eitaa logo
سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س) ارتباط: @majaz57
مشاهده در ایتا
دانلود
#لاله_هاے_آسمانے🌷 ⚜وقتی محمدعلی و حبیب شهید شدند. لباس #سیاه به تن کرده بودم. ابراهیم که برای مراسم هفتم، خانه آمد، با دیدن لباسم پکر شد. وقتی سرمان خلوت‌تر شد. با ناراحتی گفت: مامان کی گفته برای شهید باید سیاه بپوشین؟ قبولش داشتم و می‌دونستم هیچ حرفی رو بدون دلیل نمی‌گه. گفتم: ابراهیم مامان می‌دونم اما نمیشه که سیاه نپوشیم. با همون چهره درهم گفت: شهید مگه مرده، که باید سیاه پوشین؟ مامان جان این لباستون رو عوض کنین و منم که شهید شدم اصلا دوست ندارم مشکی تن کنین. شهادت ابراهیم جعفزاده ⚜وقتی خبر شهادت خود حاج ابراهیم رو آوردند تا چهلم سیاه به تن کردم. تا اینکه یکی از فامیل ازم خواست لباس سیاهم رو دربیارم و من هم چون میدونستم ابراهیم خوشش نمیاد، لباسم رو عوض کردم. شب خواب دیدم ابراهیم توی یک تشت قرمز رنگ شربت درست کرده و یک ملاقه سفید هم در دستش بود، به‌ش گفتم: این چیه مامان جان؟ لبخندی زد و گفت: مامان از این شربتی که خودتون خوردین به بقیه هم بچشونین! فهمیدم که این شربت برای لباس سیاهی بود که از تنم درآوردم، برای همین هم از فردای اون روز به همه خبر دادم که لباس‌های #سیاهی را که برای ابراهیم و عبدالله پوشیده‌اند عوض کنند تا از شربت گوارای بهشتی بخورند. @sabkeShohada ✍به روایت مادربزرگوارشهید @sabkeShohada
🌷 ⚜وقتی محمدعلی و حبیب شهید شدند. لباس به تن کرده بودم. ابراهیم که برای مراسم هفتم، خانه آمد، با دیدن لباسم پکر شد. وقتی سرمان خلوت‌تر شد. با ناراحتی گفت: مامان کی گفته برای شهید باید سیاه بپوشین؟ قبولش داشتم و می‌دونستم هیچ حرفی رو بدون دلیل نمی‌گه. گفتم: ابراهیم مامان می‌دونم اما نمیشه که سیاه نپوشیم. با همون چهره درهم گفت: شهید مگه مرده، که باید سیاه پوشین؟ مامان جان این لباستون رو عوض کنین و منم که شهید شدم اصلا دوست ندارم مشکی تن کنین. شهادت ابراهیم جعفزاده ⚜وقتی خبر شهادت خود حاج ابراهیم رو آوردند تا چهلم سیاه به تن کردم. تا اینکه یکی از فامیل ازم خواست لباس سیاهم رو دربیارم و من هم چون میدونستم ابراهیم خوشش نمیاد، لباسم رو عوض کردم. شب خواب دیدم ابراهیم توی یک تشت قرمز رنگ شربت درست کرده و یک ملاقه سفید هم در دستش بود، به‌ش گفتم: این چیه مامان جان؟ لبخندی زد و گفت: مامان از این شربتی که خودتون خوردین به بقیه هم بچشونین! فهمیدم که این شربت برای لباس سیاهی بود که از تنم درآوردم، برای همین هم از فردای اون روز به همه خبر دادم که لباس‌های را که برای ابراهیم و عبدالله پوشیده‌اند عوض کنند تا از شربت گوارای بهشتی بخورند. @sabkeShohada ✍به روایت مادربزرگوارشهید @sabkeShohada
🌷 ⚜وقتی محمدعلی و حبیب شهید شدند. لباس به تن کرده بودم. ابراهیم که برای مراسم هفتم، خانه آمد، با دیدن لباسم پکر شد. وقتی سرمان خلوت‌تر شد. با ناراحتی گفت: مامان کی گفته برای شهید باید سیاه بپوشین؟ قبولش داشتم و می‌دونستم هیچ حرفی رو بدون دلیل نمی‌گه. گفتم: ابراهیم مامان می‌دونم اما نمیشه که سیاه نپوشیم. با همون چهره درهم گفت: شهید مگه مرده، که باید سیاه پوشین؟ مامان جان این لباستون رو عوض کنین و منم که شهید شدم اصلا دوست ندارم مشکی تن کنین. شهادت ابراهیم جعفزاده ⚜وقتی خبر شهادت خود حاج ابراهیم رو آوردند تا چهلم سیاه به تن کردم. تا اینکه یکی از فامیل ازم خواست لباس سیاهم رو دربیارم و من هم چون میدونستم ابراهیم خوشش نمیاد، لباسم رو عوض کردم. شب خواب دیدم ابراهیم توی یک تشت قرمز رنگ شربت درست کرده و یک ملاقه سفید هم در دستش بود، به‌ش گفتم: این چیه مامان جان؟ لبخندی زد و گفت: مامان از این شربتی که خودتون خوردین به بقیه هم بچشونین! فهمیدم که این شربت برای لباس سیاهی بود که از تنم درآوردم، برای همین هم از فردای اون روز به همه خبر دادم که لباس‌های را که برای ابراهیم و عبدالله پوشیده‌اند عوض کنند تا از شربت گوارای بهشتی بخورند. @sabkeShohada ✍به روایت مادربزرگوارشهید @sabkeShohada
🌷 ⚜وقتی محمدعلی و حبیب شهید شدند. لباس به تن کرده بودم. ابراهیم که برای مراسم هفتم، خانه آمد، با دیدن لباسم پکر شد. وقتی سرمان خلوت‌تر شد. با ناراحتی گفت: مامان کی گفته برای شهید باید سیاه بپوشین؟ قبولش داشتم و می‌دونستم هیچ حرفی رو بدون دلیل نمی‌گه. گفتم: ابراهیم مامان می‌دونم اما نمیشه که سیاه نپوشیم. با همون چهره درهم گفت: شهید مگه مرده، که باید سیاه پوشین؟ مامان جان این لباستون رو عوض کنین و منم که شهید شدم اصلا دوست ندارم مشکی تن کنین. شهادت ابراهیم جعفزاده ⚜وقتی خبر شهادت خود حاج ابراهیم رو آوردند تا چهلم سیاه به تن کردم. تا اینکه یکی از فامیل ازم خواست لباس سیاهم رو دربیارم و من هم چون میدونستم ابراهیم خوشش نمیاد، لباسم رو عوض کردم. شب خواب دیدم ابراهیم توی یک تشت قرمز رنگ شربت درست کرده و یک ملاقه سفید هم در دستش بود، به‌ش گفتم: این چیه مامان جان؟ لبخندی زد و گفت: مامان از این شربتی که خودتون خوردین به بقیه هم بچشونین! فهمیدم که این شربت برای لباس سیاهی بود که از تنم درآوردم، برای همین هم از فردای اون روز به همه خبر دادم که لباس‌های را که برای ابراهیم و عبدالله پوشیده‌اند عوض کنند تا از شربت گوارای بهشتی بخورند. @sabkeShohada ✍به روایت مادربزرگوارشهید @sabkeShohada