eitaa logo
🇵🇸🇮🇷"کانال کمیل"
2.9هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
209 فایل
شهیدان راه درست روانتخاب کردند خدا هم برایِ رسیدن به مقصداونا رو انتخاب کرد:))✨ . در صف لشکر علی منتظر اشاره ایم منتظر فدا شدن در حرم سه ساله ایم((❤️‍🩹 . پشت خاکریز: @Sarbazharm مطالب مهمه کانال: https://eitaa.com/Sarbazeharamm/3789
مشاهده در ایتا
دانلود
💛 🛵💛 💛🛵💛🛵 🛵💛🛵💛🛵💛 💛🛵💛🛵💛🛵💛 🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛 بس‌ـم‌ربّ‌الزهـرا﴿ﷺ﴾ آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی (ع)است! - -- --- ----‹آغ‌ـاز‌👇🏻⁩›---- --- -- - که با کلماتم به نفس نفس افتادم :»حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟« انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم. دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :»من خودم رو تا نزدیک آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!« نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بالفاصله نوشت :»نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! داعش خیلیها رو خریده.« پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :»من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟« که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :»یه ساعت تا نماز مونده، نمیخوابی؟« نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و مظلومانه زمزمه کرد :»ام جعفر و بچهاش شهید شدن!« خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت ام جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :»نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن سیدعلی خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و حاج قاسم دستور شروع عملیات رو داده!« غم ام جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :»بالخره حیدر هم برمیگرده!« و همین حال حیدر شیشه شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند. زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :»پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.« زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :»نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.« و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جمالتم به فدایش رفتم :»حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!« تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💛" 💛 🛵💛 💛🛵💛 🛵💛🛵💛🛵 💛🛵💛🛵💛🛵💛 🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛🛵
²پارت تقدیم نگاهتون 🌷
🇵🇸🇮🇷"کانال کمیل"
_
بازآی‌دلبرا،که‌دلم‌بیقرارِ‌توست وین‌جان‌بر‌لب‌آمده‌درانتظارتوست..:) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
♨️ مـــن‌رأی‌نمیــدم! - - یعنی سه‌تا رضایت!🙄 ¹-تو‌ جای من انتخاب کن! ²-اون فرد ناصالح بیاد بالاسرم و من بپذیرم! ³-به شرایط آینده راضی‌ام! ، این درسته.. :)✅
- براۍِمن‌کھ‌هوایےمشهدت‌شدھ‌ام ! صفاۍِ‌هیچ‌کجا ، باحرم‌برابرنیست‌♥️ .
امسال رآی میدم تا دشمنت شاد نشه :)! "@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
‏شمر یڪ انسان بود، یڪ انسان مسلمان❗️ شمراهل نمازومناجاٺ وٺهجد بود. شمر ١٦ بارپا؎پیاده بہ حج رفٺہ بود. "شمر؎ڪہ سر امام حسين را بريد همان جانباز جنگ صفين بودڪہ [در رڪاب امیرالمومنین] تا مرز شهادٺ پيش رفٺ"❗️ بقول آیٺ اللّٰھ بهجٺ: «همه‌؎ماشمر بالقوه‌ایم» اگر، امام خود را نشناسیم
به قول‌ استاد‌پناهیان : مانندِ کودکی که انگشت‌ِ پدر را در خیابان‌ در‌ دست‌ گرفته... وقتی‌ از‌خانه‌ بیرون‌ مۍروید؛ سعی‌کنید انگشت‌ را در دست‌ بگیرید و این‌ انگشت‌ را رها‌ نکنید
سرلشکر سلامی : هر رای مثل یک موشکی است که به قلب دشمنان شلیک می‌شود. 🔹رای امروز ما، جبهۀ مقاومت را امیدوار و دشمن را ناامید می‌کند. "@Sarbazeharamm"  _کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
خاک باش! که علی، ابوتراب است.
جهان خدایا خراب گردد اگر نگردد به دور حیدر! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