eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
8هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.4هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷علاقه زیادی به نظام داشت و از بچگی هر چی اسباب بازی می‌خواست بخره اسلحه می خرید. از اینجا به عنوان دانشجوی همدان رفت تهران ولی نیروی همدان بود. 🔻محمد در گروهش چتر بازی شد و توی راپل هم نفر اول بود و -خلبانی هم دیده بود. طوری شده بود که دست راست فرمانده‌شان بحساب می‌آمد و ایشان روی محمد خیلی حساب باز کرده بود. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤دوسـتان شهید: 🔴شهیدبزرگوار در رشته رزمی کونگ فو توآ از سال 1387 زیر نظر اساتید و مربیان کونگ فو فعالیت داشتند. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤پدر شهید: 🔴10 روز مانده به عروسی اش، تو یکی از عملیات های سیستان و بلوچستان تیر خورد زیر و گلوله گیر کرده بود. ما هم از اینجا پا شدیم رفتیم تهران برای هماهنگی های و برو بیاهای آن که حالا چی بخریم، چی نخریم. دیدم محمد زیر چشماش یک چسب بزرگ زده و صورتش باد کرده، خدایا چرا اینطوری شده؟ من را کشید کنار وگفت: 🔻 من تیر خوردم، تیرهم گیر کرده توی صورتم ولی به مامان نگو. گفت باید بگردیم دکتر پیدا کنیم . /حالا کارت عروسی هم پخش کرده بودیم. من کار داشتم، امیر(برادرش) و مادرش را مامور کردیم بگردند یک دکتری پیدا کنند. یکی می گفت باید صورتش را جراحی کنیم یکی دیگه می گفت فک بالایش را باید بشکافیم این را در بیاوریم تا اینکه خوشبختانه یک دکتری پیدا شد که از زمان جنگ بود ایشان گفت که من با لیزرعملش می کنم و را خارج کردند. 📍این موضوع روی عصب بینایی اش هم تاثیر گذاشت و محمد، عینکی شد. همه جا می گفتین صورتش گیر کرده به شاخه درخت 🌲 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
💠روایت همسر شهید غفاری از زندگی و شهادت محمد 🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 🔴من و محمد دختر خاله و پسر خاله بودیم. برای من جالب بود در روز خواستگاری از ماموریت هایی صحبت می کرد که شاید برگشتی درکار نباشد! از اسارت و مجروحیت برایم گفت ! 🔹جلسه ی خواستگاری جالبی بود . شاید امروزه نمونه ی این جلسات خیلی کم باشد . مثل زمان جنگ در جلسه ی خواستگاری حرف از شهادت و رفتن بود! محمد روی کلمه شهادت تاکید کرد. گفت راهی که من انتخاب کردم به شهادت ختـم میشود🌱 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 🔷محمد مایل ‌بود خرج مراسم عروسی را صرف سفر زیارتی سوریه کنیم که آغاز زندگیمان را با لطف و عنایت خانم حضرت زینب باشد؛ به دلیل مشغله زیاد این اتفاق مثبت نیفتاد. 🔻در سالیان بعد هم موفق نشدیم با اینکه هردو آرزویش را داشتیم. و جالب اینجا بود که بعد از شهادت ایشان اولین سفر من تشرف به محضر بی بی بود. و در تمام لحظاتش حضور محمد را در کنارم حس میکردم. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 💬بنده در قیدوبند برگزاری مراسم عروسی آنچنانی‌وتجملی نبودم. ۱۴تیرماه مصادف با میلاد امام محمد باقر (علیه السلام)🌸 جشن ولیمه ساده ای گرفتیم در عین حال سالم و بدون گناه بود که بیشتر اقوام و آشنایان دعوت بودند وبسیار هم خوش گذشت❣ 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 🔷در گیرو دار کارهای عروسیمان بودیم. مجروحیت محمد اتفاق غیر منتظره ای بود و درعین حال بسیار ناراحت کننده. !اما ذهن من در پس این اتفاق به ظاهر ناخوشایند به دنبال حکمت این ماجرا بود. جای تامل داشت. شاید نشانه ای بود. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 🌱 در معنویات به قولی سیمش زود وصل می شد و ارتباط می گرفت . از عبادت لذت می برد . 🔻ذره ای ریا در عبادتش ندیدیم. تنها چیزی که به زبان نمی آورد همین خلوت هایش بود . در مناسبت ها یا وقتی از ماموریت که بر می گشت برایم هدیه می آورد . ▪️حتی شده یک شاخه گل. آینده نگری منحصر به فردی داشت . 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 📍درباره مسائل سیاسی همه ی خانواده ما از ایشان تبعیت میکردند . از درک و بینش خاصی برخوردار بود ، 🔻در هر شرایطی حتی فضای غبارآلود و پر ابهام فتنه ، راه با بصیرت تمام تشخیص داد او برحسب ولایتمداری به وظیفه ی خود عمل ، و ما را هم راهنمایی می کرد▪️ 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 💠به مناسبت هفته دفاع مقدس رفتم نمایشگاه جنگ ، در نمایشگاه نرم افزاری بود که از وصیت نامه ی شهدا🌹 فال می گرفت. 📍من نام همسرم را به دستگاه دادم و برای محمد نیت کردم . چون خودش نبود برگه را گرفتم . با تعجب دیدم روش نوشته 💬( نامه ای از بهشت از شهید ابوالفضل حسین بابایی به برادر عزیزم محمد غفاری : پیکار کنید برای حق و بگذارید به جای ذلت و ننگ ،دامن و کفن شما آغشته به خون بدنتان باشد؛ (حضرت علی علیه السلام) . وقتی برگشت برگه را به محمد دادم رفت تو فکر . انگار به او قول دعوت دادند . حال عجیبی به او دست داد ؛ خوشحالی یا شاید شرمندگی ! نمیدانم ؟ تا دقایقی اصلا حرفی نزد. من هم احساس کردم که آن برگه مهر تائیدی برای کارهای اوست . 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 🔴در شرایط مالی خوبی نبودیم تازه خانه خریده بودیم. 🔹چند وقتی بود با کفش کهنه و رنگ و رو رفته ای سرکار میرفتند و برمیگشتند. محمد که به ظاهر و آراستگی بسیار توجه داشت؛ 🔻ازشون بعید بود اما هر طور بود میدیدم با آن شرایط میسازند. اذیت میشدند اما حرفی نمیزدند. یک کارت هدیه پس انداز داشتیم گفتم : برویم برایت یک جفت کفش نو بگیریم. حرف را عوض کردند و گفتند : نه آن را جای واجبتری خرج میکنیم. به فاصله چند روز دیگر تولد حضرت زهرا (سلام الله علیها)🌸 بود که آن کارت را با یک شاخه گل زیبا به من هدیه دادند. که هرچی میخواهم واسه خودم بگیرم. آن روز به این روحیه ایثارگری و فداکاریشان غبطه خوردم و شرمنده شدم! 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 🌱بهترین عید سالهای زندگی من نوروز سال ۹۰ بود. از طرف یگان صابرین سفری چندروزه به کربلای ایران و مناطق جنوب رفتیم. 🔻سال تحویل ساعت دونیمه شب روی خاکهای پاک‌ شلمچه کنار مزار شهید گمنام ‌بودیم🌹 📍 فضای قشنگی بود همه مشعول دعا بودیم و محمد هم آرام نجوا میکرد. شاید میگفت: اللهم الرزقنی توفیق الشهادته فی سبیلک💔 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 🔷محمد هربار که ماموریت میرفتبه نحوی وداع آخر را داشتند. ▪️گاهی پیش میامد که حرف جدایی را پیش میکشیدند تا عکس العمل من رابسنجند. 💬درکل زندگی ما با عطر و بوی شهدا علی الخصوص شهدای‌ دفاع مقدس🌱 عجین شده بود. با این اتفاق غافلگیر نشدم انتظارش را میکشیدم اما باور از دست دادنش آن هم‌ به این ‌زودی خیلی برایم سخت بود. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🔰کـتاب ❇️راه‍ ستاره‍ ه‍ا 💬زندگی نامه شهید عزیز،محـمد غفاری🌱 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤بـرادر شهید: 🔷در کمدش را باز کردم و دیدم تمام در کمدش را با های شهدا🌹 پر کرده است و بالایشان نوشته بود: ای سر و پا! من بی سر و پا، خود را کنار عکس شهدا پیدا کردم. 🔻خوب که دقت کردم یک جای روی در کمدش بود، گفتم: محمد عکس یکی از شهدا رو بزن اینجا، این جای خالی قشنگ نیست. گفت آنجا، جای عکس است. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤دوس‍ـت شهید: 📍هر سال در ایام محرم به مناسبت سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین در منزل پدری‌اش مراسم برپا میکردند تا اینکه بنا بر گفته خودش: ▪️ یکی از همان روزها (محرم 1388)، بعد از مراسم خیلی خسته شده بودم آخرشب بود خوابیدم کمی قبل از اذان صبح بود که در خواب شهید چیت سازیان را دیدم، چند نفری هم همراه ایشان بودند که من نشناختم. ایشان رو به من کرد و گفت: حتما به مراسم شما می آیم و به شما سر می زنم. 🌱 درحالیکه قشنگی روی لبانش نقش بسته بود که زیبایی و چهره اش را دو چندان می کرد. شدیدی مرا احاطه کرد و داشتم که با آنان باشم، موقع خداحافظی گفتم: علی آقا من میخواهم همراه شما بیایم ، گفت: شما هم می آیی اما هنوز نرسیده است! 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤مادر شهید: 💠شب ۲۱ ماه رمضان سال ۹۰ به همدان آمد، شب احیا بود. من و محمد ساعت یک و نیم رفتیم به مادرم سر زدیم. کمی طول کشید، گفتم : احیا دیر نشود، گفت: مادر احیای من تویی، من به خاطر تو آمدم همدان. 🔹تنم لرزید، پیش خودم گفتم : محمدم شهادتش نزدیک است💔 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🔴ساعت دو من را گذاشت خانه و رفت احیا و با همه دوستانش هم خداحافظی کرد. آن شب هم ظرفهای افطاری را شست و هم ظرفهای سحری را، اذان صبح🌱 را که می گفتند، وقتی در صورتش نگاه کردم و فهمیدم که این پسر ماندنی نیست. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤پدر شهید: 💬همیشه می گفت: 🔻من در بین دوستانم اضافه ام. اینها در یک سطح بالایی از تقوا هستند. ولی من به او می‌گفتم یک کاری بکن که اگر اتفاقی برایت افتاد، پیش خدا روسفید باشی. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤برادر شهید: 📍محمد اصلا آدم گوشه نشین و اهل نشستن و یک جا ماندن نبود حتی اگر یک روز می آمد همدان، آن روز را هم مدام در عجنب و جوش بود. 🔰برای مثال همین آخرین بار، شب 21 ماه مبارک آمد همدان، با هم رفتیم گنج نامه و نشستیم چای خوردیم که شروع کرد به کردن من که پدر و مادر باش. 🔘این آمدن و رفتن من به همدان فقط به خاطر پدر و مادر است اما این بار که دارم میرم ماموریت، دیگر پدر و مادر را به تو می سپارم. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤ه‍ـمسر شه‍ید: 🔷ساعت پنج ونیم صبح روز سه شنبه اول شهریورماه سال ۹۰ آخرین دیدار ما بود. بعد سحری و نماز عازم رفتن شدند. 🔻طبق معمول میخواستم تا دم در ایشان را مشایعت کنم که مانع شدند از محمد اصرار و از من انکار. 🔹شاید میخواستند چشم در چشم هم نباشیم در لحظات آخر. بعد از سفارشات همیشگی تو پله ها چندین بار برگشتند و من را نگاه کردند. نگاهی که خیلی چیزها را ‌میشد فهمید. هرگز فراموش نمیکنم نگاه معنی داری که‌ نشان میداد ماموریت مهم و خطرناکیست و برگشتی‌در کار نیست. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🌹 از نیروهای فعال گردان و اعضای یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. مدیریت جمعی او بسیار بالا بود. همان موقع بسیاری از فرماندهان اعتقاد داشتند: 🔻محمد در آینده یکی از بزرگان سپاه خواهد شد، ایشان، 13و شهریور 1390 در عملیات علیه گروهک پژاک(گروهک تروریستی پژاک که در سال 82 تاسیس شد بعد از شرارت‌هایی که در خاک ایران انجام داد، نیروی زمینی سپاه در سال 90 ضربات سختی را به پیکره این گروهک تروریستی وارد کرد به نحوی که مجبور شدند خواسته‌های ایران را بپذیرند.)، ➕همراه با تعدادی دیگر از همرزمانش در منطقه شمال غرب کشور به شهادت رسید. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤پدر شهید: 📍 ساعت ۲۰ دقیقه به هشت به من اطلاع دادند که محمد پر کشیده است، خوشبختانه هیچ کس در خانه نبود و من تنها بودم. راستش من پنهان کردم و به خانمم نگفتم تا روز دوشنبه. 🔻دوشنبه عصر آهسته شروع کردم به گفتن. چون به من هم گفته بودند سه شنبه پیکر شهید را می آورند و من هم دیدم روز سه شنبه خودشان می فهمند. گفتم یک دفعه مطلع بشوند، پس می افتند. 💠خلاصه آهسته آهسته شروع کردیم که همسرم هم بی تابی می‌کرد می‌گفت : هرچه زنگ می زنیم گوشی را بر نمی دارد. به باجناقم که پدر خانم محمد است بنده خدا زنگ زدم گفتم : اینطور شده. گفت : من نمی توانم بگویم. گفتم: خب بالاخره تهران با شما، همدان هم با من. 🔘شروع کن ۵ درصد، ۵ درصد برو جلو تا برسیم به یه جایی خلاصه مثل این عملیات ها. او می گفت من ۴۰ تا را رفتم من می گفتم من ۶۰تا را رفتم تا اینکه نهایتا رسیدیم به آنجا که شهادت محمد را گفتیم. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🔶پیکر مطهر🌱 این شهید معزز هم اکنون در |گلزار شهدای همدان🌹 و در جوار دیگر شهدای هشت سال جنگ تحمیلی به خاک سپرده شده است. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°