eitaa logo
سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س) ارتباط: @majaz57
مشاهده در ایتا
دانلود
مهران به الله گفت: این تقوا که میگن دقیقا یعنی چی روح الله گفت:چیزی که من از تقوا میدونم یعنی:(ایمان مستمر،عمل مکرر) با یه شب دو شب به جایی نمیرسه . باید ایمانت باشه و عملت مداوم . 💎اینکه یه شب بری هیئت و کلی گریه کنی ، بعدش انتظار داشته باشی نفس مسیحایی پیداکنی،اینجوری نیست . دوروز بعد میبینی تو منجلاب دنیا گرفتار شدی . https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc
مهران به الله گفت: این تقوا که میگن دقیقا یعنی چی روح الله گفت:چیزی که من از تقوا میدونم یعنی:(ایمان مستمر،عمل مکرر) با یه شب دو شب به جایی نمیرسه . باید ایمانت باشه و عملت مداوم . 💎اینکه یه شب بری هیئت و کلی گریه کنی ، بعدش انتظار داشته باشی نفس مسیحایی پیداکنی،اینجوری نیست . دوروز بعد میبینی تو منجلاب دنیا گرفتار شدی . https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc
😂 🔶آوازه اش در مخ کار گرفتن صفر کیلومتر‌ها به گوش ما رسیده بود بنده خدایی تازه به آمده بود و فکر می‌کرد هر کدام از ما برای خودمان یک پا و و دست از جان کشیده ایم. راستش همه ما برای دفاع از میهن مان دل از خانواده کنده بودیم اما هیچکدام از ما اهل ظاهر سازی و جانماز آب کشیدن نبودیم. می‌دانستیم که این امر برای او که یکی از روزنامه‌های کشور است باورنکردنی است. 🔶شنیده بودیم که خیلی‌ها حاضر به مصاحبه نشده‌اند و دارد به سراغ ما می‌آید نشستیم و فکرهایمان رایک کاسه کردیم و بعد مثل نو عروسان بدقلق «» را گفتیم. طفلک کلی ذوق کرد که لابد ماها مثل بچه آدم دو زانو می‌نشینیم و به سوالات او پاسخ می‌دهیم. از سمت راست شروع کرد که از شانس بد او «» بود که استاد وراجی و بحث کردن بود. 🔶پرسید: «برادر شما از آمدن به جبهه چیست؟» گفت: «والله شما که نیستید، از بی خرجی مونده بودیم. این زمستونی هم که کار پیدا نمیشه گفتیم کی به کیه، می‌رویم جبهه و می‌گیم به خاطر و آمدیم بجنگیم. شاید هم شکم مان سیر شد هم دو زار واسه خانواده بردیم!» 🔶نفر دوم «» بود که با قیافه معصومانه و شرمگین گفت: «عالم و آدم میدونن که مرا به زور آوردن جبهه. چون من غیر از این که کف پام صافه و کفیل مادر و یک مشت بچه هم هستم،دریچه قلبم گشاده، خیلی از دعوا و مرافه می‌ترسم! تو محله مان هر وقت بچه‌های محل با هم یکی به دو می‌کردند ، من فشارم پایین می‌آمد و غش می‌کردم. حالا از شما می‌خواهم که حرف هایم را تو روزنامه تان چاپ کنید. شاید مسئولین دلشان سوخت و مرا به شهرمان منتقل کنند!» 🔶خبرنگار که تند تند می‌نوشت متوجه خنده‌های بی صدای بچه‌ها نشد. 🔶« علی» که سن و سالی داشت، گفت: «روم نمی‌شود بگم، اما حقیقتش اینه که مرا از خونه بیرون کرد. گفت، گردن کلفت که نگه نمی‌دارم. اگر نری جبهه یا زود برگردی خودم چادرم را می‌بندم دور گردنم و اول یک فصل کتکت می‌زنم و بعد میرم جبهه و آبرو برات نمی‌گذارم. منم از ترس جان و آبرو از اینجا سر درآوردم.» 🔶خبرنگار کم کم داشت بو می‌برد چون مثل اول دیگر تند تند نمی‌نوشت. نوبت من شد. گفتم: «از شما چه پنهون من می‌خواستم بگیرم اما هیچ کس حاضر نشد را بدبخت کند و به من بدهد. آمدم این جا تا ان شاءالله تقی به توقی بخورد و من شهید بشوم و خدا بشوم. خدا کریمه! نمی‌گذارد من آرزو به دل و ناکام بمانم!» 🔶خبرنگار دست از نوشتن برداشت. بغل دستی ام گفت: «راستش من داشتم. هیچ کس به حرفم نمی‌خندید. تو خونه هم حسابم نمی‌کردند چه رسد به محله. آمدم اینجا بشم شاید همه تحویلم بگیرند و برام دلتنگی کنند.» 🔶دیگر کسی نتوانست خودش را نگه دارد و خنده مثل نارنجک تو چادرمان ترکید.ترکش این نارنجک را هم بی نصیب نگذاشت https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc
🕊🌺 می‌دانستم حتمی است برای همین یکی دو باری از او طلب کردم اما سکوت کرد و هیچوقت از سر شکسته نگفت «ما لایق نیستیم» یا «ما را چه به این حرفها»، در مورد معنویات حرف نزد، اهل ادا نبود تا جائیکه می‌توانست را می‌پیچاند که حرفی از زبانش راجع به نکشی، سلوک معنویش بسیار مکتوم بود و از هر حرف یا هر حرکتی که کوچکترین حکایتی از او داشته باشد همیشه کرد. معامله‌ای که با خدا کرده بود را تا آخر برای همه کتمان کرد و زهدی به کسی نفروخت. و بالاخره اینکه همه را رنگ کرد و رفت! @sabkeshohada @sabkeshohada
رجب میتونه اولین ماه از اون سه ماه طلایی ای باشه که میشه توش کارهای بزرگ بزرگ کرد ، مثلا شدن .. :) 🍀