سبک شهدا
کتاب #عارفانه📚 {بمناسبت سالروز تشکیل کانال سبک شهدا} (شهید احمدعلی نیّری) قسمت دوم/مدرسه🏡 راوی:خواهر
کتاب #عارفانه📚
{بمناسبت سالروز تشکیل کانال سبک شهدا}
(شهید احمدعلی نیّری)
قسمت سوم/امتحان🏡
راوی:دکتر محسن نوری(استاد دانشگاه شهید بهشتی)☆
از بچگی با هم بودیم منزل احمدعلی تو کوچه چهل تن در ضلع شمالی مسجد امین الدوله بود؛
که حالا با نام #شهیدان نیری نام گذاری شده ..
در دوران دبستان حال و هوای احمد با همه فرق داشت رفتارش خیلی معنوی و خوب بود☆
احمد یکی از بهترین دوستان من بود همیشه نون و پنیر خوشمزه با خودش به مدرسه می آورد 🥒
هیچ وقت هم تنها نمی خورد !
به ما تعارف میکرد من و بقیه دوستان کمکش می کردیم!
رفتار و برخورد احمد برای همه ما الگو بود احمد بهترین دوست دوران نوجوانی من بود♡
با هم بازی میکردیم مدرسه میرفتیم با هم برمی گشتیم.....
از دوره دبستان تا دبیرستان با احمدعلی همکلاس بودم
بهترین خاطرات من بر می گشت به همان ایام ..
میگفت #بیا توی راه مدرسه سوره های کوچک قرآن را بخوانیم
در زنگ های تفریح هم میدیدم که یک برگهای در دست گرفته و مشغول مطالعه است یکبار از او پرسیدم این کاغذ چیه گفت این برگه اسماء الله از نامهای خدا روی این کاغذ نوشته شده 📝
کم کم بزرگ تر می شدیم فاصله معنوی من با او رفته رفته بیشتر میشد و پله پله بالا می رفت و من . . ..
بیشترین چیزی که احمد به آن اهمیت میداد نماز بود📿
هیچ وقت #نماز اول وقت را ترک نکرد.. حتی زمانی که در اوج کار و گرفتاری بود!
:
یادمه معلم گفته بود امتحان دارید ناظم سر صف آمد و گفت برخلاف همیشه! خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار میشود فردا زنگ سوم که تمام شد آماده امتحان باشید؛
آمدیم داخل حیاط گفتند چند دقیقه دیگه امتحان شروع میشه🏷
صدای اذان از مسجد محل بلند شد
احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه🕌
دنبالش رفتم و گفتم احمد برگرد این آقا معلم خیلی به نظم حساسه دیر بیایی ازت امتحان نمیگیره و ...
میدانستم نماز احمد طولانی است احمد مقید بود که ذکر تسبیحات را هم با دقت ادا کند هر چی گفتم بی فایده بود احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد....
همان موقع همه ما را به صف کردن وارد کلاس شدیم گفتند ساکت باشید تا معلم سوال ها را بیاره ...
مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را از نگاه میکردم 👀👀
خیلی ناراحت احمد بودم هیشکی نبود پسر به این خوبی از امتحانم رو بشه ۲۰ دقیقه همینطور کلاس نشسته بودیم نه از معلم خبری بود نه از ناظم و احمد همه داشتن توی کلاس پچ پچ می کرد در باز شد معلم با برگهای امتحانی وارد شد
همه بلند شدن معلم با عصبانیت گفت از دست این دستگاه تکثیر کلی وقت ما رو تلف کرد 😡
تا این برگهها آماده بشه بعد یکی از بچهها را صدا زد و گفت پاشو برگه ها رو پخش کن هنوز حرف معلم تمام نشده بود که در کلاس به صدا در آمد در باز شد و احمد در چارچوب درب نمایان شد🤭 معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد از خودش به کلاس راه نمی داد من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم معلم در حالی که حواسش به کلاس بود گفت #نیری برو بشین سرجات .
احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سوالات امتحان شد✅
من هم با تعجب به او نگاه میکردم احمد ولی احمد مثل ما مشغول پاسخ شد..
فرق من با او در این بود که احمد نماز اول وقت را خوانده بود و من ...
خیلی روی این کاراو فکر کردم.
این اتفاقچیزی نبود جز نتیجه عمل خالصانه احمد . . .🌻
@sabkeshohada @sabkeshohada
#سربازحاجقاسم
💢انتشار این پست بدون منبع و هشتگ حرام میباشد💢