eitaa logo
رفیق‌شهیدم‌ابراهیم‌هادی
137 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
بسم رب شهدا و الصدیقین راه ارتباطی با ادمین کانال @Imam_Hosin313 تاسیس: ۱۴۰۰/۳/۸ کپی کردن مطالب آزاد نوش جانت
مشاهده در ایتا
دانلود
کسی که در راه خدا جهاد کند و به شهادت رسد، اجرش بیشتر از آن کسی نیست که بتواند گناه کند و عفّت ورزد .. 🌿` -🌱 مولا علی علیہ‌السلام @khazra3
-برای رفع گرفتاری ها با دقت تسبیحات حضرت زهرا(س) را بگویید...🌿` -🌱 شهید ابراهیم هادی @khazra3
●| پيامبر اکرم‌صلی‌الله‌علیہ‌وآلہ: ترک يك لقمه حرام نزد خدا محبوب تر است از خواندن دو هزار ركعت نماز مستحبى...🌿` -🌱تنبيه الخواطر @khazra3
فضای مجازی قتلگاه است و مدیون می‌شوید اگر از این فضا به‌ نفع انقلاب استفاده نکنید .. 🌿` -🌱حاج حسین یکتا @khazra3
«پیام من فقط این است که در زمان غیبت، اطاعت محض از ولایت فقیه داشته باشید» 🌿` -🌱 شهید محمدابراهیم همت @khazra3
(:🌱 بعد از اینڪہ انسان از گناهۍ توبه کنہ و دیگر سمت اون گناه نره گناهانۍ که قبلاً مرتکب شده کاملا از اعمالش حذف میشہ!..(: "سہ دقیقہ در قیامت" 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
✨﷽✨ 🔴 زود قضاوت نکنیم ✍خانم معلمی تعریف می‌کرد که در مدرسه ابتدایی بودم. مدتی بود تعدادی از بچه‌ها را برای یک سرود آماده می‌کردم. به نیت اینکه آخر سال مراسمی برایشان گرفته شود. روز مراسم بچه‌ها را آوردم و مرتبشان کردم. پدرومادرها هم دعوت بودند. موقع اجرای سرود ناگهان دختری از جمع جدا شد و به‌جای خواندن سرود، شروع کرد به حرکت جلوی جمع. دست‌وپا تکان می‌داد و خودش را عقب‌وجلو می‌کرد و حرکات عجیبی انجام می‌داد. بچه‌ها هم سرود را می‌خواندند و ریز می‌خندیدند، کمی مانده بود به‌خاطر خنده‌شان هرچه ریسیده بودم، پنبه شود. با خود گفتم: چرا این بچه این کار را می‌کند؟ چرا شرم نمی‌کند از رفتارش؟ اینکه قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود! رفتم روبه‌رویش و اشاراتی کردم. هیچی نمی‌فهمید. به قدری عصبانی‌ام کرده بود که آب دهانم را نمی‌توانستم قورت دهم. خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم. خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرف‌تر و دوباره شروع کرد! فضا پر از خنده حاضران شده بود. مدیر هم رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرق‌هایش سرازیر بود. از صندلی‌اش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چه‌کار کنم. اخراجش می‌کنم. مادر دختر‌ هم که نزدیک من بود، بسیار پرشور می‌خندید و کف می‌زد. دخترک هم با تشویق مادر گرم‌تر از پیش شده بود. همین که سرود تمام شد، پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم: چرا این‌طوری کردی؟! چرا با رفقایت، سرود را نخواندی؟! دخترک جواب داد: آخر مادرم اینجاست. برای مادرم این‌ کار را می‌کردم! گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست. چرا آن‌ها اینچنین نمی‌کنند و خود را لوس نمی‌کنند؟! خواستم بکشمش پایین که گفت: خانم معلّم صبر کنید. بگذارید مادرم متوجه نشود، خودم توضیح می‌دهم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من ناشنواست. چیزی نمی‌شنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه می‌کردم تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود، این زبان اشاره است، زبان ناشنواهاست. همین که این حرف‌ها را زد، انگار مرا برق گرفت. دست خودم نبود. با صدای بلند گریستم و دختر را محکم بغل کردم و گفتم: آفرین دخترم! فضای مراسم پر شد از پچ‌پچ و درگوشی حرف‌زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند. نه‌تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند. از همه جالب‌تر اینکه مدیر آمد و عنوان دانش‌آموز نمونه را به او تقدیم کرد. با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند. گاهی جلوتر از مادرش می‌رفت و برای مادرش جست‌وخیز می‌کرد تا مادرش را شاد کند.
💫✨﷽✨ بزرگی می گوید موفقیت نتیجه 3 عبارت است: ۱- تجربه دیروز ۲-استفاده امروز ۳-امید به فردا ولی اغلب ما با 3 عبارت زندگی میکنیم: ۱- حسرت دیروز ۲- اتلاف امروز ۳-ترس از فردا
12.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨ حتما ببینید☝️ ✨ درسی بزرگ با زبانی ساده مراقب شادی باشیم با چشم و هم چشمی خرابش نکنیم
روزی یک کشتی پراز عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود...🍯 پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت: از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی. تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت... سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد آن مرد تعجب کرد وگفت ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی والان یک بشکه کامل به او میدهی؟ تاجر جواب داد : ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند و من در حد و اندازه خودم میبخشم... پروردگارا🙏 کاسه های حوائج ما کوچک و کم عُمقند خودت به اندازه ی سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم.... آرزوهايتان را به دستان خدا بسپارید🌷🌷
🔅 ✍ با هزاران وسیله خدا روزی می‌رساند 🔹سلطانى بر سر سفره خود نشسته و غذا مى‌خورد. مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و مرغ بريان‌كرده‌ای را كه جلوی سلطان گذارده بودند، برداشت و رفت. 🔸سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند. 🔹دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند. يک مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت. 🔸سلطان با وزرا و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت‌ها را با منقار و چنگال خود پاره مى‌كند و به دهان آن مرد مى‌گذارد تا وقتى كه سير شد. پس برخاست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت. 🔹سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دست‌وپايش را گشودند و از حالت او پرسيدند. 🔸مرد گفت: من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مال‌التجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند. اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مى‌آيد، چيزى براى من مى‌آورد و مرا سير مى‌كند و مى‌رود. 🔹سلطان از شنیدن این وضع شروع به گریه کرد و گفت: در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آن‌ها حتی در چنین موقعیتی می‌رساند، پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به حقوق مردم و حرص بی‌جا داشتن برای چیست؟ 🔸ترک سلطنت كرد و رفت در گوشه‌اى مشغول عبادت شد تا از دنيا رفت. #ܝߺ‌ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج در محضر خـدا گناه ممــنوع📗🖇
🍁 ✍می‌گویند ملا نصرالدین از همسایه‌اش دیگی قرض گرفت. پس از چند روز دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش‌خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود. تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد. همسایه گفت: مگر دیگ هم می‌میرد؟ چرا مزخرف می‌گویی!!!جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمی‌زاید. دیگی که می‌زاید حتما مردن هم دارد. 🔻این حکایت برخی از ماست که هر جا به نفعمان باشد عجیب‌ترین دروغ‌ها و داستان‌ها را باور می‌کنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید.