#خاطره
✍وقتی حاج قاسم رفتند سر میز خانواده شهید حاجی زاده مریم همسر شهید گوشی اش را داد من فیلم بگیرم و از حاج قاسم خواست برایش دست خط بنویسد. من هم فیلم گرفتم. حاج قاسم مشغول صحبت با خانواده شهید حاجی زاده شد. به حاج قاسم گفتم من هم از این دستخط ها می خواهم. سرش پایین بود گفت: تو کی هستی؟ همزمان که سرش را بالا آورد خندید گفت: شمایی؟ باشه می نویسم.
تا قبل از نوشتن مرا صدا زد فاطمه. بعد گفت از این بابت شما را به اسم صدا می زنم چون من هم دختری دارم هم نام شما و مثل شما. مثل دخترم هستی. بعد هم دستخطی به یادگار برایم نوشت. خیلی دیدار صمیمی و خوبی بود. چون خانواده شهدای مازندران خصوصا بعد از خان طومان خیلی دلگیر بودند و دوست داشتند حاج قاسم را ببینند. حاج قاسم هم گفته بود تا پیکر شهدا را برنگردانم نمی روم دیدار خانواده ها. اما اصرار خانواده ها موجب شد او قبول کرد و آمد.
.
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸
📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
پدر داشت روزهای پایانی را میگذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار میبردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و بهتدریج به بدن تزریق میشد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند.
این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو میبرد؛ حالتی اغماء گونه ...
از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بیهوش و هوشیار در نیمههای شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از #یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه میکنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظارهگر واقعهای بوده که من از آن بی خبرم. میگویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمیگرداند. «نه، خواب نبود! #یمن را دریاب. اخبار #یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از #یمن آغاز میشود. #ازشلیکاولینموشکها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره میگوید «علی بیا!».
اشاره میکند که «سرت را جلو بیار». سرم را میچسبانم به دهانش. باصدای بیجوهرهای میگوید: «ان شاء الله تو #ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ میشود. میگویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او میکنم و عبور میکنم ... تا اینروزها که اولین موشکها با جسارتی وصفناشدنی از #یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگهای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک میکشد برای همه کشتیهای اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صفآرایی و آبروداری میکند.
باز صدای پدر را میشنوم: «#یمن را دریاب ...!»
(منبع)
@haerishirazi
🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#خاطــره🎞
|همدانشگاهیشهید|
دختری میگفت:
منهمکلاسیبابکبودم.
خیلییییتونخشبودیمهممون...
اماانقدباوقاربودکههمهدخترا
میگفتند:
" ایننوریانقدسروسنگینهحتما
خودشدوسدختردارهوعاشقشه !" 😏
بعدمنگفتم:میرمازشمیپرسمتا
تکلیفمونروشنبشه...
رفتمرو در رو پرسیدمگفتم :
" بابکنوریشماییدیگه ؟! "
بابکگفت:"بفرمایید ."
گفتم:"چراانقدخودتومیگیری ؟!
چرامحلنمیدیبهدخترا؟! "
بابکیہنگاهپرازتعجبوشرمگین
بهمکرد وسریعرفتوواینستاداصلا!
بعدهاکشهیدشد ،
هموندخترا ومنفهمیدیمبابکعاشقکیبودهکه
بہدخترا ومنمحلنمیداد...
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚘﷽⚘
#خاطــره🍒☘
میخواستیمبابکواذیتکنیم😆
همتوغـذاشهمتو نوشابش وپـرفـلفل🌶کردیم
غذاروخورد دیـد تنده میـخواست
تحملکنه بـزور با نوشابهبخوره.🥤😂
نمیدونستتو نوشابش هـمفلفلداره
نوشابه روسرکشید یهو ریختبیرون😰
قیافش دراون لحـظه خیلی خـندهدارشده
بـود همهماترکیدیم ازخنده 🤣خودشم
میـخندید😁😂
وبابک هیچوقت اینکارمونو
تلافینکرد✋❤️
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#خاطــره🌿
🎙دوستشهید:
یکبار فرمانده ،سر بابک فریاد زد🗣همهماناراحتشدیم😓
خواستیم جوابش رابدیم که بابک
گفت:من ازش گذشتم🙃🖐🏽
#شهیدبابکنوریهریس🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#خاطره
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
#سردار_دلها
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📩 آخرین سفری که با هم رفتیم، سفر قم و جمکران بود. داخل اتوبوس هم موقع رفت و هم موقع برگشت کنار هم نشسته بودیم. روضهای از حضرت رقیه(سلام الله علیها) رو کلیپ کرده بودند که دختر بچهها این شعر: حالا اومدی حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی رو میخوندند... آرمان از این کلیپ خیلی خوشش اومده بود و میگفت: خیلی گریه کردم، خیلی قشنگ بود...
آرمان عاشق حضرت رقیه(سلام الله علیها) بود.❤️
#خاطره
#آرمانعزیز🕊
#شهیدآرمانعلیوردے🌹
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
2.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره ✨
ابراهیم از در که بیرون می آمد به همه سلام می کرد.🖐😊
چقدر از بچههای کم سن وسال، به خاطرهمین سلام کردن با او دوست شده بودند.😇🤝
امایادم هست یک روزباهم ازکوچه بیرون آمدیم. چندروحانی باظاهری زیبا وآراسته به سمت مامی آمدند.
باشناختی که ازابراهیم داشتم گفتم:حتماً حسابی آنهاراتحویل می گیرد،اما برعکس به آنها سلام هم نکرد...!!
باتعجب نگاهش کردم.😳
خودش فهمید درذهن من چیست. برای همین گفت: «این ها آخوند های ولایی هستند. کاری بااین جماعت نداریم.»
گفتم:ولایی؟!🤔
گفت: «یعنی به جز ولایت اهل بیت، چیز دیگری را قبول ندارند. نه ولایت فقیه. نه انقلاب ونه حضور درجبهه و...❌
فقط دم از ولایت مولا می زنند. چندسری بااینهاصحبت کردم ولی بی فایده بود. فقط کار خودشان را قبول دارند.»
بعد ادامه داد : «خطراینهابرای اسلام وانقلاب کم نیست. مثل خوارج که دربدنه حکومت مولا بودند. اما...»
به مناسبت ایام شهادت 🕊
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
#سلام_بر_ابراهیم
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
#خاطره
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند.
🎙راوی: فرزند شهید شیخ شعاعی
#سردار_دلها
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹به دنبال دیوانه !
#خاطره
در عملیات فتح 1
که هدف، پالایشگاه کرکوک عراق بود، شهید ناظری را در ستاد مشترک سپاه دیدم.
پرسیدم محمد تو اینجا چه کار میکنی؟
گفت دنبال دیوانه میگردم.
گفتم اسمم را بنویس.😁
مرخصی گرفتیم و به ماموریت رفتیم چون اجازه رسمی نداشتیم.
چون در تیپ هوابرد بود، در عملیاتهای نفوذ شرکت میکرد. آقای حسن عباسی یکی از شاگردهای ایشان بود. واحد کوچکی به نام هوابرد دریایی داشتیم که شهید ناظری آن را توسعه داد و به عنوان #یگانتکاوراننیرویدریاییسپاه معرفی شد.
بسیاری از مواقع در مانورها از نیروهای این یگان استفاده میکردیم.
یکی از کسانی که بیشترین عملیات سقوط را انجام داد، شهید ناظری بود...
🎙(نقل از همرزم شهید)
#فرمانده_شهید_سردار_محمد_ناظری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
『شھدایِظھور🇵🇸🇮🇷』
السلام علیک یا بنت الحسین🍃
🌷الهی به رقیه سلام الله علیها🌷
#بخوانید 🌸
صبح یکشنبه بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ 9 صبح بود هنوز گذرنامه نداشتم ویزاکه هیچی
جلوی در اداره گذرنامه بودم
حسین زنگ زد
+سلام داداش خوبی
نوکرم توخوبی
+گرفتی گذرنامه رو ازصبح استرس تو رو دارم😔
داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس
+باشه داداش گرفتی بهم بگو ان شاالله ردیف میشه
باشه چشم
قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود پرسیدم گفتن کلا صادر نشده باید بشینی شانست بزنه امشب بدن وگرنه فردا...
بابغض زنگ زدم حسین
بهش گفتم نمیشه من بیام قسمت نشد شمابرید
حسین گفت: این چه حرفیه ماقرارگذاشتیم باهم بریم توکل داشته باش درست میشه اگه نشد فردا صبح میریم
گفتم ن برنامه هاتون خراب میشه
گفت نه نهایتش بچه ها روراهی میکنیم منوتوبا اتوبوس میریم
دلمو گرم کرد
داخل جانبود بشینم ایستاده بودم
ساعت شد ۶ عصر حسین پیام داد چه خبر گفتم داداش هنوز ندادن هربیست دقیقه اسم ۱۰ نفرمیخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تااینجا اومدی بقیشم ارباب ردیف میکنه
گفتم دارم ازاسترس میمیرم
گفت ی ذکر بهت میگم هربار گیرکردی بگو من خیلی قبول دارم گره کارمنم همین باز کرد( آخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت)
گفتم باشه داداش بگو
گفت تسبیح داری
گفتم اره
گفت بگو الهی به رقیه سلام الله علیها ،حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم.
قطع کردم چشممو بستم شروع کردم
الهی به رقیه سلام الله علیها ،الهی به رقیه سلام الله علیها...
10 تانگفتم که یهو گفت این 5 نفر آخرین لیسته بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو اسمم خوندن
بغضم ترکید باگریه گرفتم رفتم سمت خونه حاضر بشم
وقتی حسین رو دیدم گفتم درست شد
اشک توچشمش حلقه زد گفت الهی به رقیه سلام الله علیها 💔
#شهید_حسین_معز_غلامی🌷
#مدافع_حرم🍃
#خاطره
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
{💚🌱}
#خاطره
#حاج_قاسم
✍توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم!قبل اینکه برسیم پای هواپیما،همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم . دستش را فشار دادم و گفتم :«حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی میافته برات...» گفت:«این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از شهادت نمیترسیدی!»
قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم : «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم !» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید بچه یتیم ها هستید .شما الان امید بچههای مظلوم عراق و ..هستید.» خندید و گفت: «نه، گاهی اوقات شهادت تاثیرش از موندن بیشتره.»
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR