eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.7هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
بمان 🤍 مقابل کمیل ایستاد و با گوشه ی روسری بلندش بازی کرد کمیل ک در حال نوشتن چیزی بود نیم نگاهی به او انداخت و گفت:سلام سمانه سلامی زیر لب داد و گفت:چیزی شده ؟ کلافه پوفی کشید و گفت:نه -پس دلیل این رفتاراتون چیه ما از بچگی باهم بزرگ شدیم شما با اینکه چندسال از من بزرگتر بودید تنها همبازی من تو تموم دوران بچگیام بودید پس خواهش میکنم بمن اعتماد کنید و بگید چیشده چیز زیادی به تموم شدن محرم نمونده با خجالت به دستبند نشانی ک مادر کمیل انرا خیلی وقت پیش به او داده بود نگاه کرد ک کمیل نفسش را پر سروصدا بیرون داد و گفت:تو چی از این اتفاقات اخیر میدونی؟ -میدونم ک شما بیگناهید شنیدم ک مهمونی رفته بودید و کلانتری گرفنتون با یه دختر ولی من مطمئنم ک شما بیگناه بودید کمیل علی رغم اصرار های مادرش لپ تاپش را بست و خیلی صریح گفت:پس بزارید بهتون بگم ک به خاطر بلایی ک منصور سرم اورد مجبور شدم با اون دختر ازدواج کنم چون همه ی شواهد رو بر علیه من درست کرده بود بهتره منو فراموش کنید و به زندگیتون برسید ما قسمت همدیگه نبودید من دیگه نمیتونم به شما علاقه ای داشته باشم مجبورم فراموشتون کنم خودم قصد دارم تا یه مدت از این شهر برم اشک در چشمان سمانه حلقه بست و با ناباوری گفت:دارید شوخی میکنید؟ یعنی چی مجبورتون کردن باهاش ازدواج کنید قرار بود بعد محرم مراسم عقد ما برگزار بشه سرش را میان دستانش گرفت و گفت:خواهش میکنم تنهام بزارید فقط همین سمانه بغضش ترکید و هق هق کنان از اتاق بیرون رفت پس چرا کسی به او چیزی نگفته بود مدتی بعد سروصدای مادر سمانه بلند شد ک حقیقت را بریده بریده از سمانه شنیده بود مادرکمیل با ناراحتی گفت:خواهر بخدا نمیخواستم الان ناراحتتون کنم بخدای احد و واحد کمیل من بیگناهه مادر سمانه پوزخندی زد و کیفش را برداشت:اگه پسرت بیگناه بود هیچ وقت یه دختر خیابونی ک معلوم نیست تو اون مهمونی چه غلطی میکرده و عقدش نمیکردن واقعا که خداروشکر قبل تموم شدن محرم دست پسرت رو شد منو باش فکر میکردم به خاطر اون منصور خیر ندیده فقط چند شب بازداشتگاه بوده -خواهر تو ک این حرفارو بزنی من از بقیه چه انتظاری داشته باشم سمانه با حالی خراب خداحافظی کرد و همراه مادرش رفت حوریه خانوم همانجا وسط هال نشست و هق هق کنان گریه کرد نرگس سعی کرد ارامش کند ولی بیفایده بود -چرا ارزو ها ک واسه سمانه و پسرم کمیل نداشتم همش در عرض چند شب به باد رفت اشک هایش را پاک کرد و ک نرگس عصبی سمت اتاق کمیل رفت و در را محکم باز کرد:چرا به سمانه گفتی ک باعث شد اینطوری بشه همینو میخواستی خواستی اشک مامانو دربیاری چقدر بهت گفت با منصور نگرد ادم درستی نیست گفتی میخوام ادمش کنم کو ادم شد؟ یا بدبختت کرد بیچاره عصبی جواب داد:بس کن نرگس فقط تنهام بزارید اره من گناه کارم همتون راست میگید با صدای دورگه گفت:حالا تنهام بزار با شنیدن صدای جیغی هردو سمت بیرون دویدند صدا از اتاقی ک ازاده در ان بود می امد کمیل با عجله در اتاق را باز کرد ک دید مادرش با مشت بر سر ازاده میکوبد و نفرینش میکند:تو و اون پدر خیر ندیدت بدبختمون کردین ابرو تو محل واسمون نزاشتین چی از جون من و بچم میزاشتین پسرم یکی دو هفته ی دیگه باید عقد میکرد کمیل و نرگس اورا به سختی از ازاده جدا کردند -مادر این چه کاریه! از شما ک ادم متدینی بودید بعیده! خشمتون رو سر یع دختر بیچاره خالی میکنید؟ شما ک همیشه میگفتید باید موقع عصبی شدن خودمونو کنترل کنیم چیکار به این بدبخت داری؟ مادر کمیل هق هق کنان روی زمین نشست ک صدای گریه ی ازاده هم بلند شد کمیل کلافه دستش را روی پیشانی اش زد و گفت:این چه مصیبتی بود خدایا! *** با شنیدن صدای هایی ک از هال می امد سرش را از روی میزش برداشت دیشب تا دمدمه های صبح قران میخواند کتاب قران را ک باز مانده بود بست و سمت هال رفت با دیدن نرگس ک سراسیمه در هال قدم میزد گفت:چیزی شده؟ -ازاده تو اتاقش نیست