eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
8.3هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
5.4هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
سرگرمی شهید در مهمانی ها: ✅ او نه تنها با فرزندان خودمان، بلکه با تمام بچه‌ها ارتباط خوبی داشت. در مهمانی‌ها بچه‌ها را جمع و با خواندن قرآن و شعر سرگرم و درنهایت نیز با تقدیم هدیه کوچکی خوشحال‌شان می‌کرد. گاهی به این‌گونه اعمالش اعتراض می‌کردم که، «رفتار خوبی نیست که در مهمانی‌ها خودتان را با بچه‌ها سرگرم می‌کنید!»، اما کمال پاسخ می‌داد، «من بچه‌ها را سرگرم می‌کنم تا شما راحت‌تر به کار‌ها و صحبت‌های‌تان برسید. به بچه‌ها نیز بیش‌تر خوش می‌گذرد.» کمال در مسجد محله نیز حضور فعالی داشت و همراه بازی به کودکان و نوجوانان در مسجد، قرآن و احکام آموزش می‌داد. 🎙نقل از همسر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
کمال وقتی ماموریت نبود، آن‌قدر محبت می‌کرد که جبران تمام روز‌های نبودن او می‌شد. به همین دلیل حرف ماموریت که می‌شد، نگرانی تمام وجودم را فرا می‌گرفت. کمال تمام تلاش خود را می‌کرد تا آرام شوم🌺 او می‌گفت، «می‌دانم که همیشه تحمل تمام سختی‌ها برای شماست؛ اما چاره‌ای ندارم. شرایط کاری من بدین صورت است. همیشه باید به ماموریت بروم و شرمنده شما هستم... مطمئن باش خداوند، بزرگی شما را می‌بیند و اجر و پاداش بسیاری در برابر صبوری‌های شما عطا می‌کند.» 🎙نقل از همسر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
شب🌃 آخر پس از خوردن افطار به مسجد رفت و با دوستان خود وداع کرد. سپس به خانه بازگشت... آن شب مثل همیشه به بچه‌ها گفت، «مادرتان را اذیت نکنید و هوای همدیگر را داشته باشید! من زود برمی‌گردم.» هنگام بستن ساک خود، با شوخ طبعی سعی می‌کرد فضای سنگین حاکم در خانه را بشکند. شب آخر خیلی زود سحر شد و پس از اقامه نماز صبح هفتمین روز تابستان ۱۳۹۳ کمال خداحافظی کرد و رفت. امیدوار بودم هم‌چون ماموریت سوریه، چندین مرتبه تا اعزام برود و بازگردد؛ اما این بار همان روز اعزام شدند. پس از گذشت چند روز، جمعه شب تماس گرفت و پس از احوال‌پرسی گفت، «عازم منطقه‌ای هستم که چند روز نمی‌توانم تماس بگیرم. نگران و منتظر تماسم نباش!» و صبح روز بعد ۱۴ تیر ۱۳۹۳ کمال به بزرگ‌ترین آرزوی خود رسید. 🎙نقل از همسر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
اولین دعای شهید🤲🏻 از او درس ایثار، از خودگذشتی و صبوری در برابر مشکلات. درس اخلاق، ادب و احترام آموختم. او در هیچ شرایطی کمک به هم‌نوعان خود را فراموش نمی‌کرد. متواضع و فروتن بود و هرگاه او را فرمانده می‌نامیدند، ناراحت می‌شد و می‌گفت، «فرمانده نداریم. همه ما انسان و همانند یکدیگریم.» کمال هیچ‌گاه خود را برتر از کسی نمی‌دانست. همیشه اولین دعای کمال «اللهم عجل لولیک الفرج» بود. ما نیز اولین دعای‌مان ظهور است و منتظر آن روز هستیم تا هم‌چون شهدای‌مان در رکاب آقا خدمت کنیم! 🎙نقل از همسر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
ماجرای بی‌قراری فرزند شهید که در آغوش پدر امت آرام گرفت🌺 اطلاع دادند که به یک دیدار خصوصی با حضرت آقا دعوت شده‌ایم. ذوق و شوق بسیاری وجودم را فرا گرفت. دیدار آقا آن هم از نزدیک رویایی بود که در خواب هم تصور آن را نمی‌کردم. به همراه پدر و مادر آقا کمال و بچه‌ها به دیدار آقا شتافتیم. چند دقیقه منتظر ماندیم تا حضرت آقا وارد اتاق شدند، ناخوداگاه اشک از چشمانم سرازیر شد. محمدحسین آرام نمی‌گرفت. دائما می‌خواست به سوی حضرت آقا برود. می‌گفت، «می‌خواهم با آقا حرف بزنم. ایشان را کار دارم!» پاسخ دادم، «مامان، اسم‌مان را که خواندند، می‌رویم!»، اما او پسر بچه‌ای سه ساله بود و بازی‌گوش. با کمک مادر کمال او را نگه داشتیم. به محض آن‌که نام ما را خواندند، محمدحسین به سوی آقا دوید و در آغوش ایشان آرام گرفت. حضرت آقا با او صحبت می‌کرد. گریه اجازه نمی‌داد متوجه اعمال محمدحسین بشوم. پس از مشاهده تصاویر این دیدار، به حقیقتی که محمدحسین بی قرار من را به ساحل آرامش رسانده بود، پی بردم. او در آغوش حضرت آقا به امنیت و آرامشی رسید که هنوز می‌گوید، «مامان دوست دارم باز آقا را در آغوش بگیرم. کی به دیدارشان دعوت می‌شویم؟» 🎙نقل از همسر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
ڪاش میشد تا خدا پرواز ڪرد پای دل از بند دنیا باز ڪرد ڪاش میشد از تعلق شد رها بال زد همچون ڪبوتر در هوا جانبازی در سوریہ شهادت: ۹۳/۴/۱۴ سامرا 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای تصمیم یکباره‌ی رهبر انقلاب برای رفتن به گلزار بدون محافظ ▫️شادی ارواح مطهر صلوات 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📸سه قاب از بسیجی شهید سجاد امیری که در درگیری با اشرار به شهادت رسید 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بوسه فرمانده بر دستان سرباز ♦️بوسه فرمانده یگان امنیت امام علی(ع) سپاه حضرت نبی اکرم (ص) کرمانشاه بر دستان شهید سجاد امیری ، شهید مدافع امنیت 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از نیروهای بود که ۲۳ خردادماه ۱۳۸۷ در مأموریت پرواز با کایت فوق سبک همراه با شهید علی صیادی به شهادت رسید. او که ۲۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۴ در اوج جنگ و در خانواده‌ای رزمنده متولد شده بود، در جوانی همان راهی را ادامه داد که سال‌ها پیش پدرش با شرکت در دفاع مقدس شروع کرده بود. شهید ایثاری که زاده شهر دیباج بود از سال ۸۲ وارد دانشکده افسری امام حسین (ع) شد و پنج سال بعد نیز در کسوت پاسداری به شهادت رسید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
جای شهدا💔 محمدمهدی فرزند دومم بود. پدرش در دوران جنگ رزمنده بود. کشاورزی می‌کرد و گندم و سیب‌زمینی می‌کاشت، اما زمستان‌ها که کشت و کار کمتر بود به جبهه می‌رفت. جنگ که اوج گرفت، همسرم بهار و تابستان‌ها هم اعزام می‌شد و در کنار رفتن به جبهه به کشت و کار می‌پرداخت. بارها در جبهه مجروح شد، اما هیچ وقت دنبال تکمیل پرونده و تعیین درصد و این چیزها نرفت. در جبهه هم شیمیایی و هم پاهایش مجروح شده بود. محمدمهدی همیشه به خاطرات پدر و رزمندگان و زندگی و سیره شهدا علاقه خاصی داشت. می‌گفت: وقتی بزرگ شدم می‌خواهم جای شهدا را بگیرم. پسرم وقتی می‌خواست وارد سپاه شود، از من می‌خواست دعا کنم تا در تهران پذیرفته شود. دوست داشت بیشتر خدمت کند. می‌گفت: کار در تهران نسبت به سمنان بیشتر است. در نهایت هم در نیرو مخصوص سپاه در تهران قبول شد. نقل از مادر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔴شهید محمدمهدی ایثاری در ۵مهرماه۱۳۸۲ وارد دانشگاه امام حسین (ع) و دانشکده افسری علوم و فنون پیاده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. ایشان به صورت داوطلبانه به عضویت یگان ویژه صابرین درآمده و دوره‌های سختی را هم پشت سر گذاشته بود. حدود ۹ماه دوره نیروی ویژه را در سال ۸۵ با موفقیت به پایان رساند و در طول دوره به دلیل جدیت و علاقه مورد توجه و تشویق فرماندهان قرار گرفته بود. در دوره جنگل، شهید ایثاری فرمانده تیم بود. وقتی گرا و مختصات منطقه‌ای را در جنگل‌های شمال که ۳۰کیلومتر فاصله داشت به ما دادند، تیم ایشان اولین تیمی بود که به هدف رسید و در اختتامیه جایزه دریافت کرد. 🎙نقل از همرزم شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
کمک حال مادر🖐🏻 محمدمهدی خیلی هوایم را در خانه داشت. به همه امور خانواده رسیدگی می‌کرد. کمک حالم بود و می‌گفت: شما بچه کوچک داری. برایم آشپزی می‌کرد، خیاطی، اتوکشی، واکس زدن کفش‌ها و هرکاری که من داشتم انجام می‌داد. حتی رفتن و آمدن‌هایش از محل کار به خانه هم از روی حساب و کتاب بود تا ما اذیت نشویم. محل کار پسرم در تهران بود، اما، چون نسبت به کار کشاورزی‌مان احساس تکلیف می‌کرد، سعی داشت در زمان کاشت و برداشت خودش را برساند.  🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
تهران را که محل زندگی و کارش بود وطن دوم قرار داده بود و به دیباج به عنوان محل تولد و وطن اولش نگاه می‌کرد. از یک طرف به نماز و روزه خیلی مقید بود و از طرف دیگر، چون مزرعه کشاورزی ما بیش از حد ترخص بود باید یا وطن سوم اختیار می‌کرد یا روزه‌اش قضا می‌شد، اما مهدی راه دیگر را انتخاب کرد تا هم مسائل شرعی را رعایت و هم به من کمک کند. او قبل از اذان ظهر خودش را به وطن می‌رساند و نماز ظهر را می‌خواند و دوباره برمی‌گشت سر مزرعه تا روزه‌اش شکسته نشود. پسرم حتی روز شهادتش هم به من زنگ زد و گفت: مادر جان زنگ زدم تا حال شما را بپرسم. عاشق اهل بیت بود و ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت 🎙نقل از مادر شهید 🌷 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR