#خاطــره🎞
رفیقشهید :
منظورازکارهایخیر،🌱
کمکوسرکشیبهنیازمنداییبود🥺
کهخودشمیشناختوگاهیبه
آنهاسرمیزدوکمکهاینقدی˼💵˻
میکردواگرخانوادهاینمیتوانست
برایفرزندشلباستهیهکند˼👕👖˻
باهمدستآنبچهرامیگرفتیمو ˼👬˻
برایشخریدمیکردیم˼🛍˻
گاهیوسایلمنزلتهیهمیکرد
وسعیمیکردهمهاینکارهارا❤️
کسیمتوجهنشود˼🤫˻
وبهصورتناشناسانجاممیداد،
حتیدرانجمنهایخیریهزیادیعضوبود✨
شهیدبابڪنوࢪے💛
•✾🌸
•• ↷
╭═══════════♥️
#خاطره
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند.
#حاج_قاسم
••💚
پدرشهید:
بیشـترروزهاهموارهروزهمےگـرفت
واگرازبیماریڪسی😷مطلعمےشد
بانیتشفاعتبیماربراشروزهمےگرفت🙂
بـہ نمازشبحتمامقیدبوددرمسجد
رودبارتان محلہ رودبارتانمیخواند
وبنابرشـبزندهدارانهـمانمسجـدبهدعاےندبـہ علاقہ ویژهاےداشت.🌱
#خاطره
⚘﷽⚘
#خاطــره🍒☘
میخواستیمبابکواذیتکنیم😆
همتوغـذاشهمتونوشابشوپـرفـلفل🌶کردیم
غذاروخورددیـدتندهمیـخواست
تحملکنهبـزوربانوشابهبخوره.🥤
نمیدونستتونوشابشهـمفلفلداره
نوشابهروسرکشیدیهوریختبیرون😰
قیافشدراونلحـظهخیلیخـندهدارشده
بـودهمهماترکیدیمازخندهخودشم
میـخندید😁😂
وبابک هیچوقتاینکارمونو🍃
تلافینکرد✋
#خاطــره🎞
برادرشهیــد :
بابکفارقالتحصیلحقوقبود👨🏻🎓
تورشتهایکهفارقالتحصیلشدهبود
بهبچههامشاورهمیداد،
تاجاییکهمشکلداشتندبابکپیگیریمیکرد
ومشکلشونروحلمیکرد.
حتییکموردیبراشپیشاومدهبود ،
یکیازدوستاشدر "فومن" بایکمشکلی
روبهروشدهبود،
بهمنزنگزد📞
باهمدیگهرفتیممشکلشروحلکردیم.
هلالاحمرمیرفتبادوستاشوکمکمیکردند
وفعالیتمیکردند🚑
"دوستانبابکهم،مثلبابکبودند "
اونهاهمهمینجوریدرجاهایمختلف
مثلهلالاحمرومؤسساتغیردولتی
کهکارخیرخواهانهمیکنند،
بااونهاهمکاریمیکردندومیکنند.
#شهیدبابکنورے.💙.
#داداش_بابک💙
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
🌱 داستان یک سیب 🌱
🍎به یاد دارم در یک نوبت که به حج مشرف شده بودم، در روز آخر در هتل با میوه از ما پذیرایی کردند. یک سیب بود که آن موقع میل به خوردن آن نداشتم و آن را در ساک دستیام گذاشتم.
✈️سوار ماشین شدیم تا به فرودگاه جده برویم. در آنجا هم مشغول تحویل ساک و کارهای مربوط به پرواز بودم. در هواپیما هم آن سیب را نخوردم تا به فرودگاه اصفهان رسیدیم. از آنجا سوار ماشین شدم و به منزلمان در درچه آمدم.
🔑در حالی که هیچ کس هنوز اطلاع از برگشتم نداشت وقتی داشتم کلید را از جیبم درمیآورم تا وارد خانه شوم، یکی از همسایهها مرا دید و گفت میخواهم به دیدنت بیایم و با من وارد خانه شد!
📍آن موقع بنده مجرد بودم و حدود یک ماه خانه نبودم. لذا چیزی هم برای پذیرایی در خانه نداشتم.
یک مرتبه به ذهنم رسید آن سیب که در هتل مکه به ما دادند، مناسب است. سیب را در بشقابی گذاشتم و برای آن مهمان آوردم.
⁉️در فکرم آمد که این سیب از کدام کشور وارد عربستان شده؟ چگونه به دست من رسید؟ چگونه این همه راه تا ایران و درچه طی کرد؟ و در آخر #رزق این مهمان بود! و خدا همه این مسائل را از اول میدانست.
همه اشیاء عالَم همینطور است. ما فکر میکنیم خودمان کارهای هستیم ولی اختیار همه عالَم در دست خداست.
#خاطره
🌿حاجآقا سید مجتبی موسوی درچهای
🍀🍀🍀🍀🍀