بابا خیلی روی زیارت عاشورا و قرآن تاکید داشت. همیشه به من و سعید می گفت قبل از خوابیدن و قبل از بیرون رفتن از خانه، هر قدر که می توانیم قرآن بخوانیم. می گفت تاثیرش را در زندگی تان می بینید و تا حالاش هم تأثیرش را دیده ایم.
قرآن خواندن و زیارت عاشورای خودش که ترک نمی شد. هر روز صبح، در راه محل کارش داشت زیارت عاشورا می خواند. صبح های جمعه هم چهارتایی دور هم می نشستیم و سوره جمعه را می خواندیم.
🎙نقل از فرزند شهید
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
پدرم خیلی در پوشش اش و ظاهرش ساده بود. همیشه دوست داشت ساده ترین لباس را بپوشد. به سر و وضع خانواده خیلی اهمیت می داد که حتما لباسمان نو باشد، تمیز باشد، شیک باشد... اما خودش تنها چیزی که برایش مهم بود، تمیزی لباس بود. یک بار برای روز پدر من و سعید و مادرم رفتیم برایش یک دست کت و شلوار خریدیم. اما هر کاری کردیم نپوشیدش.
بعضی وقت ها که می خواست بیرون برود و نمی خواست لباس نظامی بپوشد، به من می گفت:"محمد یک کاپشن به من بده بپوشم".
یک لباس را آن قدر می پوشید که برایش می انداختیم دور! با این که وقتی داشتیم وسایل شخصی اش را جمع می کردیم، دیدیم چقدر لباس نو داشته و دست به شان نزده است.
خیلی هم در خانه کمک کار بود. به گل و گیاه و باغبانی خیلی علاقه داشت. در خانه هم جارو کردن و ضبط و ربط خانه با او بود. اگر حسش را داشت، آشپزی هم می کرد که مادرم استراحت کند.🌿
این آخری ها ریه اش که شیمیایی بود، بیشتر اذیتش می کرد. نباید سرخ کردنی می خورد و ما هم به خاطر او سرخ کردنی نمی خوردیم. به همین خاطر بیشتر غذاهایی درست می کرد مثل آب گوشت که خودش هم بتواند بخورد. قبلتر که حالش بهتر بود، همه جمعه ها غذا با بابا بود. نمی گذاشت مادرم برود داخل آشپزخانه.
🎙نقل از فرزند شهید
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸یک عدد موز 🍌
خیلی کم پیش میآمد که بچههایش را همراه خود بیاورد. آنروز ظاهرا خانواده حاجی جایی رفته بودند و او مجبور شده بود محمّد مهدی را همراه خود بیاورد. از صبح که آمد خودش رفت جلسه و محمّد مهدی را پیش ما گذاشت
جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه آمده بود. یکی را به محمّد مهدی دادم تا لااقل از او نیز پذیرایی کرده باشم.
نمیدانم چه کاری داشت که مرا احضار کرد.
محمّد مهدی هم پشت سر من وارد دفتر شد. وقتی بچه اش را دید چهره اش
برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر او را عصبانی ندیده بودم.
با صدای بلند گفت:کی به شما گفت به او موز بدهید.
گفتم:حاجی این بچه صبح تا حالا هیچی نخورده یه موز که به او بیشتر ندادم ،تازه از سهم خودم هم بوده. نگذاشت صحبتم تمام شود دست در جیبش کرد و هزار تومان به من داد و گفت: همین الان میروی و جای آن موز را میخری و میگذاری.
البته به جای یک موز یک کیلو.
🎙نقل از محمد حسن سلامی
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙راه شهدا چیه ؟
شهید #حاج_احمد_کاظمی🌷
با شما سخن میگوید🍃
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🥀 هرچند این روزها به خاطر جنایات وحشیانه صهیونیستهای خبیث، قلبمان آزرده است ولی دلمان به این مژده رهبر صادق الوعدمان روشن است که فرمود:
♻️ فلسطین قطعا آزاد خواهد شد و به مردم برخواهد گشت 💪🇵🇸
❣️ ان شاء الله به زودی و به دست نیروهای مقاومت ❣️
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸تا صبح پست داد اما...
او نگهبان پست ۱۲ شب تا ۲ بعد از نیمه شب بود و من ۲ تا ۴ صبح ،تپه های حسین آباد بین سنندج و دیوان دره بودیم نوبت پست من که رسید
گفت: از اول شب تاکنون سر و صدای زیادی از پایین دره میآید.
گفتم پس اجازه بده از ارتش درخواست کنم یک منوری بزند ،شاید کومله و دمکرات باشند.
گفت: اتفاقاً من هم همین نظر را داشتم اما با توجه به کمبود مهمات ،بهتر دیدم این کار را نکنم.
گفتم من در پست خودم درخواست می کنم.
گفت تو هم این کار را نکن ،من حاضرم تا صبح با هم پست بدهیم.
آن شب ۴ ساعت پست داد ولی حاضر نشد به خاطر کمبود مهمات، یک گلوله منور درخواست کند.
🍃خاطره ای از سردار شهید حاج احمد کاظمی به نقل از حسن ربانیان
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸اینجا عاشوراست
نیروهای ما درعملیات خیبر به دومنطقه حساس دشمن حمله کردند؛یکی دجله ودیگری جزائر خیبر.
درمنطقهی دجله پس از یک هفته جنگیدن به دلیل مشکلات در مهمات رسانی ونبودن آتش توپخانه،ناچار به عقبنشینی شدیم وتنها جزایر خیبر در دست ما بود.در روز هفتم نبرد، احمد آقا فرزند حضرت امام (ره)، تلفنی پیام حضرت امام(ره) را به من دادند که به فرماندهان سپاه بگویید جزایرخیبر را بایدحفظ کنند.
من به اولین کسی که بیسیم زدم «احمدکاظمی» بود چون او مهمترین خط جزیره جنوبی، یعنی سیل بند غربی را دراختیار داشت و روی آن سنگربندی کرده بود و دفاع میکرد.
سیلبند میانی در اختیار شهید مهدی باکری و سیلبند شرقی در اختیار لشکر۲۷ و برادرمان شهیدهمت بود.
اگرسیلبندغربی سقوط میکرد،سیلبندهای میانی و شرقی هم قابل نگه داشتن نبودند. به محض اینکه احمد کاظمی پیام امام(ره) را از من شنید، گفت: چشم،چشم و اتفاقا چون خیال دشمن از دجله وطلائیه راحت شده بود، تمام آتشها ونیروهای خود را درجزایر خیبر متمرکز کرد و چندین شبانه روز به صورت مستمر به جزایر حمله میکرد وآتش میریخت ولی احمدکاظمی مقاومت کرد و پس از دوهفته مقاومت که به قرارگاه مرکزی برای ارائه گزارش آمدم،سر وصورتش خاک گرفته از دود آتش خمپاره وتوپها و بمباران سیاه شده و بسیار خسته و ژولیده بود.او را بغل کردم و بوسیدم وگفتم احمد،توخیلی زحمت کشیدی.
گفت:وقتی که پیام امام(ره) را به من دادید من هم نیروهایم را صدازدم،گفتم اینجا عاشوراست باید بههر قیمتی شده جزایر را حفظ کنیم و خودم هم رفتم خط مقدم وکنار رزمندگان جنگیدم.
🔸خاطره ای ازشهیداحمدکاظمی
#شهیداحمدکاظمی🌷
🔹شفا به دست حضرت زهرا (سلام الله علیها)🍃
دقیق یادم نیست چند روز از شروع عملیات بیت المقدس گذشته بود، ولی خاطرم هست خبر شهادتش به نجفآباد رسید. چندساعتبعد،فهمیدم شهید نشده، شدید مجروح شده بود.
حاج احمد را بی هوش و خونین رسانده بودند بیمارستان.
آنهایی که همراهش بودند، دیده بودند که او را با سر پانسمان شده، از اتاق عمل آوردنش بیرون.
میگفتند: خیلی نگذشته بود که دیدیم حاجیان به هوش اومد! مات و مبهوت شدیم.
همین که روی تخت نشست، سرنگ سرم رو از دستش درآورد.
با اصرار و با امضای خودش، سر حال و سرزنده از بیمارستان مرخص شد.
نیروها را جمع کرده بود. بهشان گفته بود: 🍃من تا حالا شکی نداشتم که توی این جنگ، ما بر حق هستیم، ولی امروز روی تخت بیمارستان، این موضوع رو با تمام وجودم درک کردم.🍃
همیشه دوست داشتم بدانم آن روز، روی تخت بیمارستان چه دیده است.
با این که برادر بزرگترش بودم، ولی هیچ وقت چیزی بهم نگفت.
بعد از شهادتش، از بعضی از دوستان دوران جنگ شنیدم که؛ احمد آن روز
در عالم مکاشفه مشرف شده بود محضر حضرت صدیقه (سلام ا... علیها).
در واقع حضرت بودند که او را شفا داده بودند،
بعد هم بهاو فرموده بودند: برگرد جبهه و کارت را ادامه بده.
🎙نقل از برادر شهید
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#دفترچه
حاج احمد همیشه یک دفترچه همراه داشت نکاتی که به ذهنش میرسید، مینوشت. حتی اگر پای تلویزیون نشسته بود و نکته مهمی را میشنید که ما فکر میکردیم به سپاه ربطی ندارد با دقت تمام گوش میکرد و با جزئیاتش مینوشت!
وقتی سئوال میکردیم این موضوع چه ربطی به سپاه دارد میگفت:
«این یک طرحی است که اگر ما در سپاه روی آن کار کنیم، خوب است»
نوشتهها معمولاً دو الی سه سطر بود . خوبی دفترچه این بود که اگر ابهامی در مسئلهای داشت یا نکتهای به ذهنش نمیرسید، سراغ دفترچهمیرفت و آن را پیدا میکرد.حتی اگر در حین صحبتهای فردی مطلبی توجهاش را جلب میکرد، وقتی آن فرد میرفت، سریع مطلب را یادداشت میکرد.
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💥عملیات ،بدون اینکه خون از دماغ یک نفر بریزد❗️
✅ خاطرهای از اقدامات شهید حاج احمد كاظمی به عنوان فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران در مقطع زمانی سالهای 74 تا 75(به نقل از سردار باقری):👇👇👇
#یك_حادثه_مهم در این مقطع زمانی رخ داد كه نقطه تلاقی شهیدان عزیز احمد كاظمی، سعید مهتدی، نبیالله شاهمرادی (حنیف) و شهید آذینپور بود كه تهاجم مردانه به مركزیت ضدانقلاب در شمال عراق و انجام عملیات علیه حزب منحله دموكرات و كومله و دیگر گروهكهای تروریستی بود كه در آن زمان در اوج عملیات در داخل ایران قرار داشتند.
✅هر چند در آن مقطع، سالها از دفاع مقدس میگذشت، اما ما همچنان در آن منطقه به دلیل حضور گروهكهای ضدانقلاب تلفات میدادیم. اما شهید كاظمی بعد از انجام مطالعات فراوان، دوستان خود را در قرارگاه حمزه جمع كرد و سردار شهید سعید مهتدی ،مسئول عملیات، سردار شهید حنیف، معاون اطلاعات، سردار شهید آذینپور، مشاور و سردار شهید یزدانی، در این عملیات مسئول توپخانه بودند.
✅این جمع فكور، آشنا به منطقه، مومن، مخلص و ایثارگر تا مدتی در این منطقه كار اطلاعاتی و طرحریزی عملیاتی كردند،
این عزیزان به این نتیجه رسیدند كه باید استراتژی خود را در منطقه عوض كرده و وارد فاز #تهاجمی شوند.
این طرح در حالی پیریزی شد كه آمریكاییها ،شمال عراق را در كنترل خود داشتند و جنگندههای اف16 آنها بلاانقطاع در دستههای 6 فروندی در بالای سر این منطقه پرواز میكردند، به طوری كه میشد صدای آنها را شنید و یا بر روی رادار مشاهده كرد و یا اگر فاصلهشان كم بود، آنها را با چشم دید.
ضدانقلاب در این منطقه با كمینهای خود، مشكلات زیادی را بوجود آورد و در عین حال مركزیت خود را در شمال عراق قرار داده بودند ،اما با طرحریزی كه از سوی سرداران شهید سپاه صورت گرفت، مركزیت آنها در عمق 150 كیلومتری خاك عراق #مورد_تهاجم💥 قرار گرفت كه كاری بسیار #جسورانه، با ریسك بالا ،اما تمامكننده بود.
#شهید_احمد_كاظمی، 200 دستگاه خودرو اعم از كامیون، وانت، جیپ، توپكش، توپخانه و كاتیوشا را به صورت یك ستون بزرگ وارد خاك عراق كرد، خود سردار كاظمی، سلیمانی، حنیف و آذینپور بالای ارتفاعات عراق نقطه دیدهبانی گذاشتند و این یعنی آنكه این فرماندهان تا عمق منطقه دشمن پیش رفته، بالای سر پایگاه دشمن نشسته و شروع به هدایت آتش🔥 و فرماندهی كردند.
آتشی كه این عزیزان بر سر دشمن ضدانقلاب ریختند، آنقدر سنگین بود كه آنها در خلال یك روز چندین بار #پیامتسلیم دادند #اما حاج احمد میگفت اینها #فریبكارند و ما باید به كار خود ادامه دهیم.
بعد از اجرای آتش و اتمام عملیات، سپاهیان اسلام با همان ستون از منطقه دیگری در شمال عراق خارج شدند به طوری كه خون از بینی حتی یك نفر از رزمندگان ما نریخت.✌️
نتیجه این عملیات آن شد كه ضد انقلاب به گروههای مسلط معارض در شمال عراق (طالبانی) تعهد داد كه دیگر در خاك ایران عملیاتی نظامی نخواهند كرد.
از آن زمان به بعد هیچ مشكل و ناامنی در منطقه نداشتیم و هیچگاه در كردستان تلفات رزمی تا سالهای اخیر نبود و این واقعیتی است كه به دست این سرداران بزرگ انجام شد.
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹ابتکار جالب شهید احمد کاظمی
درعملیات بیتالمقدس، دو « احمد» داشتیم که فرمانده بودند و صدای آنها از شبکههای بیسیم مرتب شنیده میشد.«احمد متوسلیان» فرمانده لشگر محمد رسولالله و«احمد کاظمی» فرمانده لشکر نجف اشرف. در تماسهای بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شکستن خطوط دشمن، فرماندههان و رزمندگان از لهجههای آنها متوجه می شدند که این «احمد» کدام «احمد» است. اما جالبتر زمانی بود که دو «احمد» با هم کار داشتند. در مرحلهی دوم عملیات که بچههای لشگرمحمد رسول الله در دژ شمالی خرمشهر با لشگر۱۰ زرهی عراق درگیری سختی داشتند وکارشان به اسیر دادن واسیر گرفتن هم کشیده شده و احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت میکرد، احمد کاظمی با احمد متوسلیان اینگونه تماس میگرفت: احمَد احمَد ،احمَد احمِد، احمَد احمِد.
او سه احمد اول را که یعنی متوسلیان، با لهجهی تهرانی میگفت، اما اسم خودش را با لهجهی نجف آبادی، مخصوصا مقداری هم غلیظتر بیان میکرد، به این ترتیب، احمد خوب و دوست داشتنی پایهی خنده را برای فرماندهان زیادی که صدای او را از بیسیم میشنیدند ،فراهم میکرد. یادشان بخیر
احمَد احمَد، احمَد احمِد، احمَد احمِد
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸هوای نفس
در یکی از عملیات ها که برعلیه منافقین بود قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم.
من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟
گفتم: بله.
گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟
گفتم مگر می خواهی بخری؟!
گفت بگو چقدر می ارزد.
گفتم مثلا شش هزار دلار.
گفت: “مقدم نزن اینها اینقدر نمی ارزند.”
خیلی بعید است شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری ،که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هرکسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد، ولی سردار کاظمی در کوران عملیات، بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت.
می دانید چرا؟
چون مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد.
🎙به نقل از شهيد سردار تهراني مقدم (كه در انفجار مهمات سپاه در سال1390 به شهادت رسيد)
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸فرق بین فرمانده لشگر و سرباز
سرمای شدیدی خورده بود. احساس میکردم به زور روی پاهایش ایستاده است.
من مسئول تدارکات لشکر بودم.
با خودم گفتم: خوبه یک سوپ برای حاجی درست کنم تا بخوره حالش بهتر بشه.
همین کار را هم کردم. با چیزهایی که توی آشپزخانه داشتیم، یک سوپ ساده و مختصر درست کردم.
از حالت نگاهش معلوم بود خیلی ناراحت شده است.
گفت: چرا برای من سوپ درست کردی؟
گفتم: حاجی آخه شما مریضی، ناسلامتی فرماندهی لشکرم هستی؛
شما که سرحال باشی، یعنی لشکر سرحاله!
گفت: این حرفا چیه میزنی فاضل؟
من سؤالم اینه که چرا بین من و بقیهی نیروهام فرق گذاشتی؟
توی این لشکر، هر کسی که مریض بشه، تو براش سوپ درست میکنی؟
گفتم: خوب نه حاجی!
گفت: پس این سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذایی رو میخورم که بقیهی نیروها خوردن.
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸گذشتن از خود برای نجات مردم
در حادثه بم ،بیش از ۲۰۰ فروند هواپیما و هلیکوپتر و انواع موشک های برد بلند را سامان داد
درساعتهای اول، شهیدکاظمی به عنوان فرمانده نیروی هوایی تمام ناوگان خودش را برای نجات مردم بم بسیج کرد
خودش هم فرودگاه بم را آماده کرد
هر ۱۳ دقیقه یک هواپیما و یک هلیکوپتر ، چه در شب و چه در روز پرواز می کرد
۳۰ هزار مجروح را با هواپیما و هلیکوپتر تخلیه کرد، ۱۰ شبانه روز نخوابید.
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹طواف هواپیما به دور حرم امام رضا علیه السلام
هواپیمای سوخو را حاج احمد، وارد نیروی هوایی سپاه کرد.
مراسم افتتاحیهاش را همه انتظار داشتیم در تهران باشد، سردار ولی گفت:
میخوام مراسم افتتاحیه توی مشهد باشه.
پایگاه هوایی مشهد کوچک بود. کفاف چنین برنامهای را نمیداد. بعضیها همین را به سردار گفتند.
سردار ولی اصرار داشت مراسم توی مشهد باشد.
با برج مراقبت هماهنگیهای لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان☁️، هواپیما را چند دور،دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا (سلام الله علیه) طواف داد.🛩🍃✨
این را سردار ازش خواسته بود. خیلیها تازه دلیل اصرار سردار را فهمیده بودند.
خدا رحمتش کند؛ همیشه میگفت: ما هیچ وقت از لطف و عنایت اهل بیت،
خصوصاً #آقا_امام_رضا 🍃(علیه السلام) بینیاز نیستیم.
🔹خاطره ای از سردار شهید حاج احمد کاظمی
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹خاطره ای از سفر شمال
یک بار رفته بودیم شمال. تابستان بود گویا. پدر می خواست اخبار را گوش کند، چون همیشه پیگیر اخبار بود. به من گفت برو بیرون آنتن را ببر بالا.
توقف کردیم، یک آقائی از دور گفت اینجا نه ایست. من هم آمدم سوار شدم.
گفتم بابا یکی هست می گوید بروید.
بابا گفت کاری نمی خواهی انجام بدهی، یک دقیقه آنتن را درست کن.
آن مرد آمد دم پنجره ماشین.
پدر گفت می خواهد آنتن را درست کند الان می رویم.
تا آمدیم راه بیفتیم گفت؛ بهت میخورد سپاهی باشی. بابا گفت چطور مگه؟ خلاصه سر صحبت باز شد و معلوم شد رزمنده بوده.
گفت من مشکلی دارم، اگر در سپاه هستی مشکل ما را حل کن. پدر مشکل را پرسید. سوارش کردیم که هم تا یک مسیری برسانیمش و هم مشکل خود را مطرح کند.
در مسیر بابا از او در مورد مسائل مختلف سوال کرد و ازجمله درباره فرمانده لشگر امام حسین(ع) (که البته خود پدرم در آن زمان فرمانده لشگر امام حسین بود)
این بنده خدا شروع کرد فحش و دری وری را به احمد کاظمی گفتن؛ که آره آمده شده فرمانده لشگر 14 امام حسین و آدم مغروری است و میگفت تا انسان های متواضع و خوبی مثل شماها هستند چرا امسال احمد کاظمی باید فرمانده باشد؟
اول از بابا پرسید شما کجای سپاهی؟ بابا گفت من یک رزمنده بودم.
خلاصه خیلی بد گفت.
حالا من و سعید برادرم حرصمان گرفته بود، واقعا می خواستیم آن نفر را خفه کنیم.
بابا از آینه علامت می داد چیزی نگویید.🖐🏼 بعد بابا از مشکل او پرسید. وقتی دم خانه اش رسیدیم دیدم اوضاع خانه اش خراب است، وام می خواست برای تکمیل خانه. خانه اش در مرحله سفت کاری بود. آن مرد برگشت به پدر ما گفت:
ای کاش همه مثل تو بودن و ای کاش تو می شدی فرمانده لشگر و از اینجور حرف ها. بابا گفت این تلفن را بگیر با فلانی هماهنگ کن و بیا قرارگاه حمزه تا مشکل را حل کنیم. عمدا هم نگفت لشگر 14 تا شک نکند، چون آن زمان فرمانده لشگر 14 هم بود.
بنده خدا رفت آنجا. تا به حاج آقا گفته بودند فلانی آمده ایشان میفهمند چه کسی است.
می گوید بیاوردیش داخل. از اینجا به بعد را حاج آقا خودش تعریف می کند. می گوید: بنده خدا آمد داخل اصلا داشت می مرد. اسم و اتیکت من را دید داشت سکته می کرد و شروع کرد به عذرخواهی. بعد هم بابا کارش را حل کرد و رفت
این خاطره از این جهت برایم جالب است که پدرم چقدر خالصانه کار می کرد که حتی خیلی از بچه های سپاه هم او را نمی شناختند و چقدر گمنام بود همیشه می گفت اگر کار برای رضای خدا باشد لزومی ندارد غیراز خدا از آن باخبر باشد.
🎙راوی: فرزند شهید
#شهیداحمدکاظمی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌷"شهید حاج احمد کاظمی"🌷🍃
(هیج وقت وظایف شرعیتون
رو با هیچ چیزی معامله نکنید... )
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 آخرین باری که صهیونیست ها خواستند پرچم فلسطین را پایین بیاورند...
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️تصاویری از مبارزه رزمندگان گردانهای قدس با نظامیان رژیم صهیونیستی در شرق خان یونس، جنوب غزه
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥همچون شبح؛ فیلم باورنکردنی از رصد نیروهای اسرائیلی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR