eitaa logo
سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
67 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢افتخار شهادت 🔹بچه ها میگن شهید میشی، راستشو بخوای اولش جا خوردم، ولی بعدش خیلی خوشحال شدم، یعنی آرزومه که شهید شم چون هم واسه مملکتم و هم واسه خانوادم باعث افتخار میشم. خدایا ( من رو از شهیدان در راه خودت قرار بده. ) @sabkeshohada @sabkeshohada
💬 ارزش طلبگی به این است که شما خود را برای کاری آماده می‌کنید که هیچ کاری جایگزین آن نیست. 🗓۱۳۹۵/۰۲/۲۵ @sabkeshohada @sabkeshohada
این جمعه هم گذشت و نیامدی! @sabkeshohada @sabkeshohada
همیشه آرزو داشت زمان دفاع مقدس بود برای همین خادم شهدا شد وقتی از سوریه برگشت به مادر گفته بود که اگر جنایات داعش در ایران اتفاق بیفتد چه خواهد شد؟! و اما در جهادی بزرگتر با داعش وطنی روبرو شد, شقی تر از داعش سوریه عراق ( دراویش) و به خاطر امنیت کشور به شهادت رسید💔 س ومین سالگرد شهادتت گرامی باد @sabkeshohada @sabkeshohada
♦️فضیلتی عجیب برای دو رکعت نماز در ماه رجب♦️ از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت شده است: کسی که در یک شب از ماه رجب بخواند صد مرتبه قل هو الله أحد را در دو رکعت نماز، پس گویا صد سال روزه گرفته در راه خدا و حق تعالی در بهشت صد قصر به او مرحمت فرماید هر قصری در جوار پیغمبری از پیغمبران علیهم السلام @sabkeshohada @sabkeshohada
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ لحظات تفحص پیکر مطهر ، مدافع وطن و امنیت شهید مصطفی نوروزی در آب‌های دریای عمان؛ که طی درگیری با یکی از باند‌های جرائم سازمان یافته، به همراه دو تن از همرزمانش به شهادت رسید. @sabkeshohada @sabkeshohada
هدایت شده از سبک شهدا
کانال سبک شهدا قصد دارد به منظوز ترویج کتاب و کتابخوانی از تاریخ 1399/12/1 اقدام به نشر کتاب "دختر شینا" بکند.(هرشب یک بخش از کتاب در کانال بار گذاری خواهد شد ) @sabkeshohada @sabkeshohada
فصل اول پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد. همة فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می گفت: «چه بچة خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.» آخرین بچة پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکردة پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم. ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای قایش برایم لذت بخش بود. دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور. از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم. بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانة ما. تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم. بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند. ♦️انتشار‌این‌مطلب‌بدون‌لینک‌حرام‌میباشد♦️ @sabkeshohada @sabkeshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله