🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
درضمن مسعود پزشکیان در سال ۹۰ طرح سئوال از محمود احمدی نژاد رئیس جمهور وقت را امضا کرده که چرا طرح ع
و برای کسانی که فکر میکنن با رای به اقای پزشکیان ، حجاب و... اونجوری میشه که اونا میخوان :
اولا هر رئیس جمهور محدود اختیارات داره که وضع قانون از عهده اون خارجه ( همونطور که میدونین سه قوه قضاییه و مجریه و مقننه و هر کدوم وظیفه ای دارن ) .خلاصه که وضع قانون جدید حجاب بر عهده اقای پزشکیان اگر رئیس جمهور شدن نیست .
دوما رئیس جمهور باید کسی باشه که بتونه امور کشور رو اداره کنه و هر چیزی که به صلاح کشور هست انتخاب کنه نه کسی که وابسته به کارشناس و غیره باشد .
ثالثا سوء استفاده از مردم نشان دهنده ضعف دولت خیالی اینده اوست . ( اقای پزشکیان میدونن که با تبلیغ بر رفع حجاب اجباری ، حمایت رسانه های غربی رو دارند و این رسانه ها مردم رو اغفال میکنند که به اون رای بدهند .) #رای_به_چه_قیمتی ؟
رابعا کسی رو انتخاب کنید که سواد سیاسی داشته باشه نه کسی که با استفاده نادرست از احساسات جوانان کشور رای بیاورد . اقای جلیلی توانایی اداره کشور رو دارند و میتونن ایران پیشرفته رو بنا کنند .
#نشر_حد_اکثری
🔴 رهبر انقلاب خطاب به کسانی که میخواهند کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری شوند فرمودند:
"مسائل اصلی کشور را بشناسید. بدانید که مشکل کشور کجاست و برای حل آن مسائل هم یک #برنامهای داشته باشید."
📌بخشی از برنامه های #دکتر_جلیلی عبارتند از:
1️⃣ برنامه دکتر جلیلی برای کنترل بازار گوشت:
https://drjalily.com/posts/1373
2️⃣ برنامه دکتر جلیلی برای کنترل بازار خودرو و پیشرفت صنعت خودرو:
https://drjalily.com/posts/1576/
3️⃣ برنامه دکتر جلیلی برای کنترل بازار مرغ:
https://drjalily.com/posts/1359
4️⃣ برنامه دکتر جلیلی برای کنترل بازار روغن و تولید روغن
https://drjalily.com/posts/1612/
5️⃣ برنامه دکتر جلیلی برای کنترل بازار مسکن در کوتاه مدت:
https://drjalily.com/posts/1615
6️⃣ برنامه دکتر جلیلی برای حل مشکلات جامعه کارگری:
https://drjalily.com/posts/1613
7️⃣ برنامه دکتر جلیلی برای حل مشکلات حوزه مالیاتی:
https://drjalily.com/posts/1600
8️⃣ برنامه دکتر جلیلی برای رفع مشکلات آموزش و پرورش و ارتقا آن:
https://drjalily.com/posts/1313
9️⃣ برنامه دکتر جلیلی برای رفع مشکلات حوزه ورزش و ارتقا این حوزه:
https://drjalily.com/posts/1560
0️⃣1️⃣ برنامه دکتر جلیلی برای رفع مشکلات حوزه اشتغال:
https://drjalily.com/posts/1543
1️⃣1️⃣ برنامه دکتر جلیلی برای حل مشکلات حوزه سینما و ارتقا آن:
https://drjalily.com/posts/1500
2️⃣1️⃣ بررسی عملکرد شورای عالی انقلاب فرهنگی:
https://drjalily.com/posts/1247
3️⃣1️⃣ برنامه دکتر جلیلی برای رفع مشکلات حوزه کشاورزی:
https://drjalily.com/posts/1612
4️⃣1️⃣ برنامه دکتر جلیلی برای رفع مشکلات حوزه فضای مجازی:
https://drjalily.com/posts/1607
5️⃣1️⃣ برنامه دکتر جلیلی برای طراحی پرتال ارزی و حذف دلار از معاملات:
https://drjalily.com/posts/699
6️⃣1️⃣برنامه ایشون برای اصلاح نظام بانکی:
https://drjalily.com/posts/1227
7️⃣1️⃣ ارائه دو طرح عملیاتی جهت کمک به معیشت خانوار ایرانی:
https://drjalily.com/posts/1442
8️⃣1️⃣ برنامه ایشون برای رفع مشکلات حوزه گردشگری و ارائه راهکار:
https://drjalily.com/posts/1559
9️⃣1️⃣ رفع مشکلات بازار سرمایه و ارتقا این حوزه:
https://drjalily.com/posts/1541
0️⃣2️⃣ فساد در وزارت بهداشت:
https://drjalily.com/posts/1393
#انتخابات
میگفت:
همیشهعکسیهشهید
تواتاقتونداشتهباشید.
پرسیدم:چرا؟
گفت:
ایناچشماشونمعجزهمیکنه
هروقتخواستید
گناهکنیدفقطکافیه
نگاهتونبهشبخوره:))˼
+چیـکارمیکنی؟!
-صبـحتاشـبمیجنـگیم...
شـــبهاهمزخـمهایِهمرومیبنـدیم؛
-خداقـوتزخـمِ زبـونخـورا...
بچـههـایانقلـاب...!
➺ @sarbazeharamm
کانالکمیل | 💔🕊
یک روز داخل لشکر بودم که چشمم به محسن افتاد.
لباس پاسداری به تن داشت ودرجه هم زده بود اما این محسن باآن محسنی که من میشناختم خیلی فرق میکرد.
موهایش رایک ورزده بودوریش گذاشته بود. رفتم سلام کردم. همدیگر رابغل کردیم.
به اوگفتم:((خیلی عوض شدی!)) گفت:((آدم باید آدم باشه.))
وقتی میخاستیم ازهم جداشویم.، زدم روی شانه اش وگفتم:((زودتر این ستاره هارو زیادکن وسرهنگ شو.))
گفت:((این ستاره هابه درد نمیخوره،میاد ومی ره
آدم باید ستاره هاش روبرای خدازیاد کنه.))
#تلنگر
#شهیدمحسن_حججی
- کوچه هایمان را به نامشان کردیم
که هرگاه آدرس منزلمان را میدهیم بدانیم،
از گذرگاه خون کدام شهید است که با "آرامش"به خانه میرسیم...:)))🕊
#شهیدانه
➺ @sarbazeharamm
کانالکمیل | 💔🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کمی از زندگی نامه و شرح حال اجتماعی #سعید_جلیلی بدانید
#انتخابات
#پیشنهاد_دیدن
➺ @sarbazeharamm
کانالکمیل | 💔🕊
#استاد_پناهیان میگفت ..
_ چراخودترورهانمیکنی ؟
_ دادبزنیازامامحسینبخـوای ؟
_ برودرِخونهاباعبداللّٰه
_ منتشروبکش،دورشبگرد !
_ مناجاتکنباامامحسین:)
_ بگوامامحسینممنباتوآغازکردم ..
_ ولمنکنی !
_ دیگهنمیکشمادامهبدم
_ متوقفشدم ..
_ امامحسینبازمدستترومیگیره
_ فقـطبخـواهازش :)!
#امام_حسین
💙
💍💙
💙💍💙💍
💍💙💍💙💍💙
💙💍💙💍💙💍💙💍
#از_سیم_خاردار_نفست_عبور_کن
#قسمت۱۶۱
اصلا از اولم می خواستیم بریم خونهی دایی رسول، دیگه زن دایی روشنک اصرار کرد آمدیم اینجا. با خودم گفتم خدایا خودت کمکم کن چیزی بگویم که خیالش راحت بشود.
روی تخت نشستم و گفتم:
– میشه تو و عمه یه لطف بزرگی به من بکنید؟
کنجکاو گفت:
ــ چی؟
ــ اینجا بمونید تا منم به بهانهی شما برم خونمون. برام سخته اینجا موندن. خونه ی خودمون راحت ترم.
بعدشم شما چند روز بیشتر اینجا نیستید. من وقت زیاد دارم واسه موندن. خواهش می کنم با موندنتون من رو خوشحال کنید.
نگاهش رنگ شیطنت گرفت:
ــ از دست نامزدت فرار می کنی؟
خندیدم.
–باهاش رودر واسی دارم.
باور کن همین چند دقیقه پیشم مامانم زنگ زد برم خونه. راستش اونم زیاد راضی نیست بمونم اینجا.
کنار چمدانش نشست زیپش را باز کردولباسش را بیرون آوردو گفت:
ــ خب شایدم مامانت حق دارن. عقد که کنید خیال ایشونم راحت میشه.
ــ انشاالله.
ــ عقدتون ما رو هم دعوت کنیدا.
سرم را پایین انداختم.
ــ مراسم نمی گیریم، محضریه.
با تعجب گفت:
ــ عه چرا؟
ــ مامانم با مامان آرش صحبت کرده که می خواد یه عقد ساده و جمع و جور تو خونه بگیره. حالت مهمونی.
ولی مامان آرش گفته، که کیارش موافق نیست و گفته اگه می خواهید فامیلای ما بیان باید درست و حسابی بگیرد. اونم به سبک ما. وگرنه کلا ما نمیاییم.
با چشم های گرد شده نگاهم کردو گفت:
ــ یعنی چی؟ به آقا آرش گفتی؟
ــ خودش می دونه دیگه، از دست اون کاری بر نمیاد، گفتن منم فایده ای نداره، جز این که اختلاف میوفته بینشون. حالا تا مستقل بشیم بزرگترها برامون تصمیم می گیرند دیگه. بعد لبخندی زدم و گفتم:
–البته تا اون موقع شاید فکر بهتری به سرمون زد.
اخمی کردو گفت:
–اینجوری که نمیشه، مگه آدم چند بار عروسی می کنه؟
رفتم کنارش جلوی چمدان نشستم و گفتم:
–ــ یه بار. ولی گاهی اتفاقاتی که همون یک بار میوفته تمام عمر برای بعضی ها تکرار میشه و اگه تلخ باشه زهرش همیشگیه. نمی خوام این جوری بشه و با یاد آوری مراسم عروسی یا عقدم اطرافیانم کامشون تلخ بشه. به نظرم یه مراسم گرفتن اونقدر ارزش نداره.
ابروهایش به طرف بالا رفت و گفت:
– پس خودت چی؟ مثل این که تو عروس هستیا.
از این که اینقدر با من راحت حرف میزد احساس خوبی داشتم. دلم دردو دل میخواست. برای همین گفتم:
ــ من از اولم می دونستم که ممکنه همچین مشکلاتی پیش روم باشه، با آگاهی کامل قبول کردم. مادرمم بهم گفته بود که چه مشکلاتی خواهم داشت.
اگه الان از آرش بخوام می دونم همه کار برام می کنه، حتی با برادرش می جنگه و هر کاری من بخوام برام انجام میده. ولی من این رو نمی خوام.
با تعجب گفت:
– ولی هر دختری آرزو داره ، روز عقدش یا شب عروسیش خاص باشه، به سلیقه و خواست خودش باشه.
راحیل جان به نظرم بعدا پشیمون میشی. الان شاید علاقت به آرش باعث شده اینقدر ملاحظه اش رو بکنی.
لبخندی زدم.
– من تو اوج عشق و عاشقی به آرش جواب منفی دادم. حالا که دیگه خیالم راحته که بهش رسیدم.
البته الانم سعیم رو می کنم که به هدفم برسم، ولی با آرامش.
نگاه مرموزی حوالهام کرد و روسری اش را در آوردو گفت:
–آهان، از اون لحاظ، پس معلومه دختر زرنگی هستیا.
حالا چرا بهش جواب منفی دادی؟
کُندی توی حرکات فاطمه مشهود بود. نگاهی به موهایش که خیلی کوتاه بود انداختم.
–داستان داره.
موهایش را برس کشیدو گفت:
– موهام رو به خاطر مریضیم کوتاه کردم. دیگه نمی تونستم بهشون برسم.
–کوتاهشم قشنگه.
آرش از پشت در صدایم کرد.
– برم ببینم چی میگه.
فاطمه فوری چادر رنگیاش را از چمدان در آوردو گفت:
–صبر کن چادرم رو سرم کنم، بعد در رو باز کن.
در را باز کردم دیدم آرش با فاصله از در ایستاده. از این که درست پشت در نبود در دلم ذوق کردم. ناخودآگاه لبهایم به لبخند کش آمد. باورم نمیشد مسائل به این کوچیکی من را اینقدر ذوق زده کند.
او هم از لبخند من لبخندزدوگفت:
–من دارم میرم کمی واسه خونه خرید کنم. توام میای؟
نگاهی به لباسم انداختم و گفتم:
–تازه لباس عوض کردم. بعدشم می خوام برم کمک مامان، میشه نیام؟
ــ هر جور راحتی، پس فعلا.
بعد از رفتن آرش به آشپزخانه رفتم تا به مادر شوهرم کمک کنم.
عمه آرام آرام با مادر آرش حرف میزد.
ــ مامان جان بدید سالاد رو من درست کنم.
مادر شوهرم اشاره ای به یخچال کردو گفت:
– وسایلهاش رو بردار بیار بشوریم.
در حال شستن کاهو بودم که فاطمه آمد و پرسید:
ــ مژگان کجاست؟
مامان گفت:
–صبح زود بیدار شده رفت یه کم بخوابه، خسته بود.
عمه صورتش را جمع کردو گفت:
– تخم دوزرده کرده؟
فاطمه پقی زد زیر خنده
عمه پشت چشمی نازک کردو پرسید:
–حالا چند وقت دیگه مادربزرگ میشی؟
مادر قیافهی حق به جانبی گرفت و گفت:
– اولین نَوس دیگه عمه، می دونی چند ساله توی این خونه صدای بچه نبوده.
تا این بچه دنیا بیاد من نصف عمرم میره.
عمه یکی از ابروهایش را بالا بردو گفت:
((نویسنده:لیلا فتحی پور🌝))
با اندکی ویرایش ✅
💙
💍💙
💙💍💙💍
💍💙💍💙💍💙
💙💍💙💍💙💍💙