eitaa logo
🇮🇷همسفرتابهشت
1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
8.8هزار ویدیو
196 فایل
اَللّهُمَّ انْصُرِ الإسلامَ و المُسلِمین وأخْذُلِ الْکُفّارَ والْمُنافِقین وَارْحَمْ شُهَدائَنا بِحَقِّ مُحمّدٍوآلِه الطّاهرین رنجِ زنده نگهداشتنِ راه ویادشهدا،کمتراز شهادت، نیست . کپی باذکرصلوات التماس دعا .
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ دیگه به اون خونه برنمی‌گردم! 🔻 استوار مقابل یکی از خانه‌ها پیاده شد و زنگ خانه را زد. به من گفت: «تو از حالا در خدمت صاحب این خانه‌ای. هر چی هم گفتند بی‌چون‌وچرا اطاعت می‌کنی». پیرزنِ خدمتکار راهنمایی‌ام کرد به سمت اتاقی. چند بار «یا الله» گفتم. زن جوانی صدا زد: «یا الله سرت را بخورد! بیا تو دیگه». قدم که جلو گذاشتم تمام تنم خیس عرق شد. مقابلم زن جوان بی‌حجابی با آرایش غلیظ نشسته بود و پاهایش را روی هم انداخته بود. سرم رو انداختم پایین و سریع برگشتم بیرون و هرچی هم پیرزن خدمتکار اصرار کرد که: «برگرد پسر، اگر بری می‌کشنت» توجهی نکردم. بیرون اومدم و پرسان‌پرسان پادگان رو پیدا کردم. تو پادگان هرچی اصرار و تهدید کردند نتونستند خامم کنند که برگردم و گماشته زن بی‌حجاب یک سرهنگ بی‌غیرت بشم. 🔺 پادگان هجده سرویس بهداشتی داشت که در هر نوبت چهار نفر تمیزش می‌کردند. یک هفته تمام، یک نفره شدم مسئول نظافت همه سرویس‌ها. روز هشتم سرگرد آمد. فکر می‌کرد این تنبیه نظرم رو عوض کرده. گفت: «حالا آدم شدی؟» گفتم: «جناب سرگرد! اگر بگی تا آخر خدمت، همه نجاست‌ها را با سطل، خالی کنم توی بشکه و ببرم بیابون، با افتخار انجام میدم، اما دیگه به اون خونه برنمی‌گردم؛ حتی اگه منو بکشید». بیست روزی همونجا بودم. آخر کار دیدند حریفم نمی‌شوند، منتقلم کردند گردان خدمات. 📚 از کتاب «خاک‌های نرم کوشک» | زندگینامه سردار ❤️ @safartakhoda