سبک شهدا
#بخش_ششم6⃣ #فصل_دوم2⃣ #ازدواج💍 ۱۲ فروردینماه سال ۱۳۵۹ هنوز سفره هفت سین از خانه منجر نشده بود سفره
#رسول_مولتان
#بخش_هفتم7⃣
بیچاره علی جا خورد و بیشتر خجالت کشید کمی این پا و آن پا کرد و بلند شد پایین و از بین خانم ها یا الله گویان به حیاط رفت پس از مراسم عقد بعضی شب ها از سری میزد به خانه ما🛴🛴 دلمان زود به زود برای هم تنگ میشد♡
صدای در که بلند می شد اولین کسی بودم که میشنیدم...از صبح منتظر شما بوده و گوش تیز کرده بودم...تا میگفتم درمی زنند و برادرهایم برمیخورد و می گفتند حالا دیگه هی صدای در میشنوه اصلا مگه در زدن؟!....
عصبانیت شان وقتی اوج میگرفت که به اصرار من می رفتن در را باز میکردند و با چهره خندان علی روبه رو می شدن😂 من جرات ماندن در اتاق را نداشتم و آشپزخانه پناه میبردم😒 علی میماند و پنج برادر 😯تکیه میداد به پشتی و سرش را می انداخت پایین و برادرهایم هم چشم در چشم علی دور تا دور اتاق چهار زانو می زدند/ گاهی دور از چشم مادرم سرک می کشیدم و دزدکی نگاهش میکردم👁
بعضی وقتها شانسش میگفت و شبی میآمد که پدرم از بندر برگشته بود کمی تحویلش می گرفت و شوخی می کرد...من هم بال در می آوردم و مسیر آشپزخانه و اتاق را به بهانه های مختلف می رفتم و میآمدم😁 بعدها از خاطراتش با برادرانم در دوران عقد زیاد یاد میکرد و میخندید😆😄
امروز بعد از ظهر قرار بود هر کس برای کاری از خانه بیرون برود من هم از خدا خواسته توسط معصومه برای علی پیغام فرستادم که امروز عصر خانه ما باشد🤠 همه رفتن خانه ساکت شد جلوی آیینه ایستادم تا سرووضعم را چه کنم که صدای در بلند شد خوشحال دویدم و در را باز کردم و علی افتاد داخل حیاط🙄 قیافه اش از یادم نمی رود پشت سر هم می پرسید چی شده؟؟؟؟!!! فکر کرده بود قرار شده است عقد مان به هم میخورد😄
@SABKESHOHADA
SABKESHOHADA
#ادامه_دارد..
کپی بدون منبع جایز نیست❌
۶-
برای نامگذاری ها
بهانه یادکردن هاست
و این منم که
به یاد تو
نگاه تو
دعای تو
سخت محتاجم
رفیق💔
کاربر:لبیک یا زینب
(#چالش #کانال_سبک_شهدا> مهلت ارسال آثار تا۲۵اسفند میباشد و در۲۷اسفند ماه تمامی آثار با یکدیگر سنجیده میشوند...برای اطلاعات بیشتر به آیدی ادمین مراجعه نمایید🍁)
@SABKESHOHADA
@SABKESHOHADa
۷-
که طُ رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد!🖤💓
کاربر:معلم_کوچولو🙈
(#چالش #کانال_سبک_شهدا> مهلت ارسال آثار تا۲۵اسفند میباشد و در۲۷اسفند ماه تمامی آثار با یکدیگر سنجیده میشوند...برای اطلاعات بیشتر به آیدی ادمین مراجعه نمایید🍁)
@SABKESHOHADA
@SABKESHOHADa
-هر چه بهش گفتیم و گفتند فایده ای نداشت .😞حکمش آمده بود باید فرمانده گردان عبدالله بشود،ولی زیر بار نرفت که نرفت.
روز بعد،صبح زود رفته بود مقر تیپ.به فرمانده گفته بود:چیزی رو که ازم خواستین قبول می کنم.😳
از همان روز شد فرمانده گردان عبدالله.❤️با خودم می گفتم:نه با این که اون همه سر سختی داشت توی قبول کردن فرماندهی،نه به این که خودش پاشده اومده پیش فرمانده تیپ.😕
بعدها،با اصراری که کردم،علتش رو برایم گفت :
شب قبلش #امام_زمان (سلام الله علیه) را خواب دیده بود؛ حضرت بهش تکلیف کرده بودن.✨❤️
#شهید_عبدالحسین_برونسی🕊
#سالروزشهادت✨
@sabkeshohada
#اذن_شهادت_ازحضرت_زهرا_س
✾شهید #برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه🏡 آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای #شهید میآید، در خواب با کسی صحبت میکرد و میگفت، #یازهرا(س)
✾چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمیشدند❌ در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم #بیدارشان کنم، ناراحت شد😔 به سمت اتاق دیگری🚪 رفت، من نیز پشت سرش رفتم
✾دیدم گوشهای نشست، اسم #حضرت_فاطمه(س) را صدا میزد و از شدت گریه😭 شانههایش میلرزد؛
آرامتر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم #اذن_شهادتم را از بی بی فاطمه(س) میگرفتم😭
@SABKESHOHADA
#همسرشهید
@SABKESHOHADA
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
#صلواتی جهت شادی روح این شهید عزیز
می گفت:«دوست دارم شهادتم در
حالی باشد که در سجده هستم»
یکی از دوستانش می گفت:
در حال عکس گرفتن بودم که
دیدم یک نفر به حالت سجده
پیشانی به خاک گذاشته است.
فکر کردم نماز می خواند؛ اما دیدم
هوا کاملا روشـن است و وقت نماز
گذشته، همه تجهیزات نظامی را
هم با خودش داشت.
جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم. دستم را که روی کتف او گذاشتم، به پهلو افتاد.
گلولهای از پشت به او اصابت
کرده و به قلبش رسیده،
آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت.
صورتش را که دیدم زانوهایم
سست شد به زمین نشستم!
«این که یوسف شریف است»
@SABKESHOHADA
#شهید_یوسف_شریف
@SABKESHOHADA