#پارت_36
#من_قاسم_سلیمانی_هستم
این برای شهر حلب است که پنج میلیون جمعیت اهل سنت دارد.
جوانـی بـه نـام حسـن در ظـرف دو سـال و نیـم در آنجـا تربیـت شـده کـه امـروز
ابوبکــر بغــدادی و تکفیریهــا بــرای ســرش جایــزه میلیــون دالری گذاشــتهاند. در
ظـرف دو سـال ایـن اتفـاق افتـاده در حالـی کـه مـا فقـط ۱۲ روز بـه او آمـوزش
تیرانـدازی دادهایـم.او امـروز فرمانـده یـک تیـپ شـده و ۱۳۰ روسـتا را آزاد کـرده.
بـه هـر جایـی کـه میخواهـد حملـه کنـد، قبـل از حملـه او، تروریسـتها منطقـه
را از تـرس، خالـی میکننـد. ایـن هـا افتخـار و دسـتاورد ماسـت.
جوانــی را در آنجــا بــه عنــوان فرمانــده گذاشــتهایم کــه مــردم وقتــی بچــهدار
میشــوند، او را دعــوت میکننــد تــا اذان و اقامــه را در گــوش فرزندشــان بگویــد و
اسـم فرمانـده مـا را روی بچههـای شـان میگذارنـد. اتفاقـات خیلـی بزرگـی در آن
جــا روی داده کــه اینهــا را دشــمن میدانــد ولــی مــردم مــا نمیداننــد.
در حالـی کـه در داخـل، زمزمههایـی هسـت کـه چـرا داریـم بـرای سـوریه هزینـه
میکنیــم!؟ آقــا میفرمایــد: مــا اصــا هزینــه نمیکنیــم. اینهــا جنــگ نیابتــی از
طـرف مـا دارنـد و ایـن همـه کشـته میدهنـد.
• روایتی از حاج قاسم سلیمانی
آن روز، روز تلخـی بـرای فرماندهـان بـود. محسـن رضایـی گفـت: "انـگار انفجـاری در
مغـزم شـکل گرفـت." او بـا نگرانـی از آینـده جنـگ گفـت: "احسـاس کـردم یکـی از
بازوهایـم را از دسـت دادم؛ حـاال چطـور میخواهیـم جنـگ را ادامـه دهیـم؟" شـهید
مهـدی زیـن الدیـن گفـت: "خبـر مثـل کوهـی روی سـرمان خـراب شـد."
ادامــه جنــگ زیــر ســوال بــود کــه حــاال دیگــر حســن نداریــم، فرمانــده قــرارگاه
کربـا نداریـم، چطـور میخواهیـم جنـگ را ادامـه دهیـم؟ حـاج قاسـم سـلیمانی
گفــت: "در طــول جنــگ هیــچ روزی بــرای بچههــای جبهــه بــه انــدازه شــهادت
حسـن باقـری سـنگین نبـود؛ شـهادت او بـرای جنـگ ضایعـهای بـود کـه تـا پایـان
جنـگ جبـران نشـد." برگرفتـه از کتـاب مالقـات در فکـه
ادامه دارد....
🌿کپی با ذکر صلوات به نیت تعجیل در ظهور و شادی روح شهدا🌿