نشستم کنارش
گفت: پاشو برو
گفتم: چرا..؟!
گفت: برو دنبال حرفهای زمین مانده رهبر
شهید فقط گریه کن نمیخواهد
رَهرو میخواهد
من به عشق لبخند #حضرت_آقا رفتم جلو..
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc #سَبـکشـُهـَدا
#شهیدعلیخلیلی
مهران به #روح الله گفت: این تقوا که میگن دقیقا یعنی چی
روح الله گفت:چیزی که من از تقوا میدونم یعنی:(ایمان مستمر،عمل مکرر)
#آدم با یه شب دو شب به جایی نمیرسه . باید ایمانت #دائم باشه و عملت مداوم .
💎اینکه یه شب بری هیئت و کلی گریه کنی ، بعدش انتظار داشته باشی نفس مسیحایی پیداکنی،اینجوری نیست .
دوروز بعد میبینی تو منجلاب دنیا گرفتار شدی .
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc #سَبـکشـُهـَدا
#شهید_روح_الله_قربانی
اَزخُود گُذَشْتِگی تــآ چِه حَـد؟!
«نمیخواهم عکسش رو ببینم»
چند روز پیش بچه دار شده بود.دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.
گفتم:"هان،آقا مهدی خبری رسیده؟"چشم هایش برق زد.
گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن".
خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم.با عجله گفتم:"خب بده، ببینم".
گفت:" خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش".
نگاهش کردم.چه می توانستم بگویم؟
گفتم:" خیلی خب،پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc #سَبـکشـُهـَدا
خاطره ای از #شهید_مهدی_زین_الدین
#رسم_خوبان
همسرم هر وقت حقوقش را می گرفت، به بازار می رفت و مقداری لوازم خوراکی می خرید و به یکی از محله های قدیمی سنندج که ساکنینش مردمی زحمتکش و مستضعف بودند می رفت و آن جیره غذایی را بین چند خانواده محروم و بی بضاعت تقسیم می کرد. یک بار به او گفتم: محمدصالح بذل و بخشش هم حدی دارد. تو به زحمت می توانی خانواده خودت را اداره کنی، آنوقت بیشتر حقوقت را به این و آن می بخشی! کمی هم رعایت حال ما را بکن. در جوابم گفت: ما نباید از انفاق کردن بترسیم. مهم این است که بتوانیم دل این نیازمندان را شاد کنیم. خداوند ارحم الراحمین است.
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc #سَبـکشـُهـَدا
#شهید_صالح_اسماعیلی
شهیدعلیرضاكریمےوفا،فرزنداحمددرروز 28اردیبهشتسال«1342»دریكخانواده متدیݩدرشهرتبریزتولدیافت
مراحل تحصیلاتابتدایےودبیرستانےرادرزادگاه خودبہپایانرساند.
ایشانازدوراݩكودكےبر مبناےمفاهیمـدینےتربیتـشدهـبودوآنطور كہبرخۍازافرادخانوادهنقلكردهاند علیرضاازسنهفتسالگےوقبلازآغاز دوراندبستانبہآموختڹوحفظقرآنكریمـ واقامہنمازهاےروزانہپرداخت.
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc #سَبـکشـُهـَدا
شهید ابومهدی در سال ۱۳۶۲ش/۱۹۸۳م به عضویت سپاه بدر درآمد
و در سال ۱۳۸۱ش به عنوان فرمانده آن منصوب شد.
او مسئولیت ترور نافرجام طارق عزیز وزیر امور خارجه عراق در دوره صدام را بر عهده داشت.
ابومهدی از پایهگذاران کتائب حزبالله عراق بود و پس از شکل گیری حشد الشعبی در عراق، به عنوان جانشین فرمانده آن منصوب شد؛
ولی به لحاظ میدانی و به عقیده کارشناسان، فرمانده اصلی حشد به شمار میآمد.
او در برنامهریزی و اجرای عملیات برای نابودی #داعش نقش ویژه داشت.
#شهید_ابومهدی_المهندس به دشمنی با آمریکا مشهور بود و گفتهاند او جزو کسانی بود که در سال ۱۳۹۸ش/۲۰۱۹م به سفارت آمریکا در بغداد حمله کردند.
آمریکا از سال۱۳۸۸ش/۲۰۰۹م او را در فهرست تروریستها قرار داده بود.
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc #سَبـکشـُهـَدا
یاد شهدا با صلوات
#طنز_جبهه 😂
توی سنگر هرکی مسئول کاری بود ک یک باره خمپاره امد وخورد کنار سنگر ب خودمان ک امدیم دیدیم پای رسول با چفیه بسته است نمیتوانست درست راه برود.
ازان به بعد کارهای رسول را بچه ها انجام میدادند.کم کم بچه ها ب رسول شک کردند یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند ب پای چپش بستند...صبح بلند شد پای چپش لنگید!!!😂😂😂
سنگر از خنده بچه ها رفت بالا🤣🤣🤣
تا میخورد زدنش مجبورش کردند تایه هفته کارای سنگر را انجام بده خیلی شوخ بود همیشه ب بچه ها روحیه میداد اصلن بدون رسول خوش نمیگذشت
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc #سَبـکشـُهـَدا
#شهید_رسول_خالقی
#شادی_روحش_صلوات
رفیقشمیگفت
یہشـَبتوخوابدیدمَش
بـهمگـفت
#بہبچههابگوحتےسمتگناههـمنرن~•
اینجاخیلےگیرمیدن
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc #سَبـکشـُهـَدا
#شهیدحجتاللهاسدیی
#نسلسلیمانیها
ای یار سفر کرده اگر چه ز طُ دوریم . . .
حس میکنم انگار که نزدیک ظهوریم ! . .
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc #سَبـکشـُهـَدا
#بی_قرار
✂️مهدی آمده بود، اما بدون حامد. سمیه چشمش که به مهدی افتاد داغش تازه شد. گفت: «آقامهدی، شما باهم رفتید، پس چرا حالا تنها برگشتید؟!» این را گفت و دیگر ساکت شد. گریه امانش نمیداد. غیر از غم و اندوه و گریه، شرمندگی هم به چهرهٔ مهدی اضافه شد. او حرفی برای گفتن نداشت. سمیه، زبان گرفته بود و دردهای دلش را با گریه یکییکی میگفت؛ آنقدر که دیگر صدایش در نمیآمد. بعد هم همگی ساکت شدند و نشستند گوشهای.
بعد از یکیدو ساعت که مهدی کمکم شروع کرد به حرف زدن، سمیه پرسید:
«دردکشید؟!» مهدی گفت: «نه. به محض اینکه رسیدیم بالای سرش شهید شده بود.»
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc #سَبـکشـُهـَدا
🔹#شهید_حامد_کوچک_زاده