eitaa logo
استیکر و عکس پروفایل ثامن
8هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
96 فایل
🔷بهترین مرجع استیکر های مذهبی و انقلابی 🔷این کانال متعلق به گروه رسانه ای #تیٖــــمورا میباشد @timoora 🔰سفارش استیکر، پوستر، پروفایل @mmr_1390 🚨مجموعه کانال های ما @grup_timoora ♻️تبادل و تبلیغات @tab_timoora ادمین تبادل و تبلیغ @adminita0
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 #شیخ_غلامرضا_فقیه_یزدی عالِم دینی که علاوه بر فقرای مسلمان،به فقرای زرتشتی و یهودی هم رسیدگی می‌کرد. در کانال ثائر با #علما آشنا بشوید که این بزرگان بعد از ائمه بهترین الگو هستند 🆔 @saeer_ir
تصویر نایاب آیت الله بهجت در سن ۱۴ سالگی، سال ۱۳۰۹ خورشیدی (۱۳۴۹ قمری) در کانال ثائر با #علما آشنا بشوید که این بزرگان بعد از ائمه بهترین الگو هستند 🆔 @saeer_ir
سیدی که در بستر بیماری به فکر مردم شهرش بود آیت الله #قاضی 💐 #الگو #علما 🆔 @saeer_ir
طلب شفاعت از اولیای الهی منافاتی با توحید ندارد... 🌺 حضرت آیت الله سبحانی در محضر 🆔 @saeer_ir
😱 چیزایی عجیبی که دیده😱😳 بسیار خوندنیه👌👇 حقیر در مدّت‌ هفت‌ سال‌ كه‌ در نجف‌ أشرف‌ برای‌ تحصیل‌ مقیم‌ و مشرّف‌ بودم‌، هفته‌ای‌ یكی‌ دو بار به‌ منزلشان‌ میرفتم‌ و یك‌ ساعت‌ می‌نشستم‌. با آنكه‌ بسیار اهل‌ تقیّه‌ و كتمان‌ بود، در عین‌ حال‌ از واردات‌ قلبیّۀ خود در دوران‌ عمر چه‌ در اصفهان‌ و چه‌ در نجف‌ اشرف‌ مطالبی‌ را برای‌ من‌ نقل‌ می‌فرمود؛ مطالبی‌ كه‌ از خواصّ خود بشدّت‌ مخفی‌ می‌داشت‌. روزیی به بنده فرمود : من‌ در دوران‌ جوانی‌ كه‌ در اصفهان‌ بوده‌ام‌، نزد دو استاد بزرگ‌: مرحوم‌ آخوند كاشی‌ و جهانگیر خان‌، درس‌ اخلاق‌ و سیر و سلوك‌ می‌آموختم‌، و آنها مربّی‌ من‌ بودند. به‌ من‌ دستور داده‌ بودند كه‌ شبهای‌ پنجشنبه‌ و شبهای‌ جمعه‌ بروم‌ بیرون‌ اصفهان‌، و در قبرستان‌ تخت‌ فولاد قدری‌ تفكّر كنم‌ در عالم‌ مرگ‌ و ارواح‌، و مقداری‌ هم‌ عبادت‌ كنم‌ و صبح‌ برگردم‌. عادت‌ من‌ این‌ بود كه‌ شب‌ پنجشنبه‌ و جمعه‌ میرفتم‌ و مقدار یكی‌ دو ساعت‌ در بین‌ قبرها و در مقبره‌ها حركت‌ میكردم‌ و تفكّر می‌نمودم‌ و بعد چند ساعت‌ استراحت‌ نموده‌، و سپس‌ برای‌ نماز شب‌ و مناجات‌ بر می‌خاستم‌ و نماز صبح‌ را میخواندم‌ و پس‌ از آن‌ به‌ اصفهان‌ می‌آمدم‌. میفرمود: شبی‌ بود از شبهای‌ زمستان‌، هوا بسیار سرد بود، برف‌ هم‌ می‌آمد. من‌ برای‌ تفكّر در أرواح‌ و ساكنان‌ وادی‌ آن‌ عالم‌، از اصفهان‌ حركت‌ كردم‌ و به‌ تخت‌ فولاد آمدم‌ و در یكی‌ از حجرات‌ رفتم‌. و خواستم‌ دستمال‌ خود را باز كرده‌ چند لقمه‌ای‌ از غذا بخورم‌ و بعد بخوابم‌ تا در حدود نیمه‌ شب‌ بیدار و مشغول‌ كارها و دستورات‌ خود از عبادات‌ گردم‌. در اینحال‌ دَرِ مقبره‌ را زدند، تا جنازه‌ای‌ را كه‌ از أرحام‌ و بستگان‌ صاحب‌ مقبره‌ بود و از اصفهان‌ آورده‌ بودند آنجا بگذارند، و شخص‌ قاری‌ قرآن‌ كه‌ متصدّی‌ مقبره‌ بود مشغول‌ تلاوت‌ شود؛ و آنها صبح‌ بیایند و جنازه‌ را دفن‌ كنند. آن‌ جماعت‌ جنازه‌ را گذاردند و رفتند، و قاری‌ قرآن‌ مشغول‌ تلاوت‌ شد. من‌ همینكه‌ دستمال‌ را باز كرده‌ و می‌خواستم‌ مشغول‌ خوردن‌ غذا شوم‌، دیدم‌ كه‌ ملائكۀ عذاب‌ آمدند و مشغول‌ عذاب‌ كردن‌ شدند. عین‌ عبارت‌ خود آن‌ مرحوم‌ است‌: چنان‌ گرزهای‌ آتشین‌ بر سر او می‌زدند كه‌ آتش‌ به‌ آسمان‌ زبانه‌ می‌كشید، و فریادهائی‌ از این‌ مرده‌ بر می‌خاست‌ كه‌ گوئی‌ تمام‌ این‌ قبرستان‌ عظیم‌ را متزلزل‌ می‌كرد. نمی‌دانم‌ اهل‌ چه‌ معصیتی‌ بود؛ از حاكمان‌ جائر و ظالم‌ بود كه‌ اینطور مستحقّ عذاب‌ بود ؟ و أبداً قاری‌ قرآن‌ اطّلاعی‌ نداشت‌؛ آرام‌ بر سر جنازه‌ نشسته‌ و به‌ تلاوت‌ اشتغال‌ داشت‌. من‌ از مشاهدۀ این‌ منظره‌ از حال‌ رفتم‌، بدنم‌ لرزید، رنگم‌ پرید. و اشاره‌ کردم به‌ صاحب‌ مقبره‌ كه‌ در را باز كن‌ من‌ می‌خواهم‌ بروم‌، او نمی‌فهمید؛ هرچه‌ می‌خواستم‌ بگویم‌ زبانم‌ قفل‌ شده‌ بود و حركت‌ نمیكرد! بالاخره‌ به‌ او فهماندم‌: چفت‌ در را باز كن‌؛ من‌ میخواهم‌ بروم‌. گفت‌: آقا! هوا سرد است‌، برف‌ روی‌ زمین‌ را پوشانیده‌، در راه‌ گرگ‌ است‌، تو را میدرد! هرچه‌ میخواستم‌ بفهمانم‌ به‌ او كه‌ من‌ طاقت‌ ماندن‌ ندارم‌، او إدراك‌ نمی‌كرد. بناچار خود را بدر اطاق‌ كشاندم‌، در را باز كرد و من‌ خارج‌ شدم‌. و تا اصفهان‌ با آنكه‌ مسافت‌ زیادی‌ نیست‌ بسیار به‌ سختی‌ آمدم‌ و چندین‌ بار به‌ زمین‌ خوردم‌. آمدم‌ در حجره‌، یك‌ هفته‌ مریض‌ بودم‌، و مرحوم‌ آخوند كاشی‌ و جهانگیرخان‌ می‌آمدند حجره‌ و استمالت‌ میكردند و به‌ من‌ دوا میدادند. و جهانگیرخان‌ برای‌ من‌ كباب‌ باد میزد و به‌ زور به‌ حلق‌ من‌ فرو می‌برد، تا كم‌كم‌ قدری‌ قوّه‌ گرفتم‌. 🌸 🌐خبرگزاری انقلابی ثائر @saeer_ir
😱 چیزایی عجیبی که دیده😱😳 بسیار خوندنیه👌👇 حقیر در مدّت‌ هفت‌ سال‌ كه‌ در نجف‌ أشرف‌ برای‌ تحصیل‌ مقیم‌ و مشرّف‌ بودم‌، هفته‌ای‌ یكی‌ دو بار به‌ منزلشان‌ میرفتم‌ و یك‌ ساعت‌ می‌نشستم‌. با آنكه‌ بسیار اهل‌ تقیّه‌ و كتمان‌ بود، در عین‌ حال‌ از واردات‌ قلبیّۀ خود در دوران‌ عمر چه‌ در اصفهان‌ و چه‌ در نجف‌ اشرف‌ مطالبی‌ را برای‌ من‌ نقل‌ می‌فرمود؛ مطالبی‌ كه‌ از خواصّ خود بشدّت‌ مخفی‌ می‌داشت‌. روزیی به بنده فرمود : من‌ در دوران‌ جوانی‌ كه‌ در اصفهان‌ بوده‌ام‌، نزد دو استاد بزرگ‌: مرحوم‌ آخوند كاشی‌ و جهانگیر خان‌، درس‌ اخلاق‌ و سیر و سلوك‌ می‌آموختم‌، و آنها مربّی‌ من‌ بودند. به‌ من‌ دستور داده‌ بودند كه‌ شبهای‌ پنجشنبه‌ و شبهای‌ جمعه‌ بروم‌ بیرون‌ اصفهان‌، و در قبرستان‌ تخت‌ فولاد قدری‌ تفكّر كنم‌ در عالم‌ مرگ‌ و ارواح‌، و مقداری‌ هم‌ عبادت‌ كنم‌ و صبح‌ برگردم‌. عادت‌ من‌ این‌ بود كه‌ شب‌ پنجشنبه‌ و جمعه‌ میرفتم‌ و مقدار یكی‌ دو ساعت‌ در بین‌ قبرها و در مقبره‌ها حركت‌ میكردم‌ و تفكّر می‌نمودم‌ و بعد چند ساعت‌ استراحت‌ نموده‌، و سپس‌ برای‌ نماز شب‌ و مناجات‌ بر می‌خاستم‌ و نماز صبح‌ را میخواندم‌ و پس‌ از آن‌ به‌ اصفهان‌ می‌آمدم‌. میفرمود: شبی‌ بود از شبهای‌ زمستان‌، هوا بسیار سرد بود، برف‌ هم‌ می‌آمد. من‌ برای‌ تفكّر در أرواح‌ و ساكنان‌ وادی‌ آن‌ عالم‌، از اصفهان‌ حركت‌ كردم‌ و به‌ تخت‌ فولاد آمدم‌ و در یكی‌ از حجرات‌ رفتم‌. و خواستم‌ دستمال‌ خود را باز كرده‌ چند لقمه‌ای‌ از غذا بخورم‌ و بعد بخوابم‌ تا در حدود نیمه‌ شب‌ بیدار و مشغول‌ كارها و دستورات‌ خود از عبادات‌ گردم‌. در اینحال‌ دَرِ مقبره‌ را زدند، تا جنازه‌ای‌ را كه‌ از أرحام‌ و بستگان‌ صاحب‌ مقبره‌ بود و از اصفهان‌ آورده‌ بودند آنجا بگذارند، و شخص‌ قاری‌ قرآن‌ كه‌ متصدّی‌ مقبره‌ بود مشغول‌ تلاوت‌ شود؛ و آنها صبح‌ بیایند و جنازه‌ را دفن‌ كنند. آن‌ جماعت‌ جنازه‌ را گذاردند و رفتند، و قاری‌ قرآن‌ مشغول‌ تلاوت‌ شد. من‌ همینكه‌ دستمال‌ را باز كرده‌ و می‌خواستم‌ مشغول‌ خوردن‌ غذا شوم‌، دیدم‌ كه‌ ملائكۀ عذاب‌ آمدند و مشغول‌ عذاب‌ كردن‌ شدند. عین‌ عبارت‌ خود آن‌ مرحوم‌ است‌: چنان‌ گرزهای‌ آتشین‌ بر سر او می‌زدند كه‌ آتش‌ به‌ آسمان‌ زبانه‌ می‌كشید، و فریادهائی‌ از این‌ مرده‌ بر می‌خاست‌ كه‌ گوئی‌ تمام‌ این‌ قبرستان‌ عظیم‌ را متزلزل‌ می‌كرد. نمی‌دانم‌ اهل‌ چه‌ معصیتی‌ بود؛ از حاكمان‌ جائر و ظالم‌ بود كه‌ اینطور مستحقّ عذاب‌ بود ؟ و أبداً قاری‌ قرآن‌ اطّلاعی‌ نداشت‌؛ آرام‌ بر سر جنازه‌ نشسته‌ و به‌ تلاوت‌ اشتغال‌ داشت‌. من‌ از مشاهدۀ این‌ منظره‌ از حال‌ رفتم‌، بدنم‌ لرزید، رنگم‌ پرید. و اشاره‌ کردم به‌ صاحب‌ مقبره‌ كه‌ در را باز كن‌ من‌ می‌خواهم‌ بروم‌، او نمی‌فهمید؛ هرچه‌ می‌خواستم‌ بگویم‌ زبانم‌ قفل‌ شده‌ بود و حركت‌ نمیكرد! بالاخره‌ به‌ او فهماندم‌: چفت‌ در را باز كن‌؛ من‌ میخواهم‌ بروم‌. گفت‌: آقا! هوا سرد است‌، برف‌ روی‌ زمین‌ را پوشانیده‌، در راه‌ گرگ‌ است‌، تو را میدرد! هرچه‌ میخواستم‌ بفهمانم‌ به‌ او كه‌ من‌ طاقت‌ ماندن‌ ندارم‌، او إدراك‌ نمی‌كرد. بناچار خود را بدر اطاق‌ كشاندم‌، در را باز كرد و من‌ خارج‌ شدم‌. و تا اصفهان‌ با آنكه‌ مسافت‌ زیادی‌ نیست‌ بسیار به‌ سختی‌ آمدم‌ و چندین‌ بار به‌ زمین‌ خوردم‌. آمدم‌ در حجره‌، یك‌ هفته‌ مریض‌ بودم‌، و مرحوم‌ آخوند كاشی‌ و جهانگیرخان‌ می‌آمدند حجره‌ و استمالت‌ میكردند و به‌ من‌ دوا میدادند. و جهانگیرخان‌ برای‌ من‌ كباب‌ باد میزد و به‌ زور به‌ حلق‌ من‌ فرو می‌برد، تا كم‌كم‌ قدری‌ قوّه‌ گرفتم‌. 🌸 🌐خبرگزاری انقلابی ثائر @saeer_ir