eitaa logo
رفیق‌شهیدم‌ابراهیم‌هادی
146 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
بسم رب شهدا و الصدیقین راه ارتباطی با ادمین کانال @Imam_Hosin313 تاسیس: ۱۴۰۰/۳/۸ کپی کردن مطالب آزاد نوش جانت
مشاهده در ایتا
دانلود
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ «هدایت و کمک به دیگران!» ❁═══┅┄
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ ☘یکی از دوستان آقا ابراهیم نقل می کرد که: سال ها پس از شهادت ابراهیم در یکی از مساجد تهران مشغول فعالیت فرهنگی بودم. روزی در این فکر بودم که با چه وسیله‌ای ارتباط بچه‌ها را با مسجد و فعالیت‌های فرهنگی حفظ کنیم؟ 🌃همان شب ابراهیم را در خواب دیدم. تمامی بچه‌های مسجد را جمع کرده و می گفت: «از طریق تشکیل هیئت هفتگی  بچه ها را حفظ کنید.» بعد در مورد نحوه کار توضیح داد ما هم این کار را انجام دادیم. ابتدا فکر نمی کردیم موفق شویم. ولی با گذشت سال ها، هنوز از طریق هیئت هفتگی با بچه‌ها ارتباط داریم. ✨مرام و شیوه ابراهیم در برخورد با بچه‌های محل نیز به همین صورت بود. او پس از جذب جوانان محل به ورزش، آنها را به سوی هیئت و مسجد سوق می داد و می گفت: «وقتی دست بچه‌ها توی دست قرار بگیره مشکل حل می شه. خود آقا نظر لطفش را به آنها خواهد داشت.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ از آشنایی با تو دانستم در مسیر دلدادگی ، باید عبد باشی تا امیر شوی! تو دنبال رضایت او باش. او دنیا و خَلقش را می‌کند. خالص باش، عزیزت می‌کند. رفیق شهیدم🌷 صبحتون شهدایی🌷🌷🌷 ❁═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ از آشنایی با تو دانستم در مسیر دلدادگی ، باید عبد باشی تا امیر شوی! تو دنبال رضایت او باش. او دنیا و خَلقش را می‌کند. خالص باش، عزیزت می‌کند. برادرشهیدم🌷
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ 💪 رفته بودم زورخانه حاج حسن، تمام ورزشکارها یکی یکی لنگ بستند و داخل گود آمدند. قبل از شروع ورزش، حاج حسن گفت: ناز نفس آقا ابراهیم صلوات. 🗣 ابراهیم هم شروع کرد این شعر را با صدای بلند خواند، در حالی که چشمانش را بسته بود و در حال و هوای خودش سیر می کرد. شبی در محفلی ذکر علی بود شنیدم عاشقی مستانه فرمود اگر دوزخ به زیر پوست داری نسوزی چون علی رادوست داری اگر مهر علی درسینه ات نیست بسوزی گر هزاران پوست داری 📖 گاهی وقت ها نیز، قبل از شروع ورزش، چند بیتی از اشعار پند آموز را می خواند که بسیار زیبا بود. این اشعار را در هیئت نیز از او شنیده بودم: حال دنیا را چو پرسـیدم من از فرزانه‌ای گفت: یا آب اسـت یا خاک است یا پروانه‌ای! گفتمـش: احوال عمـرم را بگو این عمر چیست؟ گفت: یا برق اسـت یا باد است یا افسانه‌ای! گفتمـش: اینها که می‌بـینی چرا دل بسته‌اند؟ گفت: یا خوابند یا مـستند یا دیوانه‌ای! گفتمش: احوال جانم را پس از مردن بگو گفت: یا باغ اسـت یا نار اسـت یا ویرانه‌ای 🎤 مصاحبه اخیر با یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ من دیدم که ابراهیم با اخلاق خوبش با آن صاحب مغازه صحبت می کند...👆 ❁═══┅┄ ۶ روز تا آسمانی شدنت 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ یاد گردان کمیل و اوج مردی و شهامت 🌸 شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات!
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ 🏐 همه جمع شده بودند. مسابقه حساس والیبال بین معلم مدرسه یعنی ابراهیم هادی ومنتخب دانش آموزان بود. وسط بازی توپ را نگه داشت! صدای اذان می آمد، باصدای رسا اذان را گفت. بچه ها وضو گرفتند و در حیاط مدرسه نماز جماعت بر پا شد. ☘ آری از مهم ترین علل ترقی ابراهیم، اقامه نماز اول وقت و جماعت بود. 💎 حافظوا علی الصلوات والصلاه الوسطی وقوموا لله قانتین در انجام (به موقع و کامل) همه نمازها و (بخصوص ) نماز وسطی (نماز ظهر) کوشا باشید و از روی خضوع و اطاعت، برای خدا به پا خیزید. (بقره۲۳۸)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ نگاه هایت گاهی نگران است گاهی ناراحت! شاید هم دلگیر اما هر چه هست هیچ‌گاه سایه چشم‌هایت را از سرم برندار. صبحتون شهدایی🌷🌷🌷 ❁═══┅
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ «یک انسان واقعی» ❁═══┅┄
نمے رود از اﯾﻦ ﻓﻀﺎ ﺑﻪ آﺳﻤﺎن هوای ﺗﻮ،صدای ﺗﻮ، ندای ﺗﻮ ﺗﻤﺎم ﺧﺎﻃــــرات ﺗﻮ❤️ تو ﺑﺎ منی و ﺑﻮدﻧﺖ ز ﯾﺎد ﻣﻦ نمی‌رود ﺗﻮ رﻓﺘﻪ‌ای و روح ﺗﻮ از اﯾﻦ دل ﺷﮑﺴﺘﻪ ام دمی ﺑﺮون نمی‌رود...🍃 💐 صبحتون شهدایی🌷🌷🌷
46.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو یادم دادی تو سختی بجنگم که دنیا مثل کانال کمیله... ...💔
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ 🔹 قول و قرار .
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ 🔸ایام مجروحیت ابراهیم بود. جعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور می رفت و دوستانش را صدا مي كرد. يكی يكی آن ها را می آورد و می گفت: «ابرام جون، ايشون خيلی دوست داشتند شما را ببينند و ابراهيم كه خيلی غذا خورده بود و به خاطر مجروحيت، پايش درد مي كرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسی كند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بی صدا می خنديد. وقتی ابراهيم می نشست، جعفر می رفت و نفر بعدی را می آورد! چندين بار اين كار را تكرار كرد. ابراهيم كه خيلی اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت: جعفر جون، نوبت ما هم می رسه! ▫️آخر شب می خواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع حركت كن! جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد شد. رسيديم به ايست و بازرسی! من ايستادم. ابراهيم با صدای بلند گفت: برادر بيا اين جا! يكی از جوان‌های مسلح جلو آمد. ابراهيم ادامه داد: دوســت عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقای راننده هم از بچه های سپاه هستند. يك موتور دنبال ما داره می آد كه... 🔹بعد كمی مكث كرد و گفت: من چيزی نگم بهتره، فقط خيلی مواظب باشيد. فكر كنم ! بعــد گفت: با اجازه و حركت كرديم. كمی جلوتر رفتم تــوی پياده رو و ايستادم. دوتايی داشتيم می خنديديم. موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه كمری جعفر شدند! ديگر هر چه می گفت كسی اهميت نمی داد و... ⌚️ تقريبا نيم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شــناخت. كلی معذرت خواهی كــرد و به بچه های گروهش گفت: ايشــون، حاج جعفر جنگروی از فرماندهان لشگر سيدالشهداء هستند. بچه های گروه، با خجالت از ايشان معذرت خواهی كردند. جعفر هم كه خيلی عصبانی شده بود، بدون اينكه حرفی بزند اسلحه اش را تحويل گرفت و سوار موتور شد و حركت كرد. 😂 كمی جلوتر كه آمد ابراهيم را ديد. در پياده رو ايستاده و شديد می خنديد! تازه فهميد كه چه اتفاقی افتاده. ابراهيم جلو آمد، جعفر را بغل كرد و بوسيد. اخم های جعفر باز شد. او هم خنده اش گرفت. خدا را شكر با خنده همه چيز تمام شد. ┄┅┅❅❁
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ ❌ «گنـــاه»❌ ┄┅┅❅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 من یقین دارم که آن ها نمرده اند فقط با حریر نازڪی از جنس نور✨ از ما جدا شدھ اند.... پرباز ڪرده اند تا بھشت....🕊 ┄┅┅
┄═❁๑๑🌷๑๑❁ ☘ شوخی و خنده ┄┅┅❅
✍هادی شده ای راه را کسی گم نکند..... سلام خدا بر تو ای برگزیده خدا ✨ سلام خدا بر کسانی که انقدر اوج گرفتند که رفيق خدا شدند... دست ما را بگیر ای که نزد خدا و مادر سادات ابرو داری ابرویت را بگذار مارا ببر صبحتون شهدایی🌷🌷🌷
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ ☘ سلاحی به نام توکل! ┄┅┅❅
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ از بزرگان محل و مسجد ماست. ڪنارش نشستم و گفتم از ابراهیم برایم بگو. سڪوت ڪرد. چشمانش خیس شد و گفت: جوان بودم. محیط فاسد قبل از انقلاب. مے‌خواستم ڪار را رها ڪنم. می‌خواستم به دنبال هرزگے بروم و... آن روز سرڪار نرفتم. ابراهیم هم سر ڪار نرفت. چون تا ظهر با من در خیابان راه رفت و حرف زد تا مرا هدایت ڪند. صاحب ڪار من ڪه از بستگانم بود، دنبالم آمده بود. یڪباره مرا دید. جلو آمد و یڪ ڪشیده محڪم در صورت ابراهیم زد! فڪر ڪرده بود او باعث گمراهے من است! اما براے خدا صبر ڪرد. صبر ڪرد تا توانست مرا آدم ڪند. مرد صورتش خیس خیس شده بود و با سڪوتش این آیه را فریاد مے زد: وَلِرَبِّڪَ فَاصْبِرْ و به خاطر پروردگارت صبر ڪن (مدثر/۷) 📚خداے خوب ابراهیم ❁═══┅┄
─═इई✥🏰✥ईइ═─ 🌹 قلعـه ی یک زن! ❁═══
15.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ چگونه در بند خاک بماند پرنده ای🕊 که پرواز آموخته! صبحتون شهدایی🌷🌷🌷 ─━━━⊱❅
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ «گذشت» ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ ☘ به خاطر مجروح بودن نمی‌توانست در جبهه حضور داشته باشد، برای همین در جمع بچه‌های محل وارد شد و با آنها رفیق شد. هر جمعی که وارد می‌شد در آنها اثر گذار بود. 🔹نکته مهم این که با حضور ابراهیم، سخنان و لحن رفقا و حتی شوخی‌های جوانان محل آرام آرام تغییر می‌کرد. رفتار ابراهیم روی کلام جوان‌ها اثر گذاشته بود. آنها را جذب مسجد و جبهه کرد و به انسان‌های مؤمن تبدیل کرد. 🪴 وَ قُلْ لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ۚ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ ۚ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوًّا مُبِينًا ✨ به بندگانم بگو:سخنی بگویند که بهترین (سخن) باشد، چرا که شیطان (به وسیله‌ سخنان ناروا) میانشان فتنه و فساد می‌کند. زیرا شیطان دشمن آشکاری برای انسان بوده است. (اسراء/۵۳) ‌📙خدای خوب ابراهیم ❁═══┅
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ حواسش بود تا خودش را درگیر ظاهر نکند. می‌دانست اگر مویش بلند شود به صورتش جلوه می‌دهد. ابراهیم از این ظواهر دنیوی فراری بود. نمی‌خواست ظاهرش در چشم دیگران باشد. 🔹ابراهیم در فعالیت‌های اجتماعی، کمک به دیگران و دستگیری جوانان خیلی فعال بود. جاذبه‌های ابراهیم همه را جذب می‌کرد. از هر مدلی دوست و رفیق داشت طوری که برخی به او ایراد می‌گرفتند و می‌گفتند تو چرا با این آدم‌ها رفت و آمد می‌کنی؟ خیلی‌ها اهل هیچ چیزی نبودند و به مرور با رفتار‌های ابراهیم جذب شدند. 🍏 ابراهیم نظریه‌ای داشت و می‌گفت این بچه‌ها را وارد هیئت و دستگاه امام حسین (ع) کنید، آقا خودش دستشان را می‌گیرد. بسیاری از مواقع کسانی را برای دوستی انتخاب می‌کرد که دوستان زیادی نداشتند. دوستی با آن‌ها را آغاز می‌کرد و موجب تحول در وجودشان می‌شد. 🌷ابراهیم نگاهی ژرف به همه داشت. نمی‌خواست کسی در انزوا بماند و دوست داشت عاملی جهت آشنایی آن فرد با مسائل دینی و معنوی باشد. بسیاری از افراد پس از آشنایی با او، احساس دوستی و مودت نسبت به او پیدا می‌کردند. ❁═══┅┄
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ مسابقات قهرمانی باشگاه ها در سال ۱۳۵۵ بود. مقام اول مسابقات هم جایزه نقدی می گرفت هم به انتخابی کشور می رفت. ابراهیم در اوج آمادگی بود. هر کس یک مسابقه از او می دید این مطلب را تایید می کرد. مربیان می گفتند: امسال در ۷۴ کیلو کسی حریف ابراهیم نیست. مسابقات شروع شد. ابراهیم همه را یکی یکی از پیش رو برمی داشت. با چهار کشتی که برگزار کرد به نیمه نهائی رسید. کشتی ها را یا ضربه می کرد یا با امتیاز بالا می برد. به رفقایم گفتم: مطمئن باشید، امسال یه کشتی گیر از باشگاه ما می ره تیم ملی در دیدار نیمه نهائی با اینکه حریفش خیلی مطرح بود ولی ابراهیم برنده شد. او با اقتدار به فینال رفت. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
‌يک بار به ابراهيم گفتم: داداش، اين همــه پول از کجا مياري؟! از آموزش و پــرورش ماهي دو هزار تومان حقوق مي گيري، ولــي چند برابرش را براي ديگران خرج ميکني! نگاهي به صورتم انداخت و گفت: روزي رسان خداست. در اين برنامه ها من فقط وسيله‌ام. من از خدا خواستم هيچ وقت جيبم خالي نماند. خدا هم از جایی که فکرش را نميکنم اسباب خير را برايم فراهم ميکند. 🕊🌿
🌱چه کنم دست خودم نیست که یادت نکنم🌷 🌿خواستی دل نبری تا به تو عادت نکنم🌹 ❤️ صبحتون شهدایی🌷🌷🌷