eitaa logo
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
2.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
205 فایل
شهیدان راه درست روانتخاب کردند خدا هم برایِ رسیدن به مقصداونا رو انتخاب کرد:))✨ . "اومدیم تا درکناره هم مبارزه به سبک شهدا رو یادبگیریم:(( . در صف لشکر علی منتظر اشاره ایم منتظر فدا شدن در حرم سه ساله ایم((❤️‍🩹 پشت خاکریز: @Sarbazharm
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا می بینه ، گناه نکن ! خدا می بینه ، دروغ نگو ! خدا می بینه ، تهمت نزن ! خدا می بینه ، قصه نباف ! خدا می بینه ، دزدی نکن ! خدا می بینه ، غیبت نکن ! خدا می بینه ، نکن ! نکن ! نکن ! خدا می بینه . . !🖐🏻⭕️
ﺳﺮ‌ﻗﺒﺮی‌نشسته‌بوﺩﻡ ﺑﺎﺭﺍﻥ‌می‌ﺁﻣﺪ،ﺭﻭی‌ﺳﻨﮓﻗﺒﺮﻧﻮشتهﺑﻮﺩ "شهیدمصطفی‌احمدی‌روشن" ﺍﺯ‌ﺧﻮﺍﺏ‌ﭘﺮﻳﺪﻡ... مصطفی‌اﺯﻡ‌ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭی‌کرﺩه‌ﺑﻮﺩ ﻭلی‌ﻫﻨﻮﺯﻋﻘﺪﻧﻜﺮﺩهﺑﻮﺩﻳﻢ ﺑﻌﺪﺍﺯﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺧﻮﺍﺑم‌ﺭﺍ‌ﺑﺮﺍﻳﺶ‌ﺗﻌﺮﻳﻒ‌کرﺩﻡ ﺯﺩ‌زیرﺧﻨﺪه‌وبه‌ﺷﻮخیﮔﻔﺖ∶ ﺑﺎﺩﻣﺠﻮﻥﺑﻢﺁﻓﺖﻧﺪﺍﺭه.. ﻭلی‌یه ﺑﺎﺭ‌خیلی‌ﺟﺪی‌ﺍﺯﺵ‌ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: کی‌شهیدمیشی‌مصطفی؟ ﻣﻜﺚ‌نکرﺩﮔﻔﺖ:‌سی‌ﺳﺎلگی! ﺑﺎﺭﺍﻥ‌می‌ﺑﺎﺭیدشبی‌که‌خاکش‌می‌کردیم♥ 🍃
_پروفایل_
گنآه‌میکنہ‌بعدمیگه‌: قراره‌توبه‌کنم، ببخشیدولي‌عزرائیل‌قبلش‌ باهاتون‌هماهنگ‌نمیکنه💔...!
ماراچه هراس از سخنِ خلق ...؟! مجنونِ حسینیم توکلتُ علی‌اللّٰه :)))))🫴 💔
میگفت:وقتی‌ همچے برات‌تیره‌ و تار‌ میشہ‌ خداروبااین‌اسم‌صدابزن‌؛یانورڪُل‌ِّنور🌱
بزرگی می‌فرمود : اگر جایی راهت ندادن ؛ برو در خونه‌ی ِ حسین‌ع .. اونجا همه رو راه میدن❤️‍🩹((:
-میگفت قرار‌نیست‌تو‌دنیا‌سختـےنکشیم.. قراره‌‌یا‌دبگیریم‌ڪه چجور‌ی‌با‌سختےهامون‌ڪنار‌بیایم! چجوری‌رشد‌کنیم.. اینجا‌بھشت‌نیست! بهشت‌اونوره،حالا‌اینڪه‌تو‌ توی‌این‌دنیا‌باهمه‌سختےهاش‌بھشت‌رو بچشـے..؛ بسته‌به‌نگاھِ‌خودت داره :)!
🌱دختر دانشجو از استادش شهید دیالمه سؤالی می‌پرسد.. شهید دیالمه سرش را پایین می‌اندازد و جواب می‌دهد..! دختر دانشجو عصبانی می‌شود و می‌گوید: مگر تو استاد ما نیستی؟! چرا نگاهم نمی‌ڪنی؟! 🦋 شهید دیالمه گفت: اگر به تو نگاه ڪنم، اونی ڪه باید نگاهم ڪنه، دیگه نگاهم نمی‌ڪنه..! 💚 ‌‌⊱·–·–○○○·–·–·–⊰ •
تراکنش موفق😔🚶🏻‍♂️
💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍 بس‌ـم‌ربّ‌الزهـرا﴿ﷺ﴾ عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق! - -- --- ----‹آغ‌ـاز‌👇🏻⁩›---- --- -- - ابوالفضل پای نذر مادر ماند و من تمام این اعتقادات را دشمن آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم. سالها بود خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود. حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که "تو هدیه حضرت زینبی، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم. حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم میزد و سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد :»