#ذِکـرروزدوشَنـبِہ..👀✋🏻••
«یـٰاقاضۍالحـٰاجات'🖤🗞'»
‹اۍبَرآورَنـدِهحـٰاجاتھا..'🔗📓'›
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
9.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساقیکربلا؛اباالفضل
امیدخیمهها؛اباالفضل . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کنار علقمه شلوغه ..
حسین تنها بین لشکر:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لیلا شدی مجنون بشم آࢪه . . !🥲❤️🩹
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
_
پسرانش را جمع کرد؛
دست انداخت گردن عباس(ع) و فرمود:
با حسین میروید،با حسین برمیگردید،
به او برادر نمیگویید ..
حسین پسر زهرا(س)است:)
جلوتر از حسین راه نمیروید ..
یک لحظه با کف دست زد به سینه ی عباس،
و عباس را از خودش جدا کرد!
عباس فرمود:مادر جان چه شد؟
فرمودند: یه لحظه دیدم حسینم دارد نگاه میکند،
حسینم مادر ندارد💔:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشماتو وا کن داداشی
دلم برات تنگ شده 💔🖤
➺ @sarbazeharamm
کانالکمیل | 💔🕊
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
چشماتو وا کن داداشی دلم برات تنگ شده 💔🖤 ➺ @sarbazeharamm کانالکمیل | 💔🕊
یکی از همرزمان شهید مصطفی صدرزاده لحظه شهادت را در کتاب قرار بی قرار اینگونه نقل میکند:
یک آن دیدم مصطفی چرخید و دستش را گرفت. همانجا گفتم: «خدایا دستش تیر خورده!» خوشحال شدم که باز مجروح شده و لااقل میماند. دیدم غلت زد و سینهاش پر از خون شد. دشمن دقیقاً او را هدف گرفته بود و بالأخره او را با تیر پیکا به شهادت رساند. به یکی از بچهها به نام سیدعباس بااینکه سن کمی داشت و بچۀ دلیری بود، گفتم: «بیا بریم سید رو بیاریم!» رفتیم و سید را آوردیم. بیسیم هم روی دوشم بود. هنوز نبضش میزد و زیر لب چیزی میگفت، ولی نمیتوانست بلند صحبت کند. سرم را خم کردم و از میان لبان بهخوننشستهاش شنیدم که میگوید: «کلنا فداک یا زینب!»❤️
بچهها پشت سر ما ایستاده بودند. دوباره تیراندازی کردم. وقتی برگشتم و بغلش کردم، بازهم نبض داشت. مدام نگاهم به لبها و بدن پر از خونش بود. یکی از بچهها چند لحظه بعد با گریه گفت: «تموم
کرده! » باورم نمیشد که سید نجیب ما از بینمان پر کشیده باشد.😭😭🕊🕊
شهید سنجرانی هم ارادت خاصی به حضرت ابوالفضل داشتند و پیکرشون روز تاسوعا برگشت💔🕊
_ نفری ۳ تا صلوات هدیه به روح مطهر شهید سهم شما
بعضی چیزها به غمگینترین شکل ممکن عوض میشه.
➺ @sarbazeharamm
کانالکمیل | 💔🕊