eitaa logo
شهـــــیدانــــــه🌷
2.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
16 فایل
⚘زندگینامه* خاطرات و وصیتنامه شهدا ⚘ "همسفرشویم با شهدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 سه روز تا شروع عملیات مانده بود. شب جمعه برای دعای کمیل به مقر نیروها در هتل آمدیم. رفتار او خیلی عجیب شده. وقتی سید دعای کمیل را می خواند شاهرخ از شدت گریه شانه هایش می لرزید ! با دیدن هت ناخوداگاه گریه ام گرفت. سرش پائین و دستانش به سمت آسمان بود. مرتب هی گفت: الهی العفو. صبح فردا، یکی از خبرنگاران تلویزیون به میان نیروها آمد و با همه بچه ها مصاحبه کرد. خبرنگار از او پرسید: چه آرزوئی داری؟ گفت: پیروزی نهایی برای رزمندگان اسلام و شهادت برای خودم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕊🌷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🇮🇷 ➬@Saheidane 🌱 انتشار مطالب،
📜 وقتی به مدرسه می رفت کمتر کسی باور می کرد که او کلاس اول باشد. توی کوچه با بچه هایی بازی می کرد که از خودش چند سال بزرگتر بودند درسش خوب بود. در دوران شش ساله دبستان(در آن زمان) مشکلی نداشت. پدرش به وضع درسی و اخلاقی او رسیدگی می کرد. صدر الدین تنها پسرش را خیلی دوست داشت.سال اول دبیرستان بود شاهرخ در یک غروب غم انگیز سایه سنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد پدر مهربان او از یک بیماری سخت، آسوده شد. اما مادرش و این پسر نوجوان را تنها گذاشت. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕊🌷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🇮🇷 ➬@Saheidane 🌱 انتشار مطالب،
📜 سخت ترین دوران زندگی ما تازه بعد از انقلاب و شروع جنگ آغاز شد. سید دیگر در خانه نمی ماند. من بودم و ۵ تا بچه قد و نیم قد، هر روز خودم می رفتم و کرکره مغازه را بالا می کشیدم و کار می کردم. سید هم خیالش از بابت من راحت بود. وقتی هم که می آمد تهران کارش این طرف و آن طرف دویدن بود تا اسلحه تهیه کند و یا غذا برای نیروهایش بفرستد و یا به خانواده شهدا سرکشی و به آنها کمک مالی کند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕊🌷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🇮🇷 ➬@Saheidane 🌱 انتشار مطالب،