eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
8.3هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.4هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
کار فرهنگی‌اش در مورد شهدا ریشه دار بود🔺 🔴یادم هست محمودرضا در کلاس دوم دبیرستان ؛ یک روز دفترچه‌ای را که برای ثبت خاطرات شهدا بود و از بنیاد شهید گرفته بود، به خانه آورد. دو شهید را انتخاب کرده بود برای کار جمع آوری خاطرات؛ یکی شهید «عبدالمجید شریف زاده» که دانش آموز و هم محله‌ای بود و دیگری شهید «احد مقیمی» بی‌سیم‌چی شهید باکری که در کربلای پنج شهید شد. خیلی جدی برای اینکار وقت ‌گذاشت. این دو دفترچه را پر کرد. با مادر شهید شریف زاده یک نوار کاست کامل مصاحبه کرد و با برادر شهید مقیمی و همینطور با حاج بهزاد پروین‌قدس که عکاس جنگ و مستند ساز هستند کار کرده بود در این مورد. با حاج بهزاد رابطه‌ای نزدیک برقرار کرده بود و این بخاطر تعلقاتی بود که بود که از زمان نوجوانی به فرهنگ جبهه داشت. کار فرهنگی و کار او در مورد شهدا ریشه‌دار بود... 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
پاسدار شدن دل او را با خود برده بود♥️ همه فرزندان خانواده بیضایی در مدرسه‌هایشان نورچشمی معلم‌ها بودند. در نظم و انضباط حرف اول را می‌زدند و نمره‌هایشان لبخند رضایت روی لب‌های پدر و مادرشان می‌نشاند. محمودرضا اما بعد از گرفتن دیپلم دل به درس خواندن برای کنکور نداد و به خدمت سربازی رفت. دکتر بیضایی می‌گوید درهمان سال‌ها عضو بسیج مساجد بود و مکرر کتاب‌هایی از زندگینامه شهدا در گوشه و کنار وسایلش می‌دیدیم: «بعد از پایان خدمت سربازی به دانشکده افسری امام علی(علیه السلام) رفت. حالا دیگر مسیرش برای بقیه علنی شده بود. محمودرضا می‌خواست پاسدار باشد و هیچ کار و شغل دیگری از او دلبری نمی‌کرد.» 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
نقلِ خاطره از دوست شهید✍🏻 🖐🏻من اهل تملق نیستم با شعار هم میانه ای ندارم، با شهید خیلی راحت و صمیمی بودیم ولی با وجود همه شوخ طبعی ها و کَل کَل کردن ها، محمودرضا آدم عملیاتی بود. آن زمان محمودرضا کتاب هایی مطالعه می کرد که من امروز بعد از تحصیل در مقطع دکتری تازه آن کتاب ها را به دست می‌گیرم 🔺 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
تعقیب لیگ بسکتبالِ حرفه ای آمریکا !🏀 - یکی از علایقی که محمودرضا در نوجوانی داشت، تعقیب لیگ بسکتبال حرفه‌ای آمریکا بود. جمعه‌ها قید خواب را می‌زد و از صبح زود می نشست پای تماشای بسکتبال. اطلاعاتش در مورد این مسابقات زیاد بود و علاوه بر تلویزیون، اخبار مسابقات را در نشریات ورزشی هم تعقیب می‌کرد. از اسامی و بیوگرافی بازیکنان و مربیان بگیر تا جدول لیگ و...   یکبار با هم نشسته بودیم مسابقه تیم «اورلاندو مجیک» را که تیم محبوب محمودرضا بود، تماشا می‌کردیم. محمودرضا به «شکیل اونیل» بازیکن معروف این تیم علاقه زیادی داشت و طبق معمول شروع کرد به تعریف کردن از این بازیکن که من حرفش را قطع کردم و گفتم: هر چقدر هم حرفه‌ای باشد، به مایکل جردن که نمی‌رسد! گفت: شکیل اونیل با همه فرق دارد. گفتم: چه فرقی دارد؟ گفت: مسلمان است و هر هفته در نماز جمعه شرکت می‌کند. بعد گفت: یکبار روز جمعه مسابقه داشت که هر چه مسئولان تیم به او اصرار می‌کنند که آن روز نماز جمعه نرود، نمی‌پذیرد و مسئولان تیم مجبور می‌شوند چند نفر را همراه او بفرستند که به محض تمام شدن نماز، شکیل اونیل را سوار ماشین کنند و سریع برگردانند تا به مسابقه برسد. هر طوری بود محمودرضا آن روز به من ثابت کرد که شکیل اونیل از مایکل جردن سرتر است... 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
پرکاروسخت‌کوش ...🖐🏻' پرکاری و ساعت های انگشت شمار خواب در طول شبانه روز، از ویژگی های بارز او بود. کارش تعطیلی نداشت. می گفت خدا همیشه شهادت را به آدم هایی داده که در کار، سخت کوش بوده اند.✍🏻✍🏻 شهادتش، مزد پر کاریش بود و با شهادتش «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» را ثابت کرد؛ روزهایی که تهران با او بودم شاهد بودم که چطور 2 شب متوالی را نمی‌خوابد یا خوابش از 2-3 ساعت بیشتر تجاوز نمی‌کند...❗️ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
آقا محمود رضای ما عاشق مقام معظم رهبری بود♥️🌸٫ 🔻 جمله‌ای از ایشان را با فونت درشت تایپ کرده و بالای سرش زده بود. مضمون جمله این بود: «هرکجا که خدمت می‌کنید آنجا را مرکز جمهوری اسلامی بدانید و جوری کارکنید که گویی همه امور متمرکز کار شماست.» محمود رضا بسیار پرکار بود. تعهد عجیبی به کار داشت. از مافوقش با اصرار خواسته بود روزهای جمعه را هم روز کاری او قرار دهد. می‌گفت تا پرکار نباشیم شهادت نصیبمان نمی‌شود و شهدای ما غالباً انسان‌های بسیار پرکاری بوده‌اند . 🎙(نقل از برادر شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
یِڪۍ‌از‌هَم‌سَنگَـرۍهـٰایَش‌‌‌دَر‌سُوریِہ‌میگُفت: مـَن‌‌بَستنِ‌ڪمَربَندایمنۍرادَرسـُوریہ‌از مَحمُودرضـٰایـٰادگِرفتَم! وَقتـۍمـےنشست‌‌پُشتِ‌‌فَـرمون‌،ڪَمَربندش‌‌را‌ میبست. یِڪبـٰاربھِش‌‌گُفتَم:اینجا‌دیگہ‌چِـرا‌میبَند؎؟! اینجـٰاڪہ‌پُلیس‌نیست! گُفت:میدونـۍچِقَدرزَحمَت‌ڪِشیدَم‌بـٰاتَصـٰادُف‌‌ نَمیـرم؟! 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✅خاطره ای هست که جز برای همسر شهید برای شخص دیگری نگفته ام. نزدیک مراسم عقد محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت: «من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده عروس باید برایت بخرند... خلاصه با هم برای خرید رفتیم. محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا حواسش به خرید نبود و دقت نمی کرد در عوض من مدام می گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ... هیچ وقت فراموش نمی کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: «خیلی سخت نگیر، شاید امام زمان(عج) امشب ظهور کردند و عروسی ما به تعویق افتاد... یعنی گویا تمام لحظات زندگی ؛ منتظر یک اتفاق مهم بود ...❗️ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
♥️علاقه و عشق وصف ناشدنی محمودرضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، یعنی تشکیل نهضت جهانی اسلام ! روحیه خاصی را در وی بوجود آورده بود که تا آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن تلاش و مجاهدت شبانه روزی داشت... همواره مطالعه دینی و سیاسی داشت و به اخبار و وقایع داخلی و خارجی بخصوص تحولات جهان اسلام اشراف داشت و این وقایع را تحلیل‌ می‌کرد... تعصب آگاهانه‌ و وافری به انقلاب اسلامی، رهبری و نظام داشت ...🇮🇷! 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💙خواب همرزم شهید، درباره شهید بیضایے 💔پندار ما این است كه ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند، اما حقیقت آن است كه زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند..... . با گریه گفت: «البارحه ا د‌رئتالی محمودفی النام...» دیشب محمود اومد به خوابم... «ورئیته یقره القران» ودیدمش داشت قرآن میخوند... بغلش کردم...بغلم کرد...💕 بوسیدمش...من رو بوسید به من گفت از من دوری نکن چون من رو نمیبینی؛ من کنارتم هنگام نبرد.... یادت میاد یادم کردی!؟ به چشم برهم زدنی اومدم پیشت و نجاتت دادم!!!! گفت: «وقال لی اتذكرعندمامرضت فی البیت، اناكنت حاضرعندك واقره الدعاءلك....» یادت میاد تو خونه مریض بودی؟ من پیشت بودم و برا شفات دعا میکردم... بهش گفتم: تو الان کجایی؟ «قلت لهواین انته الان؟ قال لی: انامع اصحاب الحسین.......» گفتم من به نیتت گوسفند قربونی کردم و دادم به فقرا! خندید و گفت: آره... بهم رسید... گفتم چرا میخندی؟ «قال لانی: لاحتاج الثواب قسمت الثواب لكم ... به من گفت: من نیازی به ثواب ندارم، ثواب را برای شما تقسیم کردم😊 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹ادب خاصی داشت👌🏻 نسبت به همه بزرگترها، خصوصا پدر و مادرمان همین‌طور بود. پدرم گاهی گلایه داشت که چرا او به کرات در حالتی که نزدیک به رکوع بود، خم می‌شد و دستشان را می‌بوسید. پدرم بارها به او گفته بود این کار را نکند. مؤدب و با تقوا بود و حریم خاصی داشت که من به عنوان برادرش تا حدی می‌توانستم به او نزدیک شوم و بیشتر از آن از او حیا می‌کردم ... 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹از نوجوانی خودش را برای این راه تربیت‌کرده بود ...🍃 جزء کسانی بود که مراقبه از نفس می‌کرد و ما می‌دیدیم چطور عزم به تربیت خودش کرده است. از 10سالگی رشته ورزشی کاراته را دنبال می‌کرد و در آن به موفقیت‌های درخشانی رسیده بود. اما این‌ها را برای رسیدن به نام و نان و نوا نمی‌خواست. این‌جور موفقیت‌ها پشیزی برایش قدر و مقدار نداشتند. هدفش مشخص بود! 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴در ایام زلزله رودبار که محمودرضا کودکى٩ ساله بود پس از وقوع زلزله که اعلام شد و سازمان هاى امدادى شروع به جمع آورى کمک هاى مردمى کردند به خانه آمد و گفت مادر میخواهم به زلزله زدگان کمک کنم. گفتم پسرم آفرین کار خوبى میکنى بگذار شب پدرت بیاید خانه از او پول میگیریم میبرى در محل جمع آورى تحویل میدى. محمودرضا گفت نه مادر الان وضعیت آنها خیلى اضطرارى است و باید هر چه سریعتر به آنها کمک برسد تا شب دیر میشود من میخواهم از وسایل خانه چیزى بدهم... وقتى شب پدرش به خانه آمد جریان را گفتم که هزینه اى را کمک کند اما محمودرضا پول را نگرفت و گفت من ظهر کمک کردم خودم. بعد از چند سال متوجه شدیم پتوى نو اما قدیمى که در خانه داشتیم را برداشته و برده به محل جمع آورى تحویل داده است.» 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
نمازِشب‌درنوجوانی❗️ 🌿معمولا توی اتاق پذیرایی درس می‌خواندیم.... یک شب بعد از نصف شب برای درس خواندن به اتاق پذیرایی رفتم و دیدم محمودرضا قبل از من آنجاست. اما درس نمی‌خواند... به نماز ایستاده بود ! آن موقع دوازده سیزده سال بیشتر نداشت. جا خوردم...😳 آمدم بیرون و به اتاق خودم رفتم. فردا شب باز محمودرضا توی پذیرایی بود و نشد آنجا درس بخوانم. چند شب پشت سر هم همینطور بود؛ هر شب هم که می‌گذشت نمازش طولانی‌تر از شب قبل بود. یک شب حدود دو ساعت طول ڪشید ! محمودرضا آن نمازها را واقعا باحال می‌خواند. هنوز چهره و حالت ایستادنش سر نماز یادم هست . . .🍃 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸کار فرهنگی‌اش در مورد شهدا ریشه دار بود یادم هست محمودرضا در کلاس دوم دبیرستان ؛ یک روز دفترچه‌ای را که برای ثبت خاطرات شهدا بود و از بنیاد شهید گرفته بود، به خانه آورد. دو شهید را انتخاب کرده بود برای کار جمع آوری خاطرات؛ یکی شهید «عبدالمجید شریف زاده» که دانش آموز و هم محله‌ای بود و دیگری شهید «احد مقیمی» بی‌سیم‌چی شهید باکری که در کربلای پنج شهید شد. خیلی جدی برای اینکار وقت ‌گذاشت. این دو دفترچه را پر کرد. با مادر شهید شریف زاده یک نوار کاست کامل مصاحبه کرد و با برادر شهید مقیمی و همینطور با حاج بهزاد پروین‌قدس که عکاس جنگ و مستند ساز هستند کار کرده بود در این مورد. با حاج بهزاد رابطه‌ای نزدیک برقرار کرده بود و این بخاطر تعلقاتی بود که از زمان نوجوانی به فرهنگ جبهه داشت. کار فرهنگی و کار او در مورد شهدا ریشه‌دار بود... 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
پاسدار شدن دل او را با خود برده بود♥️ همه فرزندان خانواده بیضایی در مدرسه‌هایشان نورچشمی معلم‌ها بودند. در نظم و انضباط حرف اول را می‌زدند و نمره‌هایشان لبخند رضایت روی لب‌های پدر و مادرشان می‌نشاند. محمودرضا اما بعد از گرفتن دیپلم دل به درس خواندن برای کنکور نداد و به خدمت سربازی رفت. دکتر بیضایی می‌گوید درهمان سال‌ها عضو بسیج مساجد بود و مکرر کتاب‌هایی از زندگینامه شهدا در گوشه و کنار وسایلش می‌دیدیم: «بعد از پایان خدمت سربازی به دانشکده افسری امام علی(علیه السلام) رفت. حالا دیگر مسیرش برای بقیه علنی شده بود. محمودرضا می‌خواست پاسدار باشد و هیچ کار و شغل دیگری از او دلبری نمی‌کرد.» 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
نقلِ خاطره از دوست شهید✍🏻 🖐🏻من اهل تملق نیستم با شعار هم میانه ای ندارم، با شهید خیلی راحت و صمیمی بودیم ولی با وجود همه شوخ طبعی ها و کَل کَل کردن ها، محمودرضا آدم عملیاتی بود. آن زمان محمودرضا کتاب هایی مطالعه می کرد که من امروز بعد از تحصیل در مقطع دکتری تازه آن کتاب ها را به دست می‌گیرم 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
تعقیب لیگ بسکتبالِ حرفه ای آمریکا !🏀 - یکی از علایقی که محمودرضا در نوجوانی داشت، تعقیب لیگ بسکتبال حرفه‌ای آمریکا بود. جمعه‌ها قید خواب را می‌زد و از صبح زود می نشست پای تماشای بسکتبال. اطلاعاتش در مورد این مسابقات زیاد بود و علاوه بر تلویزیون، اخبار مسابقات را در نشریات ورزشی هم تعقیب می‌کرد. از اسامی و بیوگرافی بازیکنان و مربیان بگیر تا جدول لیگ و...   یکبار با هم نشسته بودیم مسابقه تیم «اورلاندو مجیک» را که تیم محبوب محمودرضا بود، تماشا می‌کردیم. محمودرضا به «شکیل اونیل» بازیکن معروف این تیم علاقه زیادی داشت و طبق معمول شروع کرد به تعریف کردن از این بازیکن که من حرفش را قطع کردم و گفتم: هر چقدر هم حرفه‌ای باشد، به مایکل جردن که نمی‌رسد! گفت: شکیل اونیل با همه فرق دارد. گفتم: چه فرقی دارد؟ گفت: مسلمان است و هر هفته در نماز جمعه شرکت می‌کند. بعد گفت: یکبار روز جمعه مسابقه داشت که هر چه مسئولان تیم به او اصرار می‌کنند که آن روز نماز جمعه نرود، نمی‌پذیرد و مسئولان تیم مجبور می‌شوند چند نفر را همراه او بفرستند که به محض تمام شدن نماز، شکیل اونیل را سوار ماشین کنند و سریع برگردانند تا به مسابقه برسد. هر طوری بود محمودرضا آن روز به من ثابت کرد که شکیل اونیل از مایکل جردن سرتر است...☺️ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
