eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
7.3هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.4هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴سردار شهید مدافع حرم «رضابخشی» با نام جهادی در تاریخ ۱۳۶۵/۷/۹ در شهر مقدس مشهد در خانواده ای متدین و مذهبی به دنیا آمد. وی از همان کودکی شیفته کلاس های فرهنگی مسجد محل زندگی خویش شد و در این کلاس ها،حضوری پر رنگ داشت 🔘تاثیر فضای معنوی مسجد در کنار تعهد خانوادگی، شهید را بر آن داشت تا در کنار تحصیلات معمول و کلاسیک خود،به فرا گیری دروس حوزوی نیز مشغول شود و نشان سربازی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را بر تن و جان خود حک نماید. از همین رو دروس مقدماتی حوزه را در مدرسه حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف سپری کرد و در حوزه_علمیه مشهد،مشغول تحصیلات حوزوی گشت. در دوره دبیرستان به عنوان دانش آموز نمونه شناخته شد و در تمامی مسابقات_قرآنی، تفسیر، نهج البلاغه و...در زمره برترین ها محسوب میشد و مقام های بسیاری کسب نمود. شهیدبزرگوار که تحصیلات حوزوی و دانشگاهی را مکمل هم می دانست،در ادامه وارد جامعةالمصطفی‌العالمیه شد و در رشته ی علوم قرآن و حدیث و کارشناسی ارشد فقه و معارف اسلامی ادامه تحصیل داد. 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
⚽️ به ورزش فوتبال علاقه شدیدی داشت و اهل شنا نیز بود در واقع شناگر قهاری بود. در مباحث حوزوی با همه مباحثه می کرد؛ به قدری که حیرت همگان را بر می انگیخت زیرا او از بقیه همکلاسی های حوزه اش کوچکتر بود شاید سبب این همه توفیق،اخلاق و رفتار خوش شهید با خانواده و اطرافیانش بود او نسبت به پدر و مادر خود تواضع و خاکساری خاصی داشت و اخلاق و رفتار اسلامی اش در میان دوستان و آشنایان زبانزد بود ...👌 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
شهدا عاشق اند معشوقشان شاگردند؛ معلمشان (ع)است... معلم اند... درسشان است مسلح اند... سلاحشان است مسافرند، مقصدشان است 🕊 مستحکم اند، تکیه گاهشان ست...🍃 شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات 🌸 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🌐در طی تحصیل خود در جامعة_المصطفی_العالمیه، به عنوان دانشجوی برتر نخبه در زمینه های پژوهشی دعوت به همکاری میشود. هوش سرشار و استعداد بالای شهید ،همراه با توکل و تلاش ویژه اش،موجب شد تا بورسیه تحصیلی او برای تحصیل در مسکو قطعی شود اما در همین اثنا بود که خبر تهدید حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) را شنید و وظیفه خود را چیز دیگری یافت او که غیرت دینی مثال زدنی داشت،بی درنگ ،برای دفاع از حرم اهل بیت(علیه السلام) عازم سوریه شد و با نام جهادی ، فاتح قله های روحانی و معنوی شد و جام را سر کشید ... 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ به خانواده اش می گوید: که من در میدان_نبرد نیستم و به امور دفتری بچه ها رسیدگی میکنم و به همراه آنها به حرم رفته و برایشان مداحی میکنم؛خاطرتان جمع جای من امن و خوب است اما خانواده غافل از اینکه،فرزندشان فرمانده ای غیور ،توانا، فاتح_دلها وخوبیهاست. ‌ خیلی از رزمنده های ایرانی و عراقی و لبنانی و سوری و دیگر مدافعان_حرم او را به نام میشناختند و می‌دانستند هر جا که فاتح پا بگذارد عملیات حتما با پیروزی همراه است . نبردهای رو در رویش با تکفیری ها و رشادت ها و دلیری های شهید همچنان در عتیبه، ملیحه و درعا و غوطه_شرقی و حلب بر زبان رزمنده های مقاومت جاریست. او این اخلاص و پشتکارش را به خوبی نشان داد،چرا که حتی زمانی که در مرخصی بود از هیچ تلاشی برای رفع مشکلات بچه های فاطمیون دریغ نمی کرد. تمام هم و غمش این بود که مبادا کسی از خانواده شهید یا رزمنده مشکل یا ناراحتی داشته باشد . . .! ‌ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ او با درایت و پشتکاری که داشت اعتماد فرمانده_ابوحامد را جلب کرد و فرمانده او را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد درمیدان نبرد از هیچ خطری هراسی به دل نداشت، یک بار از ناحیه بازو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شداما خم به ابرو نیاورد چرا که حتی برای مداوا و بهبودی به مرخصی نیامد.. ‌ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ از هیچ یک از کارهایش برای خانواده تعریف نمی کرد تا مبادا ،مادر ،نگران شود. در خانه مراعات حال مادر را می‌کرد. حتی به دوستان نزدیکش هم چیزی نمی گفت، به آنها گفته بود که در آنجا آبدارچی هست... شهید مدافع حرم «رضا بخشی» در همان شب و روزهای اعتکاف های عاشقانه اش در حرم مطھر رضوی برگزیده شد و یا شاید در شب و روز های محرم دوران چهارده سالگیش که با چه عشقی و حالی مداحی میکرد؛در مسجد محل و یا شاید در عھد و پیمانی که در کاروان راهیان نور با شھدای هشت سال دفاع مقدس بسته بود خدا می‌داند همیشه اولین کاری که بعد از آمدن از سوریه می‌کرد این بود که هنوز وسایلش را بر زمین نگذاشته به می‌رفت و با حال و هوایی ویژه زیارت امین الله می‌خواند او خود را برای ادامه دادن تحصیلاتش در مقطع در رشته دانشگاهی اش حقوق آماده می کرد؛نا گفته نماند که موضوع پایان_نامه ارشدش را تحولات پیرامون سوریه انتخاب کرده بود ... ‌ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴بار آخری که رفت قول داده بود به مادر که دو هفته ای برگردد؛واقعا درست گفته اند،مرد است و قولش و به قولش عمل کرد و درست دو هفته بعد در سن ۲۷ سالگی روز شنبه ۹ اسفند ماه سال ۱۳۹۳ و در حال و هوای ایام فاطمیه در درگیری با تروریست های تکفیری در جریان عملیات آزادسازی تل‌قرین در حومه درعا دعوت حق را لبیک گفت و در کنار فرمانده ابوحامد جان به جان آفرین تسلیم کرد ❗️دکتری حقوقش را نگرفت، اما دکتری بالاتر از آن را از دستان با کفایت ابوالفضل_العباس(علیه السلام ) و حضرت زینب_کبری(سلام الله علیها ) گرفت.🌷همچون عباس(علیه السلام ) دستش را فدا کرد به قول خودش دست و پا که سهل است جان و سرمان به فدای حضرت زینب(سلام الله علیها )🌸 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸رشادت فاتح✊🏼 🔸خاطره🍃 ‌ فاتح به فرمانده همه گروهانها فرمان عقب‌نشینی داد، یک ساعت گذشته بود که همه رزمنده‌ها منطقه راخالی کردند، چیزی به غروب نمانده بود، فاتح آرام و قرار نداشت، جلو رفتم و گفتم: چه خبر شده؟ گفت: «سوار شو تا برویم...» نشستیم داخل تویوتا و دونفری رفتیم داخل محلی که هرلحظه احتمال ورود نیروهای مسلح داعشی وجود داشت. او پشت فرمان نشسته بود با سرعت رانندگی می‌کرد. به او گفتم: «داعشی ها همه‌جا هستند. اگر جلوتر برویم اسیر خواهیم شد» گفت: «حتماً این جا کسی از عقب نشینی بی‌خبر مانده و برنگشته است». فقط بین کوچه‌ها رانندگی می‌کرد و من وحشت‌زده به‌صورت فاتح نگاه می‌کردم،😨 یک‌باره جلوی یک ساختمان مرتفع و مخروبه ایستاد و گفت : اینجا دیده بان ادوات (خمپاره) مستقر بوده، باید سربزنم و ببینم هنوز این جاست یا به عقب برگشته... باعجله رفت و پس از لحظاتی با یک رزمنده برگشت، معلوم شد این رزمنده از عقب‌نشینی بی‌خبر بوده... خدا را شکر کردیم و برگشتیم . . . هوا کم‌کم تاریک شده بود، هنوز از محل خارج نشده بودیم که دوباره ترمز زد و دنده‌عقب گرفت😬 و گفت: فلانی دوشب تا صبح نگهبانی داده، امروز صبح می‌رفت یک‌گوشه بخوابد، حتماً او هم از عقب‌نشینی بی‌خبر است❗️ 🔻گفتم : این دیگر حماقت است، گفت: «اگر با من نمی‌آیید از ماشین پیاده شوید». با سرعت زیاد داخل کوچه‌هایی که به مخروبه تبدیل‌شده بود، ویراژ می‌داد. هوا کاملاً تاریک شده بود. به کوچه‌ای رسیدیم که کاملاً ویران‌شده بود، باعجله پیاده شد. خانه به خانه می‌رفت و اسم یک نفر را صدا می‌زد. وارد یک ساختمان چندطبقه شد و بیرون نیامد، قلبم داشت از حرکت می‌ایستاد 😰 هرلحظه خطر اسارت در کمین ما بود، چند دقیقه گذشت و فاتح با یک جوان خواب‌آلود از ساختمان خارج شد.😮‍💨 خوشحالی در چهره فاتح موج می‌زد.😁 آن شب با همه گردان به سلامت دورهم جمع شدند . . .❤️ ‌ 🎙(نقل‌ازهمرزم‌شهید) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃صدای خوشی داشت، دست‌کم به دل من مادر که خیلی می‌نشست. گفته بودم باید برایم روضه بخوانی. از شما چه پنهان ازش قول گرفته بودم. چند محرم من و بچه‌ها و پدر و مادرم در خانه می‌نشستیم و او برایمان نوحه می‌خواند. خوش هم می‌خواند. دهه اول محرم شب‌ها نوحه‌خوان مجلس خانه‌ام رضا بود. البته بعد‌ها همرزمانش از محرم‌هایی گفتند که رضا برایشان نوحه می‌خواند و آن‌ها به یاد شهید کربلا سینه می‌زدند. بین اشیا و وسایل بازمانده از شهید، دفترچه‌ای به چشم می‌خورد که با خطی خوانا اشعار محرم و صفر در آن نوشته شده است ...! 🌿هرقدر از تودل‌برویی رضا بگویم، کم است. شاید بگویید، چون رفته است، این حرف زده می‌شود، اما واقعا رضا گلی بود میان بچه‌هایم که گلچین روزگار زود پرپرش کرد ...🕊 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
احترامی که به آموزگارش گذاشت❗️ چهارم دبستان بود که یک روز معلمش من را خواست. گفت «درس و مشق رضا خیلی خوب است. هوش بالایی هم دارد، اما او و چند بچه دیگر خیلی شیطنت می‌کنند.» بنده خدا دختر روستا بود. وقتی از بازیگوشی آن چندنفر تعریف می‌کرد، چشمانش خیس از اشک شده بود. به خانه که آمدم، رضا را کشیدم کناری و نصیحت و راهنمایی کردم. تمام مدت بچه‌ام سرش را پایین انداخته بود و از خجالت حرفی نمی‌زد. بعد آن روز رضا آرام و مطیع شده بود ... 🎙نقل از مادر شهید 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✅در خانه نشسته بودیم که آقا رضا از در وارد شد. دستش هنوز باندپیچی‌ بود. دلیل پانسمان کردن دستش را پرسیدم، گفت: «داخل ماشین بودیم و به سمت منطقه می‌رفتیم که ناگهان ماشین ما چپ شد و چندتکه شیشه داخل آرنجم فرو رفت، چیز مهمی نیست...» من هم این حرف آقا رضا را باور کردم. او دارای ویژگی‌های اخلاقی‌ زیادی بود و همین موضوع باعث اعتماد ما به تک‌تک حرف های او می‌شد. همان روزبه مسجد محل رفته بودم که یکی از همسایه‌ها جلو آمد و از من پرسید پسر شما در سوریه زخمی شده؟ من که از ماجرا بی‌خبر بودم با ناراحتی گفتم: «نه او به خانه برگشته والان هم صحیح و سالم است، فقط شیشه دستش را بریده والان به همین دلیل دستش را باندپیچی کرده است». بعد خطاب به کسی که درباره مجروحیت رضا سؤال کرده بود، گفتم: «خجالت بکشید، درست نیست برای مردم شایعه درست کنید». بعد که به خانه‌ برگشتم و دوباره زخم آقا رضا را دیدم و دقت کردم. با خودم گفتم «حق باکسی است که خبر مجروحیت رضا را مطرح کرده بود، زخم رضا یک زخم عادی نبود». «دفعه آخری که آقا رضا به مرخصی آمده بود قرار نبود به سوریه برگردد. یک روز صبح تلفن آقا رضا چند بار زنگ خورد، او هر بار تلفن را جواب می‌داد خطاب به کسی که پشت خط بودمی گفت: «حتماً خودم را می‌رسانم.» وقتی تلفن را قطع کرد یکی از خواهرهایش به او گفت: «تو چند بار به سوریه رفتی. این بار نرو. تو سهمت را پرداخت کردی و دین از گردنت برداشته شد.» من هم از او خواستم نرود. آقا رضا در جواب من گفت: «من می‌روم و شما نمی‌توانید جلوی من را بگیرید. من برای امشب بلیت هواپیما گرفته‌ام و باید بروم. من می‌روم و تا دو هفته دیگر حتماً باید برگردم. یک مقدار وسیله دارم که باید تحویل بدهم». من با شنیدن جمله آخرش از ته دل احساس خوشحالی کردم و گفتم بعد از دو هفته برمی‌گردد و برای همیشه می‌ماند. هر وقت او زنگ می‌زد به او می‌گفتم: «رضا جان زودتر برگرد». رضا در جوابم می‌گفت: «مادر جان من و تعداد زیادی از مدافعان حرم آمده‌ایم تا کاری کنیم که شما به زیارت حضرت زینب(سلام الله علیها ) بیایید»... 🎙(نقل از مادر شهید) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸گوش‌به‌فرمان فرمانده🖐🏼 ⚽️«آقا رضا در دو رشته فوتسال و شنا فعالیت می‌کرد و در بین تیم‌های جامعة المصطفی که از بین تمام کشورهای اسلامی بودند مقام‌هایی را کسب کرده بود. قبل از رفتنش به سوریه، بورسیه مسکو را برای ادامه تحصیل دریافت و مدارکش را هم ترجمه کرده بود. مادرم اول راضی نبود او به مسکو برود ولی بعد راضی شد.اما آقارضا با دیدن شرایط سوریه به ناگاه نظرش عوض شد و به سوریه رفت. آقا رضا وقتی به مرخصی می‌آمد شبی دو ساعت می‌خوابید. بیشتر شب‌ها از خانه بیرون می‌رفت و تا صبح قدم می‌زد تا وقتی به سوریه برگشت کم‌خوابی شب های عملیات از مؤثر بودنش در هجوم‌ها کم نکند و همیشه برای دفاع از حرم آمادگی لازم را داشته باشد. آن طور که همرزمان شهید تعریف می‌کنند، داعشی ها دریکی از عملیات ها یک تانک را پر از مواد منفجره کرده و به‌طرف خاکریز مدافعان حرم فرستاده بودند. اما به لطف خدا این تانک نتوانست از خاکریز عبور کند و پشت خاکریز منفجر شد. مدافعان حرمی که پشت خاکریز بودند از صدای مهیب انفجار دچار سردرگمی شده بودند. بعد از انفجار تانک، داعشی ها به سمت خاکریز حمله کرده بودند در همین لحظه آقا رضا از راه رسیده بود و مدافعان حرم با دیدن آقا رضا یکی یکی از جا بلند شده بودند و گوش‌به‌فرمان فرمانده مقابل داعشی ها باقدرت ایستادگی کرده بودند.» ‌ 🎙(نقل از برادر شهید) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فاطمیون برای نبرد نهایی در سرزمین قدس آماده‌اند ...✊🏼 رضا جبهه سوریه را ،جبهه مقابله با صهیونیست‌ها دیده بود. لب مرز آنان بود که به شهادت رسید. در مطالبش هست که چیزی نمانده تا با مادر اصلی این تکفیری‌ها و داعشی‌ها که همان صهیونیست‌ها هستند، رودررو شویم. قبل از رفتنش گفتم رضا، نمی شود نروی؟ گفت : الان بچه‌ها رو در روی اسراییل دارن می‌جنگند، ما دوسال جنگیدیم که به اینجا برسیم که بتوانیم با اسراییل رو در رو باشیم، می روم تا حداقل چند تا گلوله به سمت اسراییل شلیک کنم 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
❤️سلام شهید... ✨حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم : سوگند به آنکه جانم در دست اوست, هیچ کس بر شهدا سلام نمی کند مگر اینکه شهیدان، سلام آنان را پاسخ می دهند. تأصیل لااستئصال،ج4،ص80 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
مثل پروانه🦋 :) انگار نه انگار که فاتح فرمانده بود. مثل پروانه دور و بر بچه ها میچرخید و به کارهایشان رسیدگی میکرد. خستگی ناپذير بود ...👌🏻 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹حاج قاسم سلیمانی : نگذارید او به خط مقدم بیاید ! حاج قاسم از فاتح خیلی خوشش می‌آمد، دو سه باری به ابوحامد گفته بود، این گل فاطمیون را نگه دارید، برای نسل‌های بعدی و نگذارید به خط مقدم بیاید ...❗️ 🎙راوی: همرزم شهید 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸فاتح میدان✊🏼 مهمترین پیروزی فاتح، عملیات ملیحه بود، ملیحه منطقه ای بسیار استراتژیک در شرق دمشق و اولین منطقه از غوطه شرقیه، در شمال منطقه زینبیه و حرم حضرت زینب(سلام الله علیها ) است، که از ابتدای جنگ سوریه دست مخالفین بود. نیروهای حزب الله لبنان پس از چندین عملیات نتوانستند منطقه را آزاد کنند، ارتش سوریه هم نتوانست و عاقبت این سرداران بی نشان بودند که در یک عملیات رعدآسا این منطقه را آزاد کردند. این منطقه از آن روی اهمیت داشت که مشرف به حرم بی بی زینب بود و هر از گاهی خمپاره های داعش به نزدیکی های حرم می رسید و بیم آن می رفت که از همین ناحیه به حرم حمله کنند، اما شیر مردان به توانستند طوری داعش را فراری بدهند که حتی وقت نکرده بودند ادوات و وسایلشان را ببرند ...❗️ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔹خاطره🍃 درست دو هفته پیش از شهادتش بود، تلفن زنگ زد، گوشی را برداشتم، آنسوی خط صدای مهربان رضا بود که می‌گفت : هنوز خوابی؟ بیا بریم کوهنوردی چندتا عکس بگیریم ... لباس پوشیدیم و دوربینم 📷را برداشتم و رفتیم، او اهل عکس گرفتن و اینطور برنامه ها نبود اما نمی دانم چرا اینبار این پیشنهاد را داد که برویم عکس بگیریم، انگار می‌خواست این عکسها بعنوان آخرین عکسهایش گرفته شود تا امروز بی عکس نباشیم. ❄️هوا سرد بود و رضا لباس گرم نپوشیده بود، نیمه های راه گفت : خیلی سرد شده بیا برگردیم، گفتم : تو مگر اسمت فاتح نیست؟ بیا این کوه را فتح کنیم خندید و گفت : ان‌شاءالله فتح قله شهادت... عکسهای مارو منتشر نکنی! گفتم : باشه، هر وقت شهید شدی منتشر می‌کنم. گفت : ان‌شاءالله عکس شهادت باشه... ان‌شاءالله شهادت تکیه کلامش بود، هر چیزی می شد می‌گفت :ان‌شاءالله شهادت... 📸عکس گرفتیم و حرف زدیم، رضا می گفت: شهدا گلچین می‌شوند، اینکه ما نرفتیم یعنی یا نوبتمان نشده یا اینکه لیاقت نداشتیم ...💔 ‌ 🎙(نقل از دوست صمیمی شهید) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🎙امام خامنه‌ای: 🌹 همین الان ڪسانے در دنیا هستند ڪه با شهدا اُنــس بیشترے دارند ، در مشڪلات زندگے متوسّل بہ شهدا مےشوند و شهدا جواب مےدهند . اُنس با شهدا را امروز تجربہ ڪن با شهدا ڪه انس داشتہ باشے ، یڪ قدم بہ خدا نزدیڪ ترے... 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ ✅ قله شهادت🌷 🔸شهادت دو فرمانده فاطميون در کنار هم 💔.. مدافعان حرم، روز بعد از فتح منطقه حواریه که جزو مناطق راهبردی و مهم سوریه بود، عملیات دیگری را شروع می‌کنند و برای تثبیت منطقه دست‌به‌کار می‌شوند. داعشی ها به هر دری می‌زنند موفق نمی‌شوند به این منطقه نزدیک شوند و پشت بی‌سیم با عصبانیت به دیگر داعشی ها می‌گفتند که فاطمیون این تپه را طلسم کرده‌اند. آن روز لحظه‌به‌لحظه به کشته‌های داعشی ها اضافه می‌شد. داعشی ها مثل مور و ملخ از تپه‌ای که در آن منطقه بود بالا می‌آمدند و با مقاومت و ایستادگی فاطمیون روبه رو می‌شدند. فاطمیونی که روی تپه ایستاده بودند برای مقابله با تعداد بالای داعشی ها به مهمات زیادی نیاز پیدا می‌کنند و برای رساندن تجهیزات به آن‌ها به‌تنهایی جعبه‌های مهمات و تجهیزات را روی دوشش می‌انداخته وبه مدافعان حاضر در بالای تپه می‌رسانده است. آقا رضا بعد از چندین بار رفت‌وبرگشت به بالای تپه به‌شدت خسته می‌شود و بعد از این که مطمئن می‌شود نیروهای بالای تپه مهمات کافی دارند برای استراحت، خودش را به محلی که شهید توسلی حضورداشته می‌رساند. هنوز مدت کوتاهی از حضور شهید بخشی نگذشته که یک نفر به داعشی ها خبر می‌دهد که هر یعنی هم شهید و هم شهید روی تپه در کنار هم هستند. طولی نمی‌کشد که نیروهای داعشی یک بین آن‌ها شلیک می‌کنند و هر دو فرمانده در کنار هم شهید می‌شوند ... 🥀 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ یک روز بعد از شهادت آقا رضا پیکر ایشان را به مشهد آوردند 💔... عصر همان روزبه معراج شهدا رفتیم، پیکر فرمانده شهید توسلی و آقا رضا را که جانشین او بود باهم آوردند و جمعیت زیادی برای تشییع شهید، آمده بودند و طوری که ما شنیدیم چشم راست ایشان ترکش‌خورده بود و به دلیل این که هدف اصابت موشک حرارتی قرارگرفته بودند، قسمت جلوی جلیقه شهید به طور کامل سوخته و قسمت پشت جلیقه سالم مانده بود. نام (سلام الله علیها ) را روی با نوشته بود. کمتر کسی این کار را در سوریه انجام می‌داد. چون اگر کسی درحالی‌که نام حضرت زهرا (سلام الله علیها )🌹 را همراه داشت اسیر می‌شد به‌شدت توسط داعشی ها شکنجه می‌شد و داعشی ها حتی به جنازه‌اش هم رحم نمی‌کردند و به جنازه او جسارت می‌کردند.» 🎙(نقل از خواهر شهید) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
👥👥جمعیت وارد حرم می‌شوند، حرم امام هشتم که ملجا و ماوای غریبان و پناهگاه بی‌پناهان است. ملائک هم فوج فوج برای زیارت شهدا به زمین آمده‌اند، همه در کنار هم، دوشادوش هم شهدا را تشییع می‌کنند. «این گل پر پر از کجا آمده؟ از سفر شام بلا آمده، فرمانده شهیدم، راهت ادامه دارد، رضاجان، رضا جان، شهادتت مبارک...»👌🏼 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸رنج‌نامه یک مادر💔😞 روی دیوار بزرگ خانه جاده‌سیمان، نقاشی بزرگی از چهره پسرم کشیده شده است. یک روز تابستان من و دختر‌ها در اتاقی که پنجره‌های رو به کوچه داشت، نشسته بودیم. هوا گرم بود و پنجره‌ها باز. صدای دو تا از زنان همسایه از کوچه می‌آ‌مد که «ببین چطور جوانشان را برای پول به کشتن دادند!» جگرمان آتش گرفت.💔 این اولین و آخرین باری نبود که این زخم زبان‌ها را می‌شنیدیم. درحالی‌که در این دو سال و اندی که رضا در سوریه بود، ریالی به خانه نیاورد که بگوید حق‌الزحمه خدمتم در سوریه است ...❗️ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✅ بوسه‌حاج‌قاسم بر چادرمادر فاتح🌹 🔴چندسال قبل مراسم بزرگداشتی برای فرمانده تیپ فاطمیون، سردار علیرضا توسلی (ابوحامد) و جانشین او، رضا بخشی (سردار فاتح)، در تالار آیینه حرم مطهر گرفته شد. در آن مراسم همه پدر و مادر‌های شهدای مدافع حرم حضور داشتند. گفتن از شجاعت و فداکاری‌ها و راه حقی که فرزندم در آن رفته و جانش را داده است، بر دل من مادر خیلی گوارا می‌آمد. اما نشستن با سردار حاج‌قاسم سلیمانی و شنیدن خوبی‌های رضایم از زبان آن عزیز، به دلم گواراتر آمد. در آن نشست کوتاه، من بودم و همسر شهید توسلی و ۲ دخترش. ابو‌مهدی المهندس هم در جمع ما بود. آنجا بود که ابو مهدی المهندس رو به سردار گفتند باید اردویی زیارتی برای بازدید پدران و مادران شهدا از منطقه جنگی که فرزندانشان در آنجا جنگیدند و شهید شدند، داشته باشیم. در آن نشست کوتاه وقتی از رضا می‌گفتم، حاج قاسم خم شد و بر گوشه چادرم بوسه زد. بعد هم انگشتری با نگین سوسنی‌رنگ بسیارزیبایی به من هدیه داد. انگشتری که امروز در دستان پسرم محمد است. فرزندی که بعد از شهادت برادر، نگذاشت اسلحه برادر بر زمین بماند ...✊🏼 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR