••⸾⸾♥️🎈
#عـارفـانہ...
تَمآمِدارـایۍامخُداییاستکِہ
دَغدَغہازدَستدادَنشراندـارم...𑁍⊱!
➺••@galeri_rahbari313
هدایت شده از 💚🌱اطݪاعاٺ گاݪࢪے ٺصاویڕ رهبࢪے🌱💚
^•|ܝـܚܝـܩ رب النــــور|•^
^•|ســـꨄـــلامــ و درود ✋😌
••⸾⸾🎬💭
#حاج_قاسم
❬خیآلِخوبِتولبخندمیشودبھلبم
وگرنھاينمنِديوآنھغصھهآدارد....!'❭
|➜•@galeri_rahbari313
•🌚🕊•
_
_
بِہعِشْقِچـٰادٌرِزَهرآقیـٰآمخوآهَمڪَرد،
گِرفْتِہبٌوۍشَھٰـآدَتتَمآمنخهـٰایَش..!シ
_
_
ـ ـ ـ ــــــــــ❁ــــــــــ ـ ـ ـ
🕊⃟🌚⸾ #چادࢪانھ
🕊⃟🌚⸾ #مآهدخٺ
ـ ـ ـ ــــــــــ❁ــــــــــ ـ ـ ـ
•🖤•𝐣𝐚𝐧𝐚:↯
❁|@galeri_rahbari313
「⏰🎒•••」
.⭑
آنڪِہرُخسـٰارِتورااینهَمِہزیبـٰامۍڪَرد
ڪـٰاشاَزروزِاَزَلفِڪرِدِلِمـٰامۍڪَرد
.⭑
🎒⏰¦➺ #عاشقانھ
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
🎒⏰¦➺ #مآهدخٺ
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
@galeri_rahbari313
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابداهیمهادی
#پارت7
«مالک بن دینار» از عابدان و مردان خدا در قرن ها پیش بود.اما معروف بود که توبه کرده و قبلا انسان گنهکاری بوده.از مالک در مورد علت توبه و رو به خدا اوردنش سوال شد.
ابتدا درست پاسخ نمیداد.اما بعد ها در جواب گفت:من در اوایل جوانی،از فرماندهان لشکر خلیفه شرابخوار بودم.کنیزی خریدم خیلی به او علاقه داشتم.خداوند از او به من دختری داد.محبت این دختر تمام دلم را گرفت.خیلی زیبا و پرمحبت بود وقتی راه افتاد همهاش با من بود.
این دختر کوچک محبت خاصی به من داشت .یادم هست هرگاه ظرف شراب را در دستم میگرفتم تا بنوشم ان را از دستم میگرفت و بر لباسم میریخت.
اما دوران خوشی من با این کودک طولانی نشد.دو سه ساله بود که مریض شد و از دنیا رفت.مرگش خیلی مرا غصه دار کرد.شب جمعهای شراب خوردم نماز نخوانده خوابیدم.یکباره دیدم گویا قیامت شده!همه از قبر بیرون امده و به محل حسابرسی اعمال میرفتند. من هم به راه افتادم.یکباره از پشت،صدایی شنیدم.وقتی برگشتم مار بزرگ و سیاهی را دیدم که بزرگ تر از ان تصور نمیشد! مار با سرعت به سمت من میامد و دهان بزرگش را باز کرده بود.با ترس و لرز و با سرعت میدویدم.او هم مرا دنبال میکرد.در راه پیرمردی مهربان را دیدم،باعجله سلام کردم و گفتم:به فریادم برس.گفت:در برابر این افعی ناتوانم، ولی سریع برو، شاید خداوند نجاتت دهد.
#بازگشت
#انتشاراتشهیدابراهیمهادی
#پارت8
با سرعت فرار میکردم تا اینکه به دره عمیق جهنم رسیدم.طبقات و عذاب جهنم پیدا بود.نزدیک بود همان جا از ترس بمیرم.پشت سرم را نگاه کردم،دیدم ان مار همینطور نزدیک میشود.میخواستم از ترس مار خودم را به جهنم بیاندازم.صدایی گفت:برگرد تو اهل اینجا نیستی.دلم کمی ارام شد.بعد دیدم مار هم برگشت و مرا دنبال نمیکند!برگشتم تا به همان پیر رسیدم.گفتم:چرا مرا کمک نکردی؟
گفت:من ناتوانم،لکن برو سمت این کوه.در انجا امانت های مسلمانان است،اگر تو هم امانتی داشته باشی تو را یاری خواهد کرد.با تعجب به سراغ ان کوه رفتم.دیدم در ان اتاق هایی است که جلوی انها پرده هایی قرار دارد و درب هایی از طلا و جواهر دارد.با تعجب دیدم ان مار دوباره به دنبال من است.دویدم به سمت ان کوه،وقتی نزدیک شدم،ملکی فریاد زد:پرده ها را کنلر بزنید درب هارو باز کنید و بیرون ایید.شاید این بیچاره در بین شما امانتی داشته باشد که او را از شر دشمن پناه دهد.یکباره دیدم بچه هایی که صورت شان مانند ماه میدرخشید بیرون امدند.مار وحشتناک حسابی به من نزدیک شده بود.یک نگاهن به ان بچه ها و یک نگاهم به پشت سرم بود.کودکان بیرون امده بودند و دیدم دخترم که مرده بود جلو امد.تا مرا دید گریه کرد و گفت:این پدر من است.م،دست چپش را در دست راست من گذاشت و با دست راست به مار اشاره کرد.مار یکباره برگشت نفسی از روی راحتی کشیدم.دخترم مرا نشاند و گفت:پدر، اَلَمْ یَاْنَ لِلّذِینَ ءَامَنُو اْ اَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُم لِذِکْرِ اللهِ.ایا وقت ان نرسیده که دل های شما برای خداوند خاشع شود؟(سوره حدید ایه۱۶)
حسابی گریه کردم و گفتم دخترم شما قران میخوانی؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
<💚🍃>
-
#رهبࢪانھ↯😌
انتظاࢪیعنۍآمادھباش...!💚
➣@galeri_rahbari313
هدایت شده از 💚🌱اطݪاعاٺ گاݪࢪے ٺصاویڕ رهبࢪے🌱💚
^•|ܝـܚܝـܩ رب النــــور|•^
^•|ســـꨄـــلامــ و درود ✋😌
•💛🌼•
_
_
هرچھدـٰاریمزآقـٰا؎خرـٰاسـٰاندـٰاریم…シ!
_
_
ـ ـ ـ ــــــــــ❁ــــــــــ ـ ـ ـ
🌼⃟💛⸾ #امام_ࢪضا
🌼⃟💛⸾ #مآهدخٺ
ـ ـ ـ ــــــــــ❁ــــــــــ ـ ـ ـ
•✨•𝐣𝐚𝐧𝐚:↯
❁|@galeri_rahbari313
「✨🖤•••」
.⭑
••
چشماݩ تو در قلب ما ؛
فرمانروایے میڪند!ッ
.⭑
✨🖤¦➺ #سیدنا
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
✨🖤¦➺ #مآهدخٺ
𝓬𝓱𝓪𝓷𝓷𝓵𝓮:↯
➺••@galeri_rahbari313