روز عید
روز عید فطر بود و طبق رسوم ما، همه اقوام و فامیل در خانه پدر مهمان بودند. من نیز از مصطفی خواستم که با هم به این مهمانی برویم،
ولی مصطفی گفت: شما بروید، من نمیتوانم بیایم.
من تنها به مهمانی رفتم.
شبهنگام که مطابق عادت خودمان، مسائل و مشکلات را با مصطفی در میان میگذاشتم، از او پرسیدم که چرا امروز به مهمانی نیامدید؟
مصطفی پاسخ داد:
«امروز روز عید بود و بیشتر بچههای مدرسه نیز برای دیدار اقوام و خویشان خود از مدرسه بیرون میروند، ولی حدود سی نفر از بچههای یتیم هستند که هیچ فامیلی ندارند و به ناچار در مدرسه باقی میمانند.
وقتی بچههایی که برای تفریح و دیدار اقوام خود رفته بودند برمیگردند برای بچههای باقیمانده در مدرسه از دیدار فامیل و بازیها و سرگرمیهای خود تعریف میکنند.
برای اینکه این بچههای یتیم نزد آنها احساس خجالت و افسردگی نکنند، من امروز در مدرسه ماندم و برای آنها غذا درست کردم و با هم بازی کردیم و من با سرگرمیهایی آنها را شادمان کردم؛ تا هنگام برگشت آن بچهها از بیرون، اینها هم بتوانند از بازی و سرگرمی و تفریحشان در روز عید تعریف کنند.»
🎙نقل از همسر شهید چمران
#شهیددکترمصطفیچمران🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
من چگونه آن غذا را بخورم؟
یادم هست در اولین ماه رمضان پس از ازدواجمان، مادرم غذایی را که در خانه پخته بود برایم فرستاد.
وقتی که مصطفی آمد آن غذا را نخورد و طبق معمول به خوردن نان و پنیری اکتفا کرد.
شبهنگام که وقت گفتوگو رسید، من علت آن غذا نخوردن را پرسیدم.
مصطفی با لبخند و صمیمیت گفت:
«وقتی بچههای یتیم این مدرسه غذای سادهتری میخورند، من چگونه آن غذا را بخورم؟»
گفتم:
«ولی شما دیر آمدید و بچهها هم غذایشان را خورده بودند و ما را در حال خوردن آن غذا نمیدیدند».
مصطفی گفت:
«خدا میبیند!»
#شهیددکترمصطفیچمران🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
اگر مستضعفین بخواهند مرا بکشند، من حاضرم!
روزی مصطفی در کتابخانهاش در مدرسه مطالعه میکرد، که ناگهان یکی از بچههای مدرسه با اسلحه کلت وارد شد و به قصد کشتن اسلحه را در پشت سر مصطفی قرار داد. من به شدت ترسیده بودم و نفسم در سینه حبس شده بود. برای چند ثانیه حتی نیروی فریاد زدن و یا حرکت کردن از من سلب شده بود. ولی مصطفی در حالی که با همان آرامش نشسته بود، با لحن دوستانهای به او گفت:
بکش! شلیک کن! چرا معطلی؟!
آرامش و طمأنینه مصطفی در برخورد باعث شد که او اسلحهاش را به کناری انداخت و خود را به آغوش مصطفی کشاند.
سپس هر دو با هم گریستند و مصطفی گفت:
«اگر مستضعفین بخواهند مرا بکشند، من حاضرم!»
🎙نقل از همسر شهید چمران
#شهیددکترمصطفیچمران🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
مناجات زیبای دکتر چمران
خدایا ...
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت
اما شکایتم را پس میگیرم ...
من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد ..
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ،معنایش این نیست که تنهایم ...
معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت ...
با تو تنهایی معنا ندارد !
مانده ام تو را نداشتم چه میکردم ...!
❤️دوستت دارم ، خدای خوب من
#شهیددکترمصطفیچمران🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
قوطی کنسرو
وقتی کنسروها را پخش می کرد، گفت "دکتر گفته قوطی ها شو سالم نگه دارین."
بعد خودش پیداش شد، با کلی شمع.
توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد.
شب قوطی ها را فرستادیم روی اروند.
عراقی ها فکر کرده بودند غواص است، تا صبح آتش می ریختند.
#شهیددکترمصطفیچمران🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
برای نماز که می ایستاد، شانه هایش را باز می کرد و سینه ش را می داد جلو.
یک بار بهش گفتم "چرا سر نماز این طورمی کنی؟"
گفت:
"وقتی نماز می خوانی مقابل ارشد ترین ذات ایستاده ای. پس باید خبردار بایستی و سینه ت صاف باشد."
با خودم می خندیدم که دکتر فکر می کند خدا هم تیمسار است.😊
#شهیددکترمصطفیچمران🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
کولر
گفتم :
"دکتر جان، جلسه رو می ذاریم همین جا، فقط هواش خیلی گرمه. این پنکه هم جواب نمی ده.
ما صد، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داریم، اگه یکیش را بذاریم این اتاق...".
گفت
"ببین اگه می شه برای همه ی سنگرا کولر بذارید، بسم ا... آخریش هم اتاق من."
#شهیددکترمصطفیچمران🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔺مى گويند تقوا از تخصص لازم تر است!
آن را مى پذيرم،
اما مى گويم؛
آنكس كه تخصص ندارد و كارى را مىپذيرد، بى تقواست...!
#شهیددکترمصطفیچمران🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌸🍃 داستان واقعی
#رضاسگ_باز
یه #لات بود تو مشهد.
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مَردی؟!“
رضا گفت: بَروبَچه ها که اینجور میگن.....!!!
چمران بهش گفت: اگه مَردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام.....! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟!
رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....
شهید چمران: اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که هر چی بهش بَدی می کنم، نه تنها بَدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بَدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!🌹🍃
رضا جا خورد!....
..... رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار حرف کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!
تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟
وقت اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.
..... سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سرِ صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضارو خدا واسه خودش جدا کرد......! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش😔)
یه توبه و یه نماز واقعی........🌹🍃
خاطرات شهید مصطفی چمران
#شهیددکترمصطفیچمران🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عرفه هنگامهی بارش است
و باز چشمها، دخیل آسمان!
ظرف خالی بیاور؛
تمام زمین عرفات می شود...
التماس دعا🙏
#عرفه
#امام_زمان
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💌 خدایا
آن چنان تار و پود وجود ما را
به عشق خود عجین کن
که در وجودت محو شویم،
که جز تو کسی را نپرستیم،
جز تو چیزی نخواهیم،
جز تو چیزی نبینیم...
جز تو مونسی نگیریم
جز تو پناهگاهی نپذیریم،
جز تو آرزویی نداشته باشیم.
#شهیددکترمصطفیچمران🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
من نمیگویم ولی فقیه معصوم است، اما ملتی که به امر خدا به امر ولی فقیه اعتماد میکنند، خدا اجازه اشتباه به آن رهبر را نمیدهد و به نوعی به او معصومیت می بخشد.
#شهیددکترمصطفیچمران🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸الان بیشتر چمران را دوست دارم
شهید چمران در یکی از عملیاتهای نامنظم در شبی مهتابی وقتی با همرزمانش در حال طی مسیر برای شبیخون زدن به متجاوزین بعثی بودند،
ایشان یک لحظه میایستد و به همراهانشان میگوید به زیر پاهای خود بنگرید،
میبینند زیر پایشان پر از گلهای شقایق است
و به همین خاطر آن دشت را دور میزنند و سپس اقدام به عملیات میکنند،
در حالی که یاران ایشان میگفتند بعد از عملیات عراقیها آنجا را با تیربار و خمپاره شخم خواهند زد،
ولی دکتر چمران گفتند ما آنها را زیر پا له نخواهیم کرد.
وقتی این جریان به استحضار امام میرسد امام میگوید: من چمران را دوست داشتم ولی
الان بیشتر دوست دارم.
#شهیددکترمصطفیچمران🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
حتی حاضر نبود کولر روشن کند. اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ
پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون میآمد اما میگفت:
«چطور کولر روشن کنم وقتی بچهها در جبهه زیر گرما میجنگند».
هر کس میآمد مصطفی میخندید و میگفت: «غاده دعا کرده من تیر بخورم و دیگر بنشینم سر جایم».
آن شب قرار بود در تهران بماند. قرار نبود برگردد. گفت: «من امشب به خاطرشما برگشتهام
گفتم: «نه مصطفی تو هیچ وقت به خاطر من برنگشتهای برای کارت آمدی
با همان مهربانی گفت: «امشب برگشتم به خاطر شما از احمد سعیدی بپرس من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم هواپیما نبود
تو میدانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکردهام ولی امشب اصرار داشتم برگردم، با هواپیمای خصوصی آمدم که اینجا باشم».
🎙نقل از همسر شهید چمران
#شهیددکترمصطفیچمران🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
وارد اتاق شدم دیدم مصطفی روی تخت دراز کشیده فکر کردم خواب است.
گفت: «من فردا شهید میشوم. ولی من میخواهم شما رضایت بدهید اگر رضایت ندهید شهید نمیشوم … من فردا از اینجا میروم و میخواهم با رضایت کامل شما باشد».
آخر رضایتم را گرفت. نامهای داد که وصیتش بود. گفت: «تا فردا باز نکنید».
بعد دو سفارش به من کرد: «اول اینکه ایران بمانید».
دوم هم این بود که بعد از او ازدواج کنم.
گفتم: «نه مصطفی. زنهای حضرت رسول(ص) بعد از ایشان…» که خودش تند دستش را گذاشت روی دهنم.
گفت: «این را نگویید. این، بدعت است. من رسول نیستم».
گفتم: «میدانم. میخواهم بگویم مثل رسول کسی نبود. من هم دیگر مثل شما پیدا نمیکنم».
نگاهش کردم. گفتم: «یعنی فردا که بروی دیگر تو را نمیبینم؟»
مصطفی گفت: «نه». در صورتش دقیق شدم و بعد چشمهایم را بستم و گفتم: «باید یاد بگیرم، تمرین کنم چطور صورتت را با چشم بسته ببینم».
یقین پیدا کردم که مصطفی امروز اگر برود دیگر بر نمیگردد.
دویدم و کلت کوچکم را برداشتم آمدم پایین. نیتم این بود مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود …
مصطفی در اتاق نبود.
#شهیددکترمصطفیچمران🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🕊🌹شهید چمران هنرمندی الهی
هنر آن است که بی هیاهوهای سیاسی و خودنمایی های شیطانی،
برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوی،
و این هنر مردان خداست.
📚 پیام حضرت امام خمینی رحمت الله علیه بمناسبت شهادت دکتر مصطفی چمران
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
آخرین دست نوشته شهید چمران دقایقي قبل از شهادت ، داخل ماشین و در حال رفتن به سوی دهلاویه
ای حیات ! با تو وداع می كنم ، با همة مظاهر و جبروتت .
ای پاهای من ! می دانم كه فداكارید ، و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حركت در می آیید ؛ اما من آرزویی بزرگتر دارم . به قدرت آهنینم محكم باشید. این پیكر كوچك ؛ ولی سنگین از آرزوها و نقشه ها و امیدها و مسئولیتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید . دراین لحظات آخر عمر ، آبروی مرا حفظ كنید . شما سالهای دراز به من خدمت ها كرده اید . از شما آرزو می كنم كه این آخرین لحظه را به بهترین وجه ، ادا كنید.
ای دست های من ! قوی و دقیق باشید .
ای چشمان من ! تیزبین باشید .
ای قلب من ! این لحظات آخرین را تحمل كن.
به شما قول می دهم كه پس از چند لحظه همة شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید . من چند لحظة بعد به شما آرامش می دهم ؛ آرامشی ابدی . چه ، این لحظات حساس وداع با زندگی و عالم ، لحظات لقای پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد
#شهیددکترمصطفیچمران🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از ناسا تا دهلاویه
💠 مصطفی چمران در آمریکا به جایی رسید که برای خیلیها آرزو بود. اما هدف چمران بزرگتر از ناسا و دکتری بود. او به لبنان و ایران آمد تا روی ماه خدا را ببوسد. اینجا قصه یک دانشمندِ شهید را مرور کردیم.
#شهیددکترمصطفیچمران🌹
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مثلچمرانبمیرید...🌱
شادی روحش صلوات 🌷🌷🌷
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مولاجانم 💚
🌱عید قربان آمد ای جانِ جهان،
قربان تو را
🌱جلوه ای کن تا شود جانها
فدای جان تو را
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸عید قربان ، پر شکوهترین ایثار و زیباترین جلوه ی تعبد در برابر خالق یکتا بر شما مبارک.💐
#عید_قربان
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای که سرمایه هستی
همه از توست حسین❤️
#شبجمعه_کربلا
#امامحسینعلیهالسلام
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR