یک روز ازهمان روزهای اولی که وارددانشگاه اصفهان شده بودم گذرم افتادبه دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی؛قاب عکس شهداءدانشکده روی دیوار،پررنگ ترین چیزی است که ازآن توی ذهنم مانده.همان روزبودکه بین قابهای روی دیوارچشمم افتادبه شهیدنادر.چشمم افتادکه نه! چشم ودلم روشن شد،تعبیر بهتریست.
انگاربین آن همه ناآشنا یک آشنا دیده باشم؛دلم گرم شد.حتما تجربه کرده اید توی غربت، یک همشهری که مثلاازلهجه ش،یا اسم فامیلش شناخته ایدش چهنعمتی ست.شهیدنادرراکه میشناختم وحتی میدانستم دانشجوی روانشناسی دانشگاه اصفهان بوده ولی فکرنمیکردم عکسش را روی دیوار دانشکده علوم تربیتی،ببینم وآنقدردلم را گرم کند.
راستش رابخواهیدآن چندسال توی دانشگاه اصفهان وشهر اصفهان،اصلااحساس غربت نکردم ولی هروقت هم دلم هوای شهرخودمان رامیکردازمسجددانشگاه راهم رابه طرف دانشکده علوم تربیتی کج میکردم وسری میزدم به قاب عکس شهیدنادروسلامی میکردم به همشهری هم دانشگاهی ام.
امروزهم دوباره چرخی زدم توی نت وعکسهایش رامرورکردم.
@SABKESHOHADA
#شهید_نادر_گنجی