#نقل_خاطره_از_شهید_مسعود_عسگری
#حج
سال ۹۱ با مسعود و چند تا از بچه های گردان قسمت شد مشرّف شدیم برای عمره مفرده. از فرودگاه جدّه با اتوبوس رفتیم سمت محل اسکان تو شهر مدینه. به بچه ها گفتم خدا کنه هتل نزدیک مسجد النبی(ص) باشه، برای زیارت راحت بریم حرم؛ وقتی رسیدیم متوجه شدیم که هتل دقیقا تو خیابون مسجد النبی(ص) هستش. خیلی خوشحال شدیم. گفتم پنجره اتاقمونم رو به حرم باز بشه عالی میشه. به من و مسعود و دو نفر دیگه یه کلید دادن و اتاق ما مشخص شد کدومه. رفتیم بالا، کلیدُ انداختم درو باز کردم زود دویدم سمت پنجره و پرده رو زدم کنار دیدیم به به دقیقا روبروی مسجد النبی(ص) هستیم😍😍 کلی داد زدیم و خوشحال شدیم...😍😍
دیگه همش مسجدالنبی(ص) بودیم، ساعتهایی ام که بقیع باز بود برای زیارت اهل بیت (ع) می رفتیم بقیع. چند روزی که گذشت گرمی هوا😰😩، کم خوابی و البته غذاهای هتل😜 و خنکی اتاق😂... بععععله یه خواب درست حسابی😴😴، پرده هارو میکشیدیم و میخوابیدیم😴😴
حسابی تنبل شده بودیم. گفتم آقا اینجوری نمیشه، کِرِخت شدیما همش میخابیم. با شوخی و کتک کاری پتوها رو از روی بچه ها کشیدم و گفتم بریم حرم بسه چقدر میخوابید😤 با مصیبت بیدارشون کردمو رفتیم حرم. ولی دیگه از فردا #مسعود ول کن من نبود😫 چشمم و میذاشتم رو هم میومد بیدارم میکرد میگفت:
آقای برادر پاشو، پاشو دیگه، مگه ما کِرِختِ شماییم 😂 پاشو بریم حرم😂 میگفتم بابا تازه اومدیم استراحت کنیم😩 حالا بعداً می ریم.
میگفت: نه تو مارو کِرِختِ خودت کردی پاشو بریم😂😂😂...
🎙به نقل از دوست و همرزم شهید
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#دوست_شهید:
سال 91 ایام نیمه شعبان با چند نفر از دوستان و #مسعود مُشرَّف شدیم حج عمره که یه جمع صمیمی و خیلی عالی حدود 20 نفر میشدیم.
جُدای اَعمال حج و انجام واجبات و زیارت، به قدری شوخی مى کردیم و مى خندیدیم که #روحانی کاروان مى گفت:
شما معنویت حج و از بین بردین😐 مى گفت بابا یه دعایی مناجاتی چیزی... بنده خدا نمیدونست که هر شب بچه ها دور هم #دعا میخونن و زیاد تو جمع عمومی راحت نیستن...
حالا بریم سراغ این عکس که تو یه فروشگاه به اسم باوارث بلازا که #مسعود برای شوخی با #کلاه عکس انداخت.
علت اونم این بود یه نوجوان ۱۴_۱۵ ساله تو کاروان بود که ما برای اولین بار تو رستوران هتل دیدیم یه دونه از اینا کلاه ها سرش بود با خانواده اومده بودن اول فکر کردیم برای مسخره بازی کلاه سرش گذاشته کلی بهش خندیدیم و گذشت
رفتیم تو شهر یه دوری بزنیم اتفاقی اون پسره رو دیدیم با همون کلاه؛ خیلی عادی گفتیم جوونه دیگه و ... فردا رفتیم برای #طواف #مستحبی یه دفعه #مسعود گفت:
عِه اون پسره👈🕵️♂️
همون پسره تو #طواف با همون #کلاه🎩 آقا دیگه شده بود #سوژه... رفتیم فروشگاه برای خرید. #مسعود رفت از تو قفسه یه دونه از اون کلاه ها برداشت، گفت از این به بعد من با این #کلاه اعمال #حج و انجام میدم ببینید بهم میاد😐😂.
کلی #خنده و شوخی و ...
یکی از بچه هام ازش عکس یادگاری انداخت...
#شهيد_مسعود_عسگرى
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#خاطراتحج
کلاه🎩
سال 91 ایام نیمه شعبان با چند نفر از دوستان و #مسعود مُشرَّف شدیم حج عمره که یه جمع صمیمی و خیلی عالی حدود 20 نفر میشدیم.
جُدای اَعمال حج و انجام واجبات و زیارت، به قدری شوخی مى کردیم و مى خندیدیم 😂که #روحانی کاروان مى گفت:
شما معنویت حج و از بین بردین😐 مى گفت بابا یه دعایی مناجاتی چیزی... بنده خدا نمیدونست که هر شب بچه ها دور هم #دعا میخونن و زیاد تو جمع عمومی راحت نیستن...
حالا بریم سراغ این عکس که تو یه فروشگاه به اسم باوارث بلازا که #مسعود برای شوخی با #کلاه عکس انداخت.
علت اونم این بود یه نوجوان ۱۴_۱۵ ساله تو کاروان بود که ما برای اولین بار تو رستوران هتل دیدیم یه دونه از اینا کلاه ها سرش بود با خانواده اومده بودن اول فکر کردیم برای مسخره بازی کلاه سرش گذاشته کلی بهش خندیدیم و گذشت
رفتیم تو شهر یه دوری بزنیم اتفاقی اون پسره رو دیدیم با همون کلاه؛ خیلی عادی گفتیم جوونه دیگه و ... فردا رفتیم برای #طواف #مستحبی یه دفعه #مسعود گفت:
عِه اون پسره👈🕵️♂️
همون پسره تو #طواف با همون #کلاه🎩 آقا دیگه شده بود #سوژه... رفتیم فروشگاه برای خرید. #مسعود رفت از تو قفسه یه دونه از اون کلاه ها برداشت، گفت از این به بعد من با این #کلاه اعمال #حج و انجام میدم ببینید بهم میاد😐😂.
کلی #خنده و شوخی و ...
یکی از بچه هام ازش عکس یادگاری انداخت...
#شهيدمدافعحرممسعودعسگری🌷
#خاطراتحج
کلاه🎩
سال 91 ایام نیمه شعبان با چند نفر از دوستان و #مسعود مُشرَّف شدیم حج عمره که یه جمع صمیمی و خیلی عالی حدود 20 نفر میشدیم.
جُدای اَعمال حج و انجام واجبات و زیارت، به قدری شوخی مى کردیم و مى خندیدیم 😂که #روحانی کاروان مى گفت:
شما معنویت حج و از بین بردین😐 مى گفت بابا یه دعایی مناجاتی چیزی... بنده خدا نمیدونست که هر شب بچه ها دور هم #دعا میخونن و زیاد تو جمع عمومی راحت نیستن...
حالا بریم سراغ این عکس که تو یه فروشگاه به اسم باوارث بلازا که #مسعود برای شوخی با #کلاه عکس انداخت.
علت اونم این بود یه نوجوان ۱۴_۱۵ ساله تو کاروان بود که ما برای اولین بار تو رستوران هتل دیدیم یه دونه از اینا کلاه ها سرش بود با خانواده اومده بودن اول فکر کردیم برای مسخره بازی کلاه سرش گذاشته کلی بهش خندیدیم و گذشت
رفتیم تو شهر یه دوری بزنیم اتفاقی اون پسره رو دیدیم با همون کلاه؛ خیلی عادی گفتیم جوونه دیگه و ... فردا رفتیم برای #طواف #مستحبی یه دفعه #مسعود گفت:
عِه اون پسره👈🕵️♂️
همون پسره تو #طواف با همون #کلاه🎩 آقا دیگه شده بود #سوژه... رفتیم فروشگاه برای خرید. #مسعود رفت از تو قفسه یه دونه از اون کلاه ها برداشت، گفت از این به بعد من با این #کلاه اعمال #حج و انجام میدم ببینید بهم میاد😐😂.
کلی #خنده و شوخی و ...
یکی از بچه هام ازش عکس یادگاری انداخت...
#شهيدمدافعحرممسعودعسگری🌷