eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.1هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.9هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
(بخشی‌ازوصیت‌نامه‌شھید‌اسماعیل‌خانزاده) ⭕️ملت ايران بلكه جهان اسلام زماني پيروز خواهيد شد كه تحت فرماندهي حضرت آيت الله خامنه اي باشيد و زماني كه از اين مراد و مقتداي خود فاصله گرفتيد شكست خود را در آغوش بگيريد 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💢(نگاه‌نافذ اسماعیل‌کار راتمام‌کرد) ☑️ شب قبل از عملیات سردار رستمیان فرمانده لشکر 25 تماس گرفته بود وگفته بود که دو نفر از بچه ها بمونند عقب. من نظرم روی آقا یاسر و آقا اسماعیل بود ، که عقب بمونند، آقا اسماعیل رو صدا زدم حال عجیبی داشت اون شب ، برگشت و مستقیم تو چشمم خیره شد ، شرم کردم بهش بگم تو بمون و نرو ، چیزی نگفتم ، چند لحظه بعد دوباره صداش زدم و باز هم مستقیم به چشمانم خیره شد ، نگاه نافذی داشت ، با نگاهش فریاد میزد که من باید بروم نمیدانم چی شد که باز هم منصرف شدم که بهش بگم تو بمون و نرو جلو. دو نفر دیگه رو انتخاب کردم و به آنها گفتم که عقب بمونند . . -راوی : همرزم‌شھــید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
قدم قدم تا شهادت 🔴با ماشین به سمت معراته حرکت کردیم ، در معراته یک کارخانه اسلحه سازی متروکه به نام رحبه بود که باید تا زمان حرکت ، در آن مستقر میشدیم ، در ساختمان باید استراحت می کردیم ، آقا اسماعیل مکانی رو انتخاب کرد و به من اشاره کرد و گفت : بیا اینجا پیش من استراحت کن . حال عجیبی داشت خیلی توی فکر بود ، حرف نمیزد. خوابیدیم ، اذان صبح بعد از اقامه نماز به سمت خان طومان حرکت کردیم ، حرکت مان گروهانی و پشت سر هم بود ، یک گروهان از چپ و یک گروهان هم از راست ، باید حواسمان را به یکدیگر جمع میکردیم که دشمن بچه ها مون رو دور نزند. وقتی به منطقه رسیدیم هوا روشن شده بود، با روشنی هوا من به همراهی شهید محمود رادمهر ، به نیروهای سوری پیوستیم ، تا با آتش پشتیبانی ، بچه ها رو حمایت کنیم ، ساعت 6 بود که از آقا اسماعیل جدا شدم و دیگر او را ندیدم. -راوی : همرزم‌شھــید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💔(تنھاشھیدعملیات) 💢ساعت هفت صبح روز عملیات بود که درگیری شروع شد ، بچه ها باید بالای بلندی های مشرف به خان طومان مسلط می شدند تا در گام بعد ، خان طومان رو تصرف کنیم ، یکی از بچه ها تیربارچی و آقا اسماعیل هم کمک تیربارچی بود ، نحوه شهادت آقا اسماعیل خیلی عجیب است. همراه آقا اسماعیل می گفت : موقعیت جغرافیایی و شکل قرار گرفتن آقا اسماعیل به نحوی بود که به هرکسی ممکن بود تیر اصابت کند جز او. آقا اسماعیل از پشت سر تیربارچی لحظه ای یکی از تکفیری ها را دیده بود ، آنی سرش را به طرفی می برد که موقعیت تکفیری را اعلام کند که تیر دقیقا به همان سمت می آید و به او میخورد. وقتی آقا اسماعیل افتاده بود ، رفقا تصور کرده بودند با سوت خمپاره خیز برداشته ، سید رضا وقتی میبینه که از جا بلند نمیشه آقا اسماعیل رو صدا میزنه و میره بالای سرش ، که متوجه میشه به شهادت رسیده، تنها شهید آن عملیات ، آقا اسماعیل بود . . -راوی : همرزم‌شھــید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹من همراه شهید رادمهر به خط رفته بودیم ، و به رزمنده ها ملحق شدیم ، آقای بابایی توی سنگر کنار من نشسته بود ، پرسید : یاسر ، از دوستت خبر داری؟ گفتم : نه! تیر و گلوله با حجم زیادی از اطرافمان زوزه می کشید و میرفت. بی مقدمه گفت: رفیقت آقا اسماعیل خانزاده شهید شد. یه لحظه دلم ریخت و گفتم : انا لله و انا الیه راجعون . منقلب شده بودم و لحظه به لحظه حالت هایش از جلوی چشمانم می گذشت. حال خودم رو نمیفهمیدم، به رحبه برگشتیم ، سید رضا اومد پیشم و بعد کلی تسلیت دلداریم داد. به اتفاق حاج رحیم به الحاضر برگشتیم و مستقیم رفتیم سراغ وسایل آقا اسماعیل ، در حالی که اشک چشمانم رو پر کرده بود. از حاج رحیم پرسیدم : اون شب جریان چی بود؟ چی خواب دیده بودی؟ که اونطوری سر و صورت اسماعیل رو میبوسیدی؟! گفت : نه خواب ندیده بودم ، ولی نمیدونم چرا یه لحظه با دیدن صورت اسماعیل به دلم افتاد بهش بگم که اگه شهید شد دست منو هم بگیره.... -راوی : همرزم‌شھــید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔰(بخشی‌ازوصیت‌نامه‌شھیدخطاب‌به پدرومادروخواهروبرادرخود) ♥️ پدر جان و مادر جان ، نمي دانم چگونه از زحمات شما تقدير و تشكر كنم و چگونه عذرخواهي كنم به يقين مي دانم كه در اين دنياي فاني از عهده چنين امر مهمي عاجزم. اما اگر فرداي قيامت بعنوان شهيد وارد عرصه محشر شدم آنقدر مي چرخم تا شما را پيدا كنم و پيش خداي متعال براي شما شفاعت مي كنم . پدرم بهترين هديه براي من صبر و بردباري توست. اگر خبر شهادت مرا شنيدي به ياد جـوان امام حسيـن (ع) باش و گريـه نكن چـرا كه مولاي من ولي عصـر آقا امام زمان (عج) با گريه پدران شهيد شايد داغ عاشورا برايش زنده شود. مادرم حجاب تو بهترين ارمغان براي من است چرا كه من سرافرازم مادرم و خواهرم پيرو خط حضرت زهرا (س) مي باشند . در تربيت فرزندم تلاش كنيد. آنچنان او را تربيت كنيد كه من پيش حضرت رقيه (س) شرمنده نباشم. خواهر عزيزم ، هيچ وقت در زندگي از حجاب حضرت زهرا (س) فاصله نگير و شان خواهر شهيد بودن را براي خودت حفظ كن. برادر عزيزم ، بعد از من مسئوليت سنگين بر روي دوش تو مي افتد . اولين مسئوليت حفظ خون من است. مبادا كاري كني كه خون من خدشه دار شود. دوم مراقبت از پدر و مادر است كه بعد از من مايه دلگرمي آنها تو خواهي بود. از آنها فاصله نگير و كنار آنها باش . مبادا روزي شود كه بخاطر شهادت من تو از انقلاب چشم داشت داشته باشي و از خون من مايه نگذاريد ! 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🙂اسماعیل گفته بود اگر گفتند مجروح شدم بدان شھیدم :) 💢منزل مادرم بودم که دیدم خواهرم ساعت ۷ صبح تماس گرفت به گوشی پدرم. جواب دادم، گفت چیزی نیست می‌خواستم بیایم منزل مامان زنگ زدم ببینم هستند یا نه. چند دقیقه بعد خواهر زاده‌ام زنگ زد به گوشی من گفت: «خاله خانه مادرجانی؟ گفتم: آره گفت باشه می‌خواستم بیایم آنجا.» از شب قبلش هم استرس زیادی داشتم. ۶ صبح تازه خوابیده بودم. بلند شدم نرگس را آماده کنم برود مهد. دیدم شوهر خواهرم زنگ زد به گوشی پدرم و یک دفعه پدرم با صدای خیلی بلند داد زد. سریع آمدم داخل اتاق، پدرم گفت: «چیزی نیست یکدفعه صدایم بلند شد». مادرم هم آمد داخل اتاق. وقتی رفتم بیرون دیدم برخی از اقوام آمدند. داماد ما که پاسدار است آمد گفت: «فاطمه استرس نداشته باشی‌ها اما اسماعیل زخمی شده». گفتم: «نه به من راست بگویید او شهید شده». داد زد گفت: «تو چرا اصرار داری بگویی اسماعیل شهید شده؟»، گفتم: «حرفت را باور نمی‌کنم. چون اسماعیل به من گفته بود وقتی خبر زخمی شدن من را به تو دادند بدان شهید شدم اگر واقعا زخمی شوم خودم بهت خبر می‌دهم هر طور شده و به کسی نمی‌سپارم. به شوهر خواهرم گفتم: «بگویید شهید شده من آرام‌تر می‌شوم . . -(همسرشھید) 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
(بخشی‌از‌وصیت‌نامه‌شھید‌خطاب‌به‌همسر) ♥️و اما تو اي همسر عزيزم ، همسري كه در تمام مراحل زندگي هرچند كوتاه اما شيرين با من همراه بودي و در تمام مراحل زندگي چه در سختي و چه در سرما و گرماي زندگي با من همراه بودي . در تمام ماموريتها دلم خوش بود كه سايه تو بر سر دخترم هست . بي شك بخشي از جهاد من را تو نيز شريك هستي . نمي دانم آن لحظه كه خبر شهادت من را مي شنوي چه حالي داري؛ اما تقاضا دارم كه حفظ حجاب كني . حفظ حجاب تو مرا همواره خوشنود مي كند . مبادا صدايت را ميان نامحرم بلند كني . همچون قهرمان كربلا ، آن شيرزن تاريـخ حضرت زينب كبري (سلام‌الله علیها) مقاوم باش و راه من را ادامه بده . اگر در زندگي از من كم مهري ديدي و دلسرد شدي بدان كه من تو را دوست داشتم و عاشق تو بودم . پس بيا و از من گذشت كن كه من بيشتر از اين به روي تو شرمنده نباشم 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید | ☑️بازگو کردن ماجرای ملاقات شهید اسماعیل خانزاده با امام زمان عج الله تعالی فرجه توسط پدر شهید در دیدار با رهبر معظم انقلاب و واکنش رهبر عزیزمون :) ♥️ 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در آغوش پدر💔 🔻چندی پیش بود که عکس دختر این شهید بر سر مزار پدر شهیدش در اولین روز تحصیلی به پربیننده‌ترین عکس در فضای مجازی تبدیل شد. نرگس و اسماعیل پدر و دختری هستند که یکی از عکس های یادگاری شان باهم آن قدر معروف شده بود که وقتی مقام معظم رهبری دختر را دید به واسطه آن عکس شناخت. نرگس در آن عکس سعی کرده بود تمام پدر را در آغوش کوچک خود جای دهد. پدری که مدت ها قبل نرگسش را گذاشته بود و برای همیشه رفته بود تا روزی او را در بهشت ملاقات کند ! 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
عڪس‌‌دخترشھیدباحاج‌قاسم ♥️!' 'تنهاخواسته‌ماازحاج‌قاسم 🌿 🔴ما از طریق لشکر و مسئولانی که به خانه مان می آمدند درخواست دیدار با حضرت آقا و سردار سلیمانی را داشتیم. تنها خواسته ما همین بود. روزی که حاج قاسم آمد رفتیم ملاقات، نرگس گفت من یک خواهشی دارم. حاج قاسم گفت: بگو. گفت من از همه خواسته ام مرا به دیدار آقا ببرند. سردار پرسید از کی دوست داری بروی پیش حضرت آقا؟ نرگس گفت: از بعد شهادت پدرم. حاج قاسم پرسید چرا؟ گفت: حس می کنم با دیدن ایشان آرام می شوم. سردار گفت: حتما این کار را می کنم. یک ماه و نیم بعد هم رفتیم دیدار آقا. وقتی دیدم نرگس با سردار آرام است سعی کردم حرفی نزنم تا نرگس با حاج قاسم بیشتر حرف بزند و بیشتر آرام شود . . 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR