🔴رزمیکار بود و مقام قهرمانی کشوری داشت
🎤دوست شهید:
💢همیشه در کار خیر پیشقدم بود و در برای یادگیری هر حرفهای اگر تصمیم میگرفت با پشتکار مثال زدنی آن را به سرانجام میرساند و در آن کار متخصص میشد. وی در ورزشهای رزمی تخصصهایی داشت و در رشته کیک بوکسینگ و کاراته مقامهای زیادی در استان تهران و کشور کسب کرده بود.
🔻منزل پدرمان نسبتا به هم نزدیک است او به من می گفت: صبحهای جمعه بیا برویم تمرین کنیم. خودش را همیشه تر و فرز نگه میداشت و در انضباط فردی هم کم نظیر بود.
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🌿سخاوتمندی از بارزترین خصیصههای اخلاقی شهید کریمی بود.
🔻ماموریتی که به یکی از استانها داشتیم و در ساعات استراحت به نمایشگاه نزدیک محل اقامتمان جهت بازدید و خرید وسیله رفتیم. آنجا یک اسباب بازی فکری برای دخترم میخواستم بخرم اما پول همراهم نبود.
🌺شهید کریمی این موضوع را متوجه شد و همان وسیله را بدون این که از او درخواست کنم خرید و تاکید کرد این را به نام خودت به دخترت بده و اسمی از من نبر. این روحیه کریمانه شهید را بارها دیده بودم و در رفتارش مشهود بود.
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
⭕️در ماموریتی برای سرایدار ساختمان پول جمع کرد
🌐در یکی از ماموریتهای دیگر در ساختمانی مستقر بودیم و دختر سرایدار مجموعه که هشت یا نه سال بیشتر نداشت درخواستی داشت و نامهای نوشته بود تا آن را به یکی از نهادهای کشور بدهیم، بلکه مشکلات پدرش حل شود . شهید کریمی بچهها را جمع کرد و گفت: «این نامه تا به آن نهاد برسد ممکن است در بروکراسی اداری به فراموشی سپرده شود اگر موافق باشید خودمان مبلغی را تهیه کنیم و به آنها هدیه بدهیم و بگویم از همان مکانی که آنها خواستهاند این مبلغ هدیه شده است».
🔻خودش بیشترین پول را گذاشت و بقیه رفقا هم پول دادند و مبلغ را به سرایدار ساختمان دادیم اشک در چشمان پدرش جمع شده بود.
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
✅ضمانت مالی یکی از همکاران برای عروسی
🎤دوست شهید:
💢یڪی دیگر از همکاران برای عروسی پول میخواست شهید به من زنگ زد و گفت: اگر پول داری به این بنده خدا قرض بده من ضمانتش را میکنم. خودم تازه عروسی کردم و پولی برایم باقی نمانده در غیر این صورت حتما کمکاش میکردم.
🔻برادرش میگفت: توی سرمای زمستان مردی را دیدیم که زن و بچهاش همراهش بود گویا بنزین موتورش تمام شده بود و اگر اشتباه نکنم موتور خراب شده بود من را پیاده کرد و زن و بچه آن بنده خدا را به منزلش رساند.
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
💠شهید امین کریمی چنبلو عیادت از جانبازان آسایشگاه ثارالله تهران)👆🏻
🎤مادر شهید:
⭕️زمانی که شهدای غواص را تشییع میکردند از صدا و سیما در حال تماشای مراسم بودم و گریه میکردم. امین گفت "مادر چرا گریه میکنی؟ ببین مادران شهدای دفاع مقدس چقدر شجاع بودند، شما هم باید قوی باشید."
🔻یکبار که باهم صحبت می کردیم از امین پرسیدم من اگر بمیرم چه کار می کنی؟ گفت: "مادر نترس می دانم که قبل از تو شهید می شوم."
🔻امین به شهدای دفاع مقدس ارادت خاصی داشت. بر مزار شهدا و ملاقات جانبازان میرفت. در تشییع شهدای گمنام نیز شرکت میکرد. هر بار که با پدرش در خصوص دوران دفاع مقدس صحبت میکرد میگفت "اگر ما بودیم جواب محکمی به تجاوزات عراقیها میدادیم."
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
💢نگین کریمی خواهر شهید امین کریمی به روایت خاطرهای از برادر شهیدش پرداخت و گفت: حدود 14 سال به خاطر بیماری سختی که داشتم شرایط جسمی و روحی بدی داشتم.
🌺یک روز از شهرستان برایمان مهمان آمد. موقع نماز ظهر مادرم به دنبال سجاده میگشت ولی به جز یک سجاده، سجاده دیگری پیدا نکرد. از امین سراغ سجادهها را گرفت و او اظهار بیاطلاعی کرد. آن روز مهمانها با یک سجاده به نوبت نماز خواندند.
💠مدتی بعد امین، مادرم را در گوشه ای صدا کرد و گفت که سجاده ها را من برداشتم. آنها را گرو نگه داشتم زیرا در تمام سجاده ها نماز خواندم و نذر خانم فاطمه زهرا و باب الحوائج کردم تا حاجتم را بدهند و خواهرم شفا بگیرد بعد سجاده ها را آزاد میکنم.
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🎤همسر شهید:
💠امین به زیارت حضرت معصومه (سلام الله علیها)🌸 می رود و در بین دعاهایش یک زن با حیا و عفیف از خداوند میخواهد و بعد به حضرت معصومه (سلام الله علیها) می گوید:
🔻خانم ؛ هر دختری که این نشانهها را دارد، هم نام مادرتان حضرت زهرا (سلام الله علیها) باشد.
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
💠و من هر خواستگاری که می آمد به دلم نمی نشست، سال 91 تصمیم گرفتم چله زیارت عاشورا بردارم، که آیتالله حق شناس سفارش کرده بودند برای امور مهم بخوانید. سخت بود، 🔻اما به نیت یک همسفر که ایمان و اعتقاداتش واقعی باشد نه در حرف و ظاهر ارزشش را داشت. چله زیارت عاشورا که تمام شد چند روز بعد خواب دیدم، 🌺شهیدی بر روی سنگ مزار خود نشسته و لباس سبز پوشیده، یک تسبیح سبز به من داد و گفت: شما حاجت روا شدهاید. من چهره شهید را ندیدم. و یک هفته بعد از اتمام چله زیارت عاشورا مادر امین به خواستگاری من آمد. ما در بلوک روبه روی هم زندگی میکردیم به مدت هشت سال، اما هیچ کدام از ما یکدیگر را ندیده بودیم.
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🎤هـمسر شهید:
🌺وقتی امین به خواستگاری آمد یک دسته گل خیلی خیلی بزرگ و یک جعبه شیرینی بزرگ آورده بود. یک پیراهن آبی آسمانی، شلوار طوسی و ته ریش آنکارد شده، خیلی ساده لباس پوشیده بود.
💠جلسه خواستگاری باید حرفهای مربوط به آن زده شود، اما امین تا فهمید پدرم رزمنده است شروع کرد از شهدا صحبت کردن، پدرم گفت: امین جان، پسرم؛ تو جوان این دوره هستی از شهدا چیزی ندیده ای، چه علاقه ای به شهدا داری و این قدر از شهدا صحبت میکنی؟ گفت: حاج آقا، ما هر چه داریم از شهدا داریم. الگوی من شهدا هستند. علاقه خاصی به شهدا دارم... پیش خودم گفتم:
🔻مثلاً اینجا جلسه خواستگاری است و احساسم این بود که امین یک فرد خشک مذهبی است. مادر امین گفت: ما برای یک موضوع دیگری اینجا هستیم و برویم سر اصل مطلب...
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🔴یک مرتبه بعد از ازدواجمان گفتم: تو که اینقدر خوش تیپ و خوش لباس هستی چرا روز خواستگاری با آن لباس ساده آمده بودی؟
🔹گفت: می خواستم من را به خاطر خودم انتخاب کنی نه تیپ و یا لباسهایم.
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🎤هـمسر شهید:
🔴آن روز صحبت خاصی نداشتیم، فقط قرار بود ببینیم و بپسندیم که الحمدلله این اتفاق هم افتاد. قرارهای بعدی را گذاشتیم. از یادم نمی رود که آن روز امین هیچ چیزی نخورد و میگفت:
🔻رژیمم و فقط یک چایی تلخ خورد. وقتی امین می فهمد اسم من زهرا هست، بیشتر مشتاق می شود و با آن همه سختگیری و حساسیتی که بر روی انتخاب همسرش داشته بعد از خواستگاری مدام پیگیر بوده که مادرش زنگ بزند و ببیند که جوابم چیست.
🔹امین یک فرد خوش صحبت و البته شیرین زبان بود که همه را جذب و وابسته خودش می کرد و به راحتی فوت و فن جا کردنخود را به خوبی از بَر بود. برای طرف مقابلش خیلی ارزش قائل بود. همیشه دوست داشتم همسرم هم مثل خودم رزمی کار باشد. امین در چهار رشته ورزشی جودو، کنگفو، کاراته و کیک بوکسینگ مقام کشوری داشت، آن هم مقام اول یا دوم! شباهتهای زیادی بین من و امین موج می زد. هر دو فروردینی هر دو رزمی کار، اما من گمان می کردم چون او یک فرد نظامی و ورزشکار رزمی هست یک فرد خشک است اما امین در بین صحبت هایش گفت: زندگی شخصی و رابطهام با همسرم برایم خیلی مهم است! مطالعات زیادی هم در این زمینه داشتهام و مقالاتی هم نوشتهام.
🌺خواستگاری تا جشن نامزدی من و امین فقط 14 روز طول کشید، چون امین یک انسان وارسته و از همه نظر عالی بود و من در برابرش هیچ مخالفتی نتوانستم بکنم. روز آخر سال 92 ولادت حضرت زینب (سلامالله علیها) پیوند من و امین بسته شد و قرارمان را گذاشتیم که لحظه لحظه برای هم خوشبختی خلق کنیم.
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🎤هـمسر شهید:
🔶حلقههای ازدواجمان را داده بود دو حرف روی آن حک شودZ&A، اول اسم هردومان روی هر دو حلقه حک شد و به حالت شکسته. خیلی از این کارش خوشم آمد و خوشحال شدم که چقدر اهل ظرافت است. برای خرید لباس هایمان هم هر کدام برای دیگری انتخاب می کرد و حتی این رفتار به شکل یک عادت برایمان شده بود. لباس عقد را که می خواستیم تهیه کنیم با دقت تمام لباس ها را بررسی می کرد و به خانم مزون دار گفت: چین ها باید بر روی یکدیگر قرار بگیرد و اصلا لباس خوب دوخته نشده.
🔻برای عروسی که رفتیم لباس را تحویل بگیریم خانم مزون دار گفت: لباس آماده نشده چون آقا داماد خیلی حساس هستند من گل های لباس را نچسبانده ام تا پیش چشم خودشان این کار را انجام بدهم. امین گفت: اجازه بدهید خودم گل ها را وصل می کنم و ما هشت ساعت تمام در حال چسباندن گلهای لباس عروس بودیم. حتی نگینهای کوچک وسط گل ها را هم خودش با دقت و حوصله فراوان چسباند. در مراسم عروسی کیف کوچک من را نگه داشته بود. عادتش بود که این کار را بکند می گفت: سنگین است. در مراسم عروسی تمام مدت کیف من دستش بود.
🔳فیلمبردار عصبانی و ناراحت گفت: مثلا شما داماد هستی، لطفا کیف خانمتان را به خودش بدهید. گفت: کیفش سنگین است. فیلمبردار با عصبانیت و چشم غره گفت: این کیف که دیگر سنگینی ندارد...
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🎤هـمسر شهید:
🔵امین در نگاه بیرونی یک فرد سرسخت و مغرور بود و در خانه بسیار مهربان و دلگرم خانه.
🔸و گاهی می گفت: مرد واقعی باید بیرون از خانه شیر باشد و در خانه موش باشد. برایش احترام بسیار زیادی قائل بودم. زمانی که به خانه مادرم میرفتیم، عادت کرده بودم پایین پایش کنار مبل می نشستم.
▪️هرچه میگفت: بیا بالا بنشین من راحت نیستم میگفت: یادت باشد دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست.
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🎤هـمسر شهید:
🛑روزها که از اداره زنگ می زد می فهمید که کارهای خانه را انجام می دهم، می گفت: نمی خواهد انجام بدهی، بگذار کنار وقتی آمدیم با هم انجام میدهیم. حتی کارهای خیلی کوچک را هم می گفت انجام نده.
💢مادرم همیشه می گفت: اینطور که شما پیش می روید زهرا حسابی تنبل می شود. می گفت: حاج خانم زهرا که کلفت من نیست. زهرا رئیس من است. به خانه که می آمد به احترام نظامی دستهایش را کنار سرش می گرفت و می گفت: سلام رئیس. عادتم شده بود ناهار را منتظرش بمانم، صبحانه را دیرتر میخوردم... اوایل به امین نمیگفتم که ناهار نخوردم، ناراحت میشد. وقتی به خانه میآمد با هم ناهار میخوردیم. حدود 5-4 وقت ناهار ما بود. حتی ماه رمضان افطار نمیخوردم تا بیاید. امین هم روزهاش را باز نمیکرد تا خانه. پیش آمده بود که ساعت 11-10 افطار خورده بودیم. در روزهای گرم تابستانی. واقعا لذتبخش بود. حتی عادت داشتیم در یک بشقاب غذا بخوریم که تمام این مدت زندگی هیچگاه ترک نشد حتی در میهمانیها...
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🎤هـمسر شهید:
🔻گاهی در خانہ با هم ورزش #رزمی_کار میکردیم. نانچیکو را به صورت حرفهای به من یاد داد. تیراندازی با اسلحه شکاری با اهداف روی سنگ، برگ درخت و ...
▪️هردومان برای زندگی خیلی ذوق داشتیم.
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🎤همـسر شهید:
🔶امین همیشه به زبان لری به من میگفت "کُرِخان" به معنای "پسر خان". میگفت «من کُرِخان را تنها نمیگذارم.» گفتم «چه بگویم؟ هیچ بعید نیست!»
💢با خنده گفت «نه بابا! آدم بدون اجازه رئیسش کاری نمیکند!»
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
⚫️دوهفته ای یک مرتبه که هدیه گلم محفوظ پیش امین بود. هر تعدا عید و میلاد و مناسبت بر روی تقویم نقش بسته بود من یک هدیه از دستان پر از محبت امین می گرفتم. در بین هدیه هایش یک چادر بحرینی بود. وقتی پوشیدم، پدرم گفت: به به چقدر خوش سلیقه،
🔘امین گفت: بله حاج آقا، خوش سلیقهام که چنین خانمی همسرم شده است. اولین هدیه کتاب حافظ بود. هرشب یک شعر می خواند و آن را توضیح می داد. هرچند من اهل شعر نبودم اما از شعر خوانی امین لذت می بردم. وقتی هم زیر یک سقف رفتیم همچنان هدیه خریدن امین ادامه داشت.
🔻گاهی که دست خالی می آمد به خانه می گفتم: امین برایم چیزی نخریده ای؟ می گفت: چی فکر کردی، مگر می شود یادم برود. برو کوله پشتی ام را بیاور، یک کتاب، مجسمه، پاپوش و یا یک هدیه کوچک برایم خریده بود. گاهی به مادرم می گفتم: خداکند همسر خواهرم هم شبیه همسر من باشد، من خیلی خوشبختم. البته امین تک است و محال است کسی دیگر شبیه امین باشد.
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
💢کوله پشتی داشت، این کوله سیار بین خانه و محل کارش بود. یک مرتبه گفتم: اگر کوله و وسایلش از خانه است بگذار در خانه بماند و اگر از محل کارت هست به خانه نیاور، اذیت می شوی.
🔳چیزی نمی گفت. و در جواب دوستانش نسبت به کوله پشتی اش گفته بود. خانه ما کوچک است همسرم اذیت میشود کتابهای من را جا به جا کند
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
همسرم حساس است❗️
💢به امین حساسیت بالایی داشتم. بعد از شهادتش یکی از دوستانش به خانه ما آمد و به من گفت مرا حلال کنید! گفتم چرا؟ گفت واقعیتش یکبار چند نفر از رفقا با هم شوخی میکردیم. امین هم که پایه ثابت شیطنت جمع ما بود. یکی از بچهها روی امین آب ریخت، امین هم چای دستش بود، چای را روی او ریخت.
🔻دوستش ادامه داد: «حلالم کنید! من ناخودآگاه به صورتش زدم و چون با ناخنم بلند بود، صورتش زخمی شد!» همان لحظه گفت «حالا جواب زنم را چه بدهم؟» به او گفتیم «یعنی تو اینقدر زن ذلیلی؟» گفته بود «نه، اما همسرم خیلی حساس است. ناچار به همسرم میگویم شاخه درخت خورده وگرنه پدرتان را در میآورد!»
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🛑جای خراشیدگی
🔰یادم آمد کدام خراشیدگی را میگفت. از مأموریت زنجان برمیگشت. از خوشحالی دیدنش داشتم میخندیدم که با دیدن صورتش، خنده از لبهایم رفت و با ناراحتی گفتم «صورتت چه شده؟»
❇️گفت «فکر کن شاخه درخت خورده اینقدر حساس نباش». گفتم «باشه. چمدانت را بگذار کفشهایت را در نیاور. چند لحظه منتظر بمانی آماده میشوم برویم داروخانه و برایت پماد بخریم تا جای خراش روی صورتت نماند.» امین که میدانست من خیلی حساسم مقاومت نکرد. گفت «باشه، آماده شو» و با خنده ادامه داد «من هم که اصلاً خسته نیستم!» گفتم «میدانم خستهای. خسته نباشی! اما تقصیر خودت است که مراقب خودت نبودی! باید برویم پماد بخریم.»از آنجا که مردها زیاد به این مسائل توجه نمیکنند، هر شب خودم پماد را به صورتش میزدم و هر روز و شاید هر لحظه جای خراشیدگی را چک میکردم و با ناراحتی به او میگفتم «پس چرا خوب نشد؟»
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
همسر شهید آیندهـ🌺
🔴امین همیشه به مادرش میگفت «مادر شهید آینده!» و خطاب به من ادامه میداد «تو هم که همسر شهیدی ان شاءالله!». همه از دستش ناراحت میشدیم. با خنده میگفت «بالآخره که چی؟ باید افتخار کنید اگر اینطور شود.» این حرفها را حتی آن زمان که هیچ برنامهای برای رفتن به سوریه نداشت غالباً با شوخی و خنده تکرار میکرد.
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
ناراحتی به شیوهـ شهدا💔
💢ناراحتی امین کلاً 10 دقیقه هم طول نمیکشد و اصلاً آدم کینهای نبود. نهایت 5 دقیقه پیادهروی آراماش میکرد و بعد کلاً موضوع را فراموش میکرد.🌸
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
فقط برای زهرا🌺
🛑امین به درس، تندرستی، ورزش خیلی اهمیت میداد. همیشه برنامههایش را یادداشت میکرد. ادامه برخی ورزشها و برنامه جدی برای تحصیلات تکمیلی در رشته الکترونیک داشت. البته با شوخی و خنده میگفت «چون همسرم حقوق خوانده، حتماً بعد از اتمام تحصیلاتم، این رشته را هم میخوانم. نمیشود که خانمم حقوقدان باشد و من بیاطلاع!»
🔻بسیار به روز و مایه افتخار بود. آنقدر از او حرف میزدم و به داشتننش مغرور بودم که برادرم سر به سرم میگذاشت و میگفت «انگار فقط زهرا شوهر دارد! از آسمان یک شوهر آمده فقط برای زهرا!»
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🎤پدر شهید:
💢 امین از حدود دو سال پیش مطالعه در خصوص فرهنگ، زبان، جغرافیا و ... سوریه و عراق را آغاز کرد. یک روز پرسیدم که چرا در این زمینه مطالعه میکنی؟ گفت: "میخواهم اطلاعات عمومیم بیشتر شود."
🔘به دلیل این که اهل مطالعه بود آن زمان شک نکردم که ممکن است او هم یکی از مدافعان حرم شود. تا روز اعزامش به سوریه، از فعالیتهایش بی خبر بودیم
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR
🎤پدر شهید:
🛑با فرماندهانش که صحبت میکردم گفتند ما راضی به رفتنش به سوریه نبودیم.
بخاطر تخصصی که داشت ما را تهدید به استعفا میکرد.
💢با اصرار و سماجتش مجبور شدیم که نیروی زبدهمان را به سوریه بفرستیم.
قرار بود بعد از برگشتش از سوریه تنبیه شود.
▪️زیرا در آسانسور برای رفتنش از یکی از فرماندهان امضا گرفته بود.
#شهدای_ظهور 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓
@SHOHADAYEZOHOOR