پرکاروسخت‌کوش ...🖐🏻' ‌ پرکاری و ساعت های انگشت شمار خواب در طول شبانه روز، از ویژگی های بارز او بود. کارش تعطیلی نداشت. می گفت خدا همیشه شهادت را به آدم هایی داده که در کار، سخت کوش بوده اند. شهادتش، مزد پر کاریش بود و با شهادتش «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» را ثابت کرد؛ روزهایی که تهران با او بودم شاهد بودم که چطور دو شب متوالی را نمی‌خوابد یا خوابش از ۲_۳ ساعت بیشتر تجاوز نمی‌کند...❗️ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
آقا محمود رضای ما عاشق مقام معظم رهبری بود♥️🌸٫ 🔻 جمله‌ای از ایشان را با فونت درشت تایپ کرده و بالای سرش زده بود. مضمون جمله این بود: «هرکجا که خدمت می‌کنید آنجا را مرکز جمهوری اسلامی بدانید و جوری کارکنید که گویی همه امور متمرکز کار شماست.» ‌ محمود رضا بسیار پرکار بود. تعهد عجیبی به کار داشت. از مافوقش با اصرار خواسته بود روزهای جمعه را هم روز کاری او قرار دهد. می‌گفت تا پرکار نباشیم شهادت نصیبمان نمی‌شود و شهدای ما غالباً انسان‌های بسیار پرکاری بوده‌اند . 🎙(نقل از برادر شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
یِڪۍ‌از‌هَم‌سَنگَـرۍهـٰایَش‌‌‌دَر‌سُوریِہ‌میگُفت: مـَن‌‌بَستنِ‌ڪمَربَندایمنۍرادَرسـُوریہ‌از مَحمُودرضـٰایـٰادگِرفتَم! وَقتـۍمـےنشست‌‌پُشتِ‌‌فَـرمون‌،ڪَمَربندش‌‌رامیبست. یِڪبـٰاربھِش‌‌گُفتَم:اینجا‌دیگہ‌چِـرا‌میبَند؎؟! اینجـٰاڪہ‌پُلیس‌نیست! گُفت:میدونـۍچِقَدر زَحمَت‌ڪِشیدَم‌بـٰاتَصـٰادُف‌‌ نَمیـرم؟! 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹خاطره‌ای از مراسم ازدواج 🌿 نزدیک مراسم عقد محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت: «من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده عروس باید برایت بخرند... خلاصه با هم برای خرید رفتیم. محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا حواسش به خرید نبود و دقت نمی کرد در عوض من مدام می گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ... هیچ وقت فراموش نمی کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: «خیلی سخت نگیر، شاید امام زمان(عجل الله) امشب ظهور کردند و عروسی ما به تعویق افتاد... یعنی گویا تمام لحظات زندگی ؛ منتظر یک اتفاق مهم بود ...❗️ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
♥️علاقه و عشق وصف ناشدنی محمودرضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، یعنی تشکیل نهضت جهانی اسلام ! روحیه خاصی را در وی بوجود آورده بود که تا آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن تلاش و مجاهدت شبانه روزی داشت... همواره مطالعه دینی و سیاسی داشت و به اخبار و وقایع داخلی و خارجی بخصوص تحولات جهان اسلام اشراف داشت و این وقایع را تحلیل‌ می‌کرد... تعصب آگاهانه‌ و وافری به انقلاب اسلامی، رهبری و نظام داشت ...🇮🇷! 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR