eitaa logo
سربازان سیدعلی‌خامنه‌ای🇮🇷
283 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
72 فایل
تبادلات‌لیستی‌خورشیدولایت♻️ eitaa.com/joinchat/1256063350C2638468667 پویش صلوات♻️ https://eitaa.com/joinchat/1648099642Ce44146f4cf کانال سربازان سیدعلی‌♻️ eitaa.com/joinchat/2239103046Cd559387bf0 گروه 👇 https://eitaa.com/joinchat/3808429138C5d6ff799c4
مشاهده در ایتا
دانلود
📽 روایتی از زندگی شهید آرمان علی‌وردی 📌 در مستند "آرمان عزیز" 📺 شبکه ۵ سیما 📆 دوشنبه ۵ دی ماه ساعت ۲۲ 📆 چهارشنبه ۷ دی ماه ساعت ۱۵:۳۰ ❤️ 🤲
🌹خاطره ای نقل قول از پـدر بزرگوار شهیـد : درختان کنار خانه‌مان مدتی بود که خشک شده بود. کسی بهشان آب نمی‌داد. یک روز به آرمان گفتم : پسرم بیا برو این‌ها رو آب بده. آرمان لباس کهنه ای پوشید و رفت توی کوچه و چند ساعتی مشغول رسیدگی به درختان شد. بعضی همسایه ها که آرمان را نمی‌شناختند، فکر کردند کارگر است و آمده به درختان آب بدهد ؛ امه آرمان اصلا به رویشات نیاورد. بعدها که فهمیدند او پسر من است، خیلی تشکر کردند. بعد از آن هم اهالی محل جمع شدند، وسایل رسیدگی به درختان را تهیه کردند و همه باهم مدتی درختان را آب می‌دادند... _عزیز ❤️ 🤲
✌️🏻🌱! اگر به من توهین کردند ؛سکوت کنید! ولی اگر به رهبر توهین کردند ساکت ننشینید! - ولی فقیه تنها و مظلوم است - ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ❤️ 🤲
🔰سومین سالگرد سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی و بزرگداشت طلبه شهید آرمان علی وردی 🔷️سخنران: آیت الله مصباحی مقدم، عضو محترم خبرگان رهبری ومجمع تشخیص مصلحت نظام 🗓سه‌شنبه ۱۳ دی ماه بعد از نماز مغرب و عشا 📍مکان: شهرک اکباتان خ شهید نفیسی مسجد امام رضا علیه السلام ❤️ 🤲
مسیر پیاده‌روی به سمت گلزار شهدای کرمان، یک روز مانده به سالگرد شهادت حاج قاسم ❤️ 🤲
بسم الله الرحمن الرحیم "یه دهه هشتادی، که حاج قاسمو دیده..." -هنوز بیهوشه؟ -مِثی خودم شدِس. بِدون قول می‌دم مِثی خودم عزیزکرده می‌شِد. -از همه‌مون کوچیک‌تره. دهه هشتادی بود دیگه؟ -آقا آرمان... بابا... آهنگ لطیف و روح‌نواز صدایش، از میان گفت و گوها می‌گذرد و دردهایم را آرام می‌کند. چشم باز می‌کنم تا صاحب آن صدای آشنا را ببینم. بالای سرم، چندنفر حلقه زده‌اند و نگاهم می‌کنند. صدای آن مرد را از بالای سرم شنیدم... پلک می‌زنم تا واضح ببینمشان. مرد با همان صدای گرم و ته‌لهجه کرمانی، دوباره می‌گوید: آرمان بابا... صدامو می‌شنوی؟ تا چشمم به چهره‌هاشان می‌افتد، همه را می‌شناسم، یکی از یکی بیشتر. انگار سال‌ها باهم بوده‌ایم و محبتی میان‌مان هست عمیق‌تر از تمام اقیانوس‌ها و طولانی‌تر از تمام تاریخ بشر. سرم دیگر روی زمین نیست؛ کسی آن را به زانو گرفته و پیشانیِ شکسته‌ام را نوازش می‌کند. بالا را نگاه می‌کنم و مرد را می‌بینم؛ مردی با چشمان خمار و عاشق‌کش، و لبخندی بر لب. حاج قاسم. دستش را آرام می‌کشد روی صورتم و خون را از روی آن پاک می‌کند: سلام آقا آرمان. لبخندش به من هم سرایت می‌کند: سلام حاج قاسم... شما برگشتین؟ این‌جا چکار می‌کنین؟ لبخندش عمیق‌تر می‌شود: من نرفته بودم که بخوام برگردم، همه ما همین‌جاییم، هستیم. و با چشم اشاره می‌کند به کسانی که دورم حلقه زده‌اند. دوباره چهره‌های بهشتی‌شان را نگاه می‌کنم. سمت راستم، محسن حججی نشسته و دستم را در دستش گرفته. دستم را فشار می‌دهد و با لهجه نجف‌آبادی قشنگش می‌گوید: عَجِب کاری کردِی پِسِّر! همچین مِثی خودم شُدِی... آرام و بی‌رمق می‌خندم: هنوز مونده تا به پای شما برسیم. کنارش، عبدالله پولادوند، با آن چهره محجوب و دوست‌داشتنی‌اش نشسته و آرام می‌گوید: شبیه منم هست. محسن قوطاسلو، سمت دیگرم نشسته و می‌خندد: دیدی این دفعه ما اومدیم پیشت آقا آرمان؟ سجاد زبرجدی آرام می‌زند به بازوی محسن قوطاسلو: جای آقا آرمان کنار دست خودمه. دوباره به چهره حاج قاسم نگاه می‌کنم. بدون این که چیزی بپرسم، حاج قاسم جوابم را می‌دهد: ما کشوری که براش خون دادیم رو رها نمی‌کنیم. هرشب میایم توی خیابونا گشت می‌زنیم؛ مخصوصا الان که اوضاع یکم بهم ریخته ست. هر خیابون، هر کوچه، دست یکی از ماست. هوای مردم رو داریم تا اوضاع آروم بشه. محسن قوطاسلو، جمله حاج قاسم را تکمیل می‌کند: حاج قاسم خودش ما رو تقسیم کرده بین محله‌ها و فرماندهی‌مون می‌کنه. محسن حججی، دوباره آرام دستم را می‌فشارد: تا حَجی فهمید گیر افتادِی، مَنا فرستاد بیام کُمِکِد(کمکت). بعدم خودشا چن تا اِز بِچا رسیدن بالا سَرِد(سرت). سرخوش از حس آرامشی که دارم و دردهایی که التیام گرفته‌اند، نگاه تشکر‌آمیزم را روانه می‌کنم به سمت حاج قاسم. حاج قاسم دست می‌کشد میان موهایم: فکر کردی من می‌ذارم نیروهای پاک و مخلص توی میدون غریب‌کش بشن؟ چشمانم پر می‌شود از اشک شوق و زمزمه می‌کنم: این دو سال خیلی دلتنگ‌تون بودم حاجی... خوب شد اومدین... یک نفر دارد از دور می‌دود به سمت‌مان. حسین یوسف‌الهی ست. بالای سرمان می‌ایستد و می‌گوید: حاجی، آقا مرتضی جاویدی کارتون داره... -آقا مرتضای شیراز؟ فرمانده گردان والفجر؟ -آره حاجی... گفت به داد شاهچراغ برسید... لحن حاج قاسم، محکم و قاطع شد: بهش بگو مقاومت کنه، الان میام. همه از جا بلند می‌شوند، جز حاج قاسم که هنوز سر من را روی پایش نگه داشته. می‌گویم: من چی؟ من باید چکار کنم؟ حاج قاسم پیشانی‌ام را می‌بوسد: دو روز دیگه صبر کن... خود آقا اباعبدالله میان میارنت پیش ما. سرم را از روی پایش برمی‌دارد و از جا بلند می‌شود. هرچه از من فاصله می‌گیرد، درد و سرما بیشتر به تنم برمی‌گردد. می‌گویم: حاج قاسم صبر کن... نرو... دستش را برایم تکان می‌دهد و درحالی که می‌دود، فریاد می‌زند: دو روز دیگه صبر کن آقا آرمان. ما همین دور و بریم... 📌 داستانک ❤️ 🤲
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سردار شهید محمد حسین یوسف الهی خود را سرباز امام حسین علیه السلام می‌دانست و در راه ولایت قدم بر می‌داشت. یوسف الهی که به گفته هم رزمانش ارتباط عمیقی با اهل بیت (ع) برقرار کرده بود رفتار و حرکاتش در مسیر عاشورایان بود. وی در سال ۱۳۴۰ در شهر کرمان زاده شد و در ابتدای نوجوانی حضور پر رنگی در جمع‌های جوانان مسجدی کرمان داشت و مطالعات دینی خود را آغاز کرد به طوری که ارتباط عمیقی با نهج البلاغه پیدا کرده بود. محمد حسین که از او به عنوان عارف جبهه یاد می‌شود در زمینه خواندن زیارت عاشورا و برگزاری نمازهای نیمه شب در بین هم رزمانش شهرت داشت، زندگی بسیار ساده ای داشت اما هر کجا که می‌توانست دست دیگران را می‌گرفت و در اجرای فرامین امام خمینی همیشه پیش قدم بود. ❤️ 🤲
سالگرد شهادت شهید علی بلورچی 🌱 شهیدی که کلی گناه داشت! 1. نماز صبح را بی حال خواندم و اصولاً حال نداشتم و خیلی بی حال زیارت عاشورا خواندم. 2. خواب بر من غلبه کرد. 3. یاد امام زمان علیه السلام کم بودم و هستم. 4. الفاظ زائد زیاد به کار بردم. 5. مشارطه نکردم. 6. زود عصبانی می شوم. 7. شهوت شکم داشتم. 8. ریا کردم. 9. حب دنیا داشتم. 10. حضور قلب در سر نماز خیلی کم بود. 11. خود را بهتر از آنچه هستم به دیگران نمایاندم. 12. نفس را در رفاه قرار دادم و در مضیقه نبود. 13. دروغ گفتم. 14. برای غیر خدا کار کردم. 15. یاد دنیا بودم. 16. تقوا نداشتم. 17. وقت را زیاد تلف کردم. 18. امروز تماماً معصیت و غفلت بود. 19. نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را با حال نخواندم. 20. ذکر را با توجه زیاد نمی گفتم. 21. شاید غیبت کردم. و .... تاریخ شهادت: ۶۵/۱۲/۱۲ 🥀 _علی_اکبر.ع. ❤️ 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 سِرّی در این عمل هست که نمیتونم بگم. 👈 دستورالعمل آیت الله فاطمی نیا برا شب های قدر 1⃣ سوره واقعه یکبار 2⃣ سوره قل هو الله یکبار 3⃣ یا الله ٧ مرتبه 4⃣ خواستن حاجات ❤️ 🤲