💠#علاقهیعجیبشھیدبیضایۍبہدخترش
عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همهی پدرها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد میداد. یکبار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم، آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت: #ڪۆثر را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاههای خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکسها را نشانت بدهم» ماشین را خاموش کرد. لپتابش را از کیفش بیرون آورد و عکسهای #ڪوثر را یکییکی نشانم داد. درباره بعضیهایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضیهایشان هم میزد زیر خنده.
شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آنجا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت و به من گفت: "فلانی #ایندفعهازڪۆثردلبریدهامومیروم." دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمیکرد و حالش متفاوت بود.
راوی: احمدرضا بیضائۍ (برادر شھید)
#شھیدمحمودرضابیضایی
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠#علاقهیعجیبشھیدبیضایۍبہدخترش
عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همهی پدرها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد میداد. یکبار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم، آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت: #ڪۆثر را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاههای خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکسها را نشانت بدهم» ماشین را خاموش کرد. لپتابش را از کیفش بیرون آورد و عکسهای #ڪوثر را یکییکی نشانم داد. درباره بعضیهایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضیهایشان هم میزد زیر خنده🙂
شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آنجا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت و به من گفت: "فلانی #ایندفعهازڪۆثردلبریدهامومیروم." دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمیکرد و حالش متفاوت بود...
--راوی: احمدرضا بیضائۍ
🎙(برادرشھید)
#شهیدمدافعحرممحمودرضابیضایی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠#علاقهیعجیبشھیدبیضایۍبہدخترش
عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همهی پدرها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد میداد. یکبار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم، آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت: #ڪۆثر را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاههای خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکسها را نشانت بدهم» ماشین را خاموش کرد. لپتابش را از کیفش بیرون آورد و عکسهای #ڪوثر را یکییکی نشانم داد. درباره بعضیهایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضیهایشان هم میزد زیر خنده🙂
شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آنجا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت و به من گفت: "فلانی #ایندفعهازڪۆثردلبریدهامومیروم." دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمیکرد و حالش متفاوت بود...
--راوی: احمدرضا بیضایی (برادرشھید)
#شهیدمدافعحرم_محمودرضا_بیضایی🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR