eitaa logo
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
858 دنبال‌کننده
2هزار عکس
172 ویدیو
35 فایل
•• ﷽ •• 🍃 عرضه محصولات گیاهی و دارویی طب اسلامی و طب سنتی و محصولات طبیعی 🍃 ✅ مشاوره رایگان ✅ برای پاسخگویی و ثبت سفارش به آیدی زیر مراجعه کنید👇🏻 @fatemme_asadi
مشاهده در ایتا
دانلود
『📓🖋』 🔈 🔈 ༺بـدان و آگاھ باش ڪھ ...(꧇༻ . 🎧🎤⇨@galeri_rahbari313
گفتم:یا صاحب الزمان بیا... گفت: مگر منتظری گفتم:بله آقا منتظرم گفت: چه انتظاری نه ڪوششی نه تلاشی فقط میگویی آقا بیا گفتم: مگر بد است آقا گفت: به جدم حسین هم گفتن بیا اما وقتی آمدڪشتنش گفتم : پس چه ڪنیم گفت: مرا بشناسید گفتم: مگر نمیشناسیم گفت : اگر میشناختید ڪه این_طور_گناه نمیڪردید گفتم : آقا تو ما را میبخشی ؟ گفت: من هر شب برای شما تا صبح گریه میڪنم گفتم : آقا چه ڪنم به تو برسم؟ گفت: ترڪ محرمات... انجام واجبات... همین ڪافیست🙂♡︎ ؟؟؟!
هࢪ وقٺ ‌احسـاس ‌ڪردید از امام زمان دؤࢪ شدید و دݪتون ‌واسھ آقا تنگ‌ نیسٺ این ‌دعاۍِ کوچیڪ ‌رو بخونید لَیـِّن‌ قَلبی لِوَلِـیِّ‌ اَمرک.. یعنی... خدایا دلم ‌رو، واسه‌ امامم‌ نرم‌ کن...✨ ♥️ 🌱 ♥️ ♥️ ♥️ ♥️ @galery_khamenei🍂🔗
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
••||🖤🌗||•• دࢪ پـایاݩ فعاݪێٺ امࢪوز .. یادے میکنێم از ( شهید مهدی زین الدین): 🔰پیشینه : •°| مهدی زین‌الدین کتاب‌فروشی داشت و او بیشتر اوقات فراغت خود را در دوران نوجوانی به فروش کتاب و کار در کتابفروشی می‌گذراند. وی در دوران دبیرستان گرایش‌های سیاسی پیدا کرد و با سید اسدالله مدنی روابط نزدیکی داشت. در این دوره زین‌الدین به همراه خانواده‌اش در شهر خرم‌آباد ساکن بودند، که به دلیل فعالیت سیاسی پدرش، به شهر سقز تبعید شدند و در این شهر نیز فعالیت‌های سیاسی وی باعث شد که از دبیرستان اخراج شود. پس از اخراج از دبیرستان، وی با تغییر رشته از ریاضی به علوم تجربی موفق به دریافت مدرک دیپلم تجربی گردید. در سال ۱۳۵۶ در کنکور سراسری دانشگاه‌ها شرکت کرد و موفق شد رتبه چهارم را در میان پذیرفته‌شدگان در دانشگاه شیراز، بدست آورد، اما همزمان با قبولی وی در دانشگاه، پدرش بار دیگر از خرم‌آباد به سقز تبعید و این امر باعث شد، که زین‌الدین از ادامه تحصیل انصراف دهد. پس از مدتی پدرش این بار از سقز به اقلید تبعید شد و در این فرصت خانواده وی نیز از خرم‌آباد به قم مهاجرت کردند و او نیز همراه با خانواده به قم نقل مکان کرد. پس از انقلاب ۵۷ مهدی زین‌الدین به واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در سرکوب مخالفان جمهوری اسلامی در شهرهای تبریز و قم نقش داشت. با آغاز جنگ ایران و عراق، وی به همراه یک گروه ۱۰۰ نفره با گذراندن آموزش‌های کوتاه، به جبهه رفتند. وی پس از مدتی مسئول واحد شناسایی و بعد از آن مسئول واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دزفول و سوسنگرد شد و پس از مدتی نیز به سمت فرماندهی تیپ علی‌ابن‌ابیطالب منصوب گردید. 🔰ایشوݩ دࢪ تاࢪێخ سال۱۳۳۸در تهران چشم به جهان گشودند . در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ زین‌الدین همراه با برادرش، به منظور شناسایی منطقه از کرمانشاه به سوی سردشت در حال حرکت بودند، که با گروه‌های مسلح درگیر شدند، که این درگیری به شهادت شدن وی انجامید. پیکر او در قطعه ۵ گلزار شهدای قم به خاک سپرده شدند. 📓⃟🖤¦⇢ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ‹🕯🔗› ✨|•°@galeri_rahbari313°•|✨
پایا‌ن‌پست‌گذارۍ...💕 فعالیت‌‌امروزمونم‌تمــوم‌شد😫😕 دیــگہ‌وقـ⏰ـت‌خــامــوش ڪـردن‌چراغـ💡ـاۍڪانالہ😁 وضویادتوݩ‌نره☺️ نمازشب‌فـــرامــوش‌نشــہ🌸✨ صلوات‌یادتون‌نره📿 بــــمونید‌برامـــون❤️ 🤲 تـــافرداصبـــح‌یـــاعلۍ🖐 نماز شب یادتون نره رفقا😇🌹
^•|ܝـܚܝـܩ‌ رب النــــور|•^ ^•|ســـꨄـــلامــ و درود ✋😌
||💛🔗••• مے‌تپـد‌قـلبم‌وبـاهـرتپش‍‍ـے قـصہ‌عـشق‌تـورامـی‌گـوید...! |😌| |🌱| |✨|⇢‹@galeri_rahbari313
•🐚⃟ ⃟🌻• «تا‌ڪےبہ‌توازدورسلامےبرسانم جان‌بےتوبہ‌لب‌آمدھ اۍپارھ ۍجانم» 💛🌿 |🙃💛| 💕🌙 🙂🌱 ↳⸽🌸✨•@galeri_rahbari313
♡...↯ من‌انتخاب‌می‌ڪنم... یھ‌قہرمـان‌‌شھیدباشم🌱 یایهـ‌ترسوے‌زندھ؛') |😌| |🌱| |✨|⇢‹@galeri_rahbari313
ـــــــہـ۸ــــہــــ۸ــــ🌿ــــہـ۸ــــــ →[•🇮🇷•]← ـــــــہـ۸ــــہــــ۸ــــ🌿ــــہـ۸ـــــــ
محصولات ارگانیک سرای بانو🍃
ـــــــہـ۸ــــہــــ۸ــــ🌿ــــہـ۸ــــــ →[•🇮🇷•]← ـــــــہـ۸ــــہــــ۸ــــ🌿ــــہـ۸ـــــــ
«↓↓↓🇮🇷 شعار امسال 🇮🇷 ↓↓↓» . ــــــــــہـ۸ـــــہـــــ۸ــــــ🌿ــــــہـ۸ــــــــ . •💚• تولید✋🏻 •💟 پشتیبانی ها💪🏼• •❤️• مانع زدایی ها✌️🏼 . ــــــــــہـ۸ـــــہـــــ۸ــــــ🌿ــــــہـ۸ــــــــ . •💗• 😌 •📸• •🎨• |❁ ^(@galeri_rahbari313)^
یوماً ما قلنا لن نفترق إلا بالموت تأخر الموت و افترقنا! 🌾🕊 🥀✨ @galeri_rahbari313•🌱
⸤ ❤️💋 ⸣ . هم‌جاݩے‌ و هم‌جھانے ...❤️! …•…•…•…•…•…•…•…•…•…•…•…•…•…•… «🍎🍿»‌‌‌⇦ «🍎🍿»⇦ ⸤❤️💋 ⸣ @galeri_rahbari313
ࢪمان 🌙 مہیاࢪ: سعی کردم با آروم ترین سرعت ممکن راه برم... میخواستم از این لحظه ها نهایت استفاده رو ببرم.از وقتی که حاج آقا بهم گفت برای حاجت روایی نماز بخون ؛ حتی نماز صبحمم قضا نمیشد... ( راست میگه من شاهدم😌) توی قنوتم از خدا فقط یه چیز میخواستم😔مهدختو ازم دور نکنه. ولی هربار پارسا و مهدخت میومدن جلو چشمم😖 دوباره یادم افتاد😩 خاک بر سرت کنن😑خب از خودش بپرس.بالاخره ی جوابی میگیری... اگه اون چیزیو ک فکر میکنم بشنوم چی؟😣 باشه؛لا اقل دیگه مطمئن میشی. ( بچه خود درگیری داره🙄) سکوته خیلی بدی بینمون حاکم بود. با فاصله از من خواهره پارسا و کنارشم مهدخت بود.برگشتم سمتش؛اومدم دهن باز کنم که دیدم ی پژو سفید با سرعته زیاد داره میاد.مهدختم که طبق معمول تو هپروت😬 دویدم سمتشون؛خواستم هلش بدم کنار ولی سرعت ماشین خیلی زیاد بود... با اینکه تو چند قدمیم ترمز گرفت ولی تا چرخا از حرکت وایسن طول کشید و ماشین خورد به پاهام😓 ی لحظه نفهمیدم چیشد؛فقط ی درده شدیدی رو توی پاهام احساس میکردم😖 با صدای جیغه دخترا ب خودم اومدم... راننده از ماشین پیاده شد.یه پسره جوون بود. _هوی گوساله حواست کجاست؟😠 چیشد؟🙄این طلبکاره حالا؟😐 +گوساله خودتی مرتیکه؛زدی پامو آش و لاش کردی حالا طلبکارم هستی؟؟!! چند قدم اومد سمتم.درست نمیتونست راه بره و تِلو تلو میخورد.دستشو تکیه داد به کاپوته ماشینش ک نیوفته... مهدختم متوجه حرکاته غیر عادیش شد ولی کلا اشتباهی برداشت کرد🤭 ×آقای محترم مگه مجبورید وقتی خوابتون میاد رانندگی کنید؟😠 کلی آدم جمع شده بود دور و برمون.یکی از مغازه دارا ک منم میشناخت گفت: الان زنگ میزنم پلیس بیاد... میدونستم اگه پلیس بیاد کمه کم ۸۴ ضربه شلاق تو شاخشه. از قیافه پسره معلوم بود کلی ترسیده... +نیازی نیست خودم حلش میکنم دسته شما درد نکنه. اومدم برم سمتش ولی دردی که پیچید تو پاهام مانع از حرکتم شد😣 با دست بهش گفتم بیاد نزدیکم. _ببخشید داد‌اش من یکم حالم خوش نیس. از تو جیبه شلوارش چند تا تراول درآورد گذاشت تو جیبه کاپشنم: این تن بمیره پلیسو بیخیال شو😰 پولارو درآوردم گذاشتم رو ماشین.خم شدم و آروم دره گوشش گفتم: خجالت بکش؛شبه تاسوعاست... نمیشد بزاری یه هفته دیگه این زهره ماریو کوفت کنی؟؟؟!! یکم با مکث نگام کرد بعد گف: ببخشید.باور کن نمیدونستم تاسوعاس... آمپر چسبوندم😑:چرا چرتو پرت میگی؟ ینی اصلا تلویزیون روشن نمیکنی؟ تو اینستا پست و استوریارو نمیبینی؟ اصلا اونا هیچی... تو خیابون پرچمای سیاهو ندیدی؟! دسته؛صدای نوحه از مسجد ها... بهونه الکی نیاررررر😠 _غلط کردم😥بخدا رفیقام مجبورم کردن.هرکاری بگی میکنم فقط توروخدا ب پلیس زنگ نزن... 🌕پایان پارت سی و هفتم✨ این داستان ادامه دارد... {کپی رمان بدون لینک کانال جایز نیست} @galeri_rahbari313🌟
دوستان بابت تٵخیر تو پارت گذاری رمان شرمنده ام. پارت ها دیر به دستم میرسه به محز اینکه به دستم برسه پارت جبرانی میزارم☺️🙏🏻💞
هر‌چــــقدر‌هم‌که‌ خوب ‌شدیدو کارهای نیک انجـــــام‌دادید...! بازبه‌خــــــدا بگویید: خـــــــدایا‌.... آیا‌بنــده‌ای بدتـــرازمن‌هــــم‌داری؟! مࢪحوم‌آیٺ‌اللہ‌مجٺـہدۍ ♥️ ♥️ ♥️ @galeri_rahbari313🍂🔗
^•|ܝـܚܝـܩ‌ رب النــــور|•^ ^•|ســـꨄـــلامــ و درود ✋😌
•|🌊🍃|• ما عشق شـهادتیم و این باور ماستـ سربند حسـین‌ابن‌علی بر سر ماستـ🖤 یک جمله‌ی ما امید دشمن را برد سید‌علی‌خامنه‌ای رهبر ماست:) ⇡🤍⇣↵ ⇡✨⇣↵ 〖↝@galeri_rahbari313↜〗
چشم‌هایش برای ظالم هراس آور بود و برای مظلوم مایه آرامش؛ مصداقی از أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم (در برابر کفّار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند) ♥️ ♥️ ♥️ ♥️ @galeri_rahbari313🍂🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❲🤍🌷❳ شهـادت در راه آرمـان الهی معشوق مـاست..؛ تـا به حال شنیده‌ای ای عـاشق را از معشـوق بترسانند؟!🕊 ⇡🖤⇣↵ ⇡🌹⇣↵ ⇡🌱⇣↵ 〖↝@galeri_rahbari313↜〗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقان وقت نمازاست🌈 نت گوشی ها خاموش❌ وصل بشیم ب نت الهی✅ مومن برو وضو بگیر سجاده رو پهن کن 📿 بیا ک خدا صدات میکنه🙂❤️ یاعلی مدد☺️
⸤ ❤️💋 ⸣ . . دستانت‌رامی‌خواهم‌برای‌بھ‌دوش‌کشیدن‌‌ قلبم...(:♥️ …•…•…•…•…•…•…•…•…•…•…•…•…•…•… «🍎🍿»‌‌‌⇦ «🍎🍿»⇦ ⸤❤️ ⸣ @galeri_rahbari313
⸤ 🧡🚚 ⸣ . . . • امشب، مالِ‌مࢪوࢪ‌ خاطࢪه‌هاست خواب‌بہ‌چشموݩ‌نمیاد(: …•…•…•…•…•…•…•…•…•…•…•…•…•…•… «🥉🍊»‌‌‌⇦ «🥉🍊»‌‌‌⇦ @galeri_rahbari313
پایا‌ن‌پست‌گذارۍ...💕 فعالیت‌‌امروزمونم‌تمــوم‌شد😫😕 دیــگہ‌وقـ⏰ـت‌خــامــوش ڪـردن‌چراغـ💡ـاۍڪانالہ😁 وضویادتوݩ‌نره☺️ نمازشب‌فـــرامــوش‌نشــہ🌸✨ صلوات‌یادتون‌نره📿 بــــمونید‌برامـــون❤️ 🤲 تـــافرداصبـــح‌یـــاعلۍ🖐 نماز شب یادتون نره رفقا😇🌹
^•|ܝـܚܝـܩ‌ رب النــــور|•^ ^•|ســـꨄـــلامــ و درود ✋😌