شهید... یادم است آن روز را... -اخه فاطمم چرا اینطور میکنی ؟ -..... -حرف نمیزنی دیگه خانوم هان؟ -علی بسه چی داری میگی؟ما تازه یه ساله ازدواج کردیم من نمیخوام... -تروخدا گریه نکن جان علی گریه نکن عزیزم -علییی تروخدا نرووو ازت خواهش میکنم نرو من نمیتونم من میمیرم بخدا میمیرم؛اصلا تو که میخواستی بری چرا ازدواج کردی این دل منم عاشق کردی هان؟چرااااا؟ دست هایش را دور شانه های لرزان گره زد و آرام درگوشم زمزمه کرد.‌ -بخاطر بی بی زینب فاطمم به خاطر حرمت شیعه و حفظ انسانیت عزیزکم -ولم کن علی یعنی هیچکس جز تو نمیتونه مدافع اینا باشه؟ببین علی ادما‌‌‌.‌.‌‌‌. حرفم نصفه ماند و چشم های علی به سرخی زد اشک حلقه شده اش وجودم را لرزاند.. -فاطمه خانومم فکر نمیکردم اینو بگی عزیز٬یادت نرفته شرط ازدواجت با من چی بود؟تو علی باش تا فاطمت باشم؟فراموش کردی؟ -وای علی نکنه تو فکر میکنی من دلم با بی بی نیست؟بقرآن قسم هسسست فقط ٬فقط ... -فقط چی فاطمه؟ -فقط دوست دارم... ‌شانه های علی من لرزید بغض مردانه اش سرباز کرد و پریشانم کرد.کنارش نشستم دست های قویش را گرفتم سرش را که بالا اورد نفسم رفت چشمانش کاسه خون بود انگار اوهم بر سر این دوراهی مانده دوراهی من یا شهادت... به یاد آن روزها اشکانم 😢جاری میشود و دستانم میلرزد دوباره این سرم لعنتی را به من وصل کردند اه .. جان بیرون رفتن نداشتم به من گفته بودند پیکر وجودم در مرز مانده و آن پست فطرت ها درقبالش هزینه سنگینی میخواهند.. خدا لعنتشان کند . آلبوم خاطرات جلوی چشمانم آمد آن را برداشتم و ورق زدم 🌺🍃ادامه دارد... نویسنده: نهال سلطانی @nahalnevesht
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃 قسمت #سوم #هوالعشق #روز_های_بی_قراری ساعت۶/۴۰دقیقه عصر است. دوب
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت -مامان تروخدا اومدن دلخور رفتار نکنی باشه؟ -فاطمه برو اونور ٬اصلا چرا هی به من میگی به باباجونت بگو! -اخه من نمیدونم چرا شما اینطور میکنید بخدا علی پسر خوبیه اصلا خودتون اینو گفتید پس چرا.. -فاطمه بسه تو نمیدونی بابات از این بسیجیای مفت خور بدش میاد؟درسته کارش حقوقش بالاست اما بابات از قماش اینا متنفره حالا بیاد دخترشو بده به اینا که تو بقچه بپیچنش و خونه نشین بشه؟اخه دختر خیره سر تو تازه عمومیت تموم شده به راحتی میتونی بورسیه بشی آمریکا با اشکان پس چرا میخوای زتدگیتو تباه کنی بااین یقه آخوندیای ریشو؟؟؟؟؟؟😠 با حرف های مادرم تمام جسمم گر 😢😞گرفت ٬بغض به گلویم چنگ انداخت و اشک از چشمانم جاری شد ٬ارزو کردم کاش خانواده ام کمی مرا درک میکردند و آنقدر به فکر این مسائل و عقیده های اشتباهشان نبودند. تمام وجودم به آتش بود که پدرم هم آمد لحظه را غنیمت شمردم و بغضم سر باز کرد.. -آخه مادر من شما میدونی اون اشکان چطور پسریه که سنگشو به سینه میزنی ؟روزی هزارتا دوست دختر عوض میکنه معلوم نیست تو اون خونه خراب شده مجردیش چه غلطایی میکنه و چه شبایی که یگانه میگفت مست میومده خونه حالا من برم با چنین ادم دائم والخمی ازدواج کنمو خودمو بدبخت کنم؟نه مامان من مررررد میخوام نه یه هوس باز که هرروز با یکیه٬من کسیو میخوام که سنگ صبورم باشه ٬بتونم بهش تکیه کنم نه مست از تو خیابون و پارتی های شبونه جمعش کنم مامان!من علیو میخوام مامان .من علیو میخوام بابا بخدا ببینیدش عاشقش میشید بخدا.. -خانوم تمومش کن.😠 پدرم رو به سمت من برگشت و با انگشت اشاره مرا مخاطب قرار داد و همانطور خشم و کینه از چشمانش سرازیر بود -ببین فاطمه اگه بخوای با این پسره ریشو ازدواج کنی😠✋ اولا٬از ارثم محرومت میکنم٬دوما حق نداری پاتو تو خونه بزاری حرف آخر... پدر پشتش را به من کرد و دست هایش در هوا میلرزید.😠 -دیگه دختر من نیستی... دنیا بر سرم آوار شد ‌٬آخر اینهمه بی رحمی؟آنها میخواستند مرا به زور وادار به وسیله شدن هوس های یک مرد که چه بگویم یک عوضیه پست فطرت بکنند ؟مگر پدر و مادر نیستند ؟ چرا فکر میکنند لذت زندگی در آمریکا با انتظار تک دخترشان نشسته؟آخر من چه گناهی کرده ام خداااااا. مادر به طبقه بالا رفت و پدر روی کاناپه نشست.نیم ساعت دیگر میرسیدند و این وضعیت من بود. زنگ در به صدا درآمد٬تپش قلب منم همراه آن پرصدا شد.پدر و مادر با نفرت به جلوی در میرفتند ومن به آشپز خانه. چادر نداشتم ان روسری هم به زور گذاشتند روی سرم بماند خانواده من ضد دین و مذهب بودند و فقط میگفتند زندگی لذت است.. صداهایی از اتاق نشیمن می آمد و بعد آن سکوت مادرم با اکراه نامم را صدا زد و درخواست چایی خواستگاری کرد٬همان چایی خواستگاری معروف که دختر ها باهزار شادی میاورند اما من در دلم غوغا بود. چایی هارا☕️☕️ ریختم خوب نشدند چون چایی ریختن بلد نبودم همیشه مستخدممان خاتون این کار را انجام میداد .چایی هارا در سینی گذاشتم و لرزان لرزان به سمت هال رفتم. -سلام٬ام..خوش آمدید -سلام عروس گلم٬ماشاءلله چه خاانومی هستی شما گل دخترم😊 از لحن زیبا و دلنشین خانوم نیایش راضی و خرسند بودم و بعد آن نیایش بزرگ با من طرف صحبت شد. -بله خانوم عروس ما هستند و انتخاب علی جانمان معلومه که عالی ان.ماشاءلله. -عروس خانوم خوشگل چایی هارو نمیدید به مهموناتون ؟ این صدای خواهر علی بود که زینب نام داشت. لبخندی☺️😌 به او زدم و چایی ها را به ترتیب سن تعارف کردم به علی که رسیدم دستانم میلرزید و چایی سرپرم در سینی ریخت. علی از حرکت ناشیانم لبخند شیرینی زد و من به دست و پاچلفتی خودم لعنت فرستادم .استکان خیس را برداشت و با ملایمت تشکر کرد. نشستیمو کسی صحبت نکرد. تا در آخر پدر علی سر صحبت را باز کرد من سرم گیج میرفت و فشارم افتاده بود. صداهارا واضح نمیشنیدم تا در آخر ساعت ۹ 🕘مهمان ها رفتند و نتیجه این شد یک عقد ساده برگزار شود و تمام. پدرم جهیزیه ای برای من نگرفت😒 تمامی وسایل لوکس و گرانقیمتم در انباری خاک میخورد پدرم اجازه نداد حتی یک سرویس از انهارا ببرم . لباس عقد و وسیله هارا هم با همراهی زینب خریدم و زینب از آن پس شد صمیمی ترین دوستم . علی هیچ اجباری در پوشیدن چادر برایم نگذاشته بود اما همیشه میگفت حجابم را شده با مانتو هم رعایت کنم نمیخواست به من سخت بگذرد یا فشاری بر من وارد شود . روزها میگذشت و من هرروز عاشق ترمیشدم وپدر و مادرم سرد تر .ما یک صیغه محرمیت ۲ماهه خوانده بودیم ٬به عقد رسیمیمان یک ماه مانده بود که اتفاقی افتاد.. 🌺🍃ادامه دارد... نویسنده: نهال سلطانی @nahalnevesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📍هااا؟! 📍چیه؟! 📍چرا منو اینجوری نگاه می‌کنید؟! 📍خب‌ تأسیسات موشکیه! 📍آتیش میگیره دیگه...!!!😉😂