eitaa logo
سلامت آذربایجان
82 دنبال‌کننده
412 عکس
623 ویدیو
29 فایل
سیب سلطان میوه‌ها_بخورید بیاشامید اسراف نکنید_معده مرکز بیماری و سلامت_ یبوست مادر بیماریها
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل‌های زندگی هم مثل فصل‌های سال ماندنی نیستند مردی چهار پسر داشت. او هرکدام از آن‌ها را در فصل‌های مختلف به سراغ درخت ناک فرستاد که در فاصله‌ای دور از خانه‌شان روییده بود. پسر اول را در زمستان فرستاد؛ دومی را در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز. سپس پدر همه را فراخواند و از آن‌ها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند، درخت را توصیف کنند. پسر اول گفت: چه توصیفی از درختی خشک و مرده و زشت می‌توان داشت؟ پسر دوم گفت: اتفاقا درختی زنده و پر از امید شکفتن بود. پسر سوم گفت: درختی بود سرشار از شکوفه‌های زیبا و عطرآگین و باشکوه‌ترین صحنه‌ای بود که تا به امروز دیده‌ام. پسر چهارم گفت: درخت بالغی بود که بسیار میوه داشت و پر از حس زندگی بود. پدر لبخندی زد و گفت: همه شما درست می‌گویید، اما زمانی می‌توانید توصیف زیبایی از زندگی درخت و انسان داشته باشید که تمام فصل‌ها را در کنار هم ببینید. اگر در زمستان‌های زندگی تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از دست می‌دهید و کل زندگی‌تان تباه می‌شود. پس در خوشی‌ها و زیبایی‌های زندگی به‌خاطر داشته باشید که حال دوران همیشه یکسان نیست. طوری زندگی کنید که اگر زمستان آن رسید، از آنچه بوده‌ایم، لذت ببریم. 🆔 @Masaf
🔆 ✍ ذهنت را آرام کن 🔹کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جست‌وجو کرد، آن را نيافت. 🔸از چند کودک کمک خواست و گفت: هرکس آن را پيدا کند، جايزه می‌گيرد. 🔹کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد. تا اینکه پسرکى به‌تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى به‌همراه ساعت از انبار خارج شد. 🔸کشاورز متحير از او پرسيد: چگونه موفق شدى؟ 🔹کودک گفت: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک‌تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آن را يافتم. 🔸حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است... 🆔 @Masaf
🔆 ✍ صدقه دهید چون کفن بدون جیب است 🔹مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می‌آورد تا آن را برای روز عید، قربانی کند. 🔸گوسفند از دست مرد جدا شد و فرار کرد. مرد شروع کرد به دنبال‌کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد. 🔹عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می‌ایستاد و منتظر می‌ماند تا کسی غذا و صدقه‌ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه‌ها هم به آن عادت کرده بودند. 🔸هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد، مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد. ناگهان همسایه‌شان ابومحمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده. 🔹زن گفت: ابومحمد! خداوند صدقه‌ات را قبول کند. 🔸او خیال کرد که مرد گوسفند را به‌عنوان صدقه برای یتیمان آورده. 🔹مرد هم نتوانست چیزی بگوید، جز اینکه گفت: خدا قبول کند، خواهرم! مرا به‌خاطر کم‌کاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. 🔸بعد مرد رو به قبله کرد و گفت: خدایا ازم قبول کن. 🔹روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. 🔸کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده. گوسفندی چاق و چنبه‌تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. 🔹فروشنده گفت: بگیر و قبول کن و دیگر باهم منازعه نکنیم. 🔸مرد گوسفند را برد و سوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند. 🔹فروشنده گفت: این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه‌گوسفندان زیادی به من ارزانی کرد. نذر کردم اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم، هدیه باشد. پس این نصیب توست. 🆔 @Masaf
شاگردی از حکیمی پرسید: تقوا را برایم توصیف کنید؟ حکیم گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شدی، چه می کنی؟ شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم. حکیم گفت: در دنیا نیز چنین کن، تقوا همین است! از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار، زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند... 🔅امیرمؤ منان على (علیه السلام) : بدترین گناهان ، آن است كه صاحبش آن را كوچك بشمرد. 📚كلمة التقوی، ج2، ص294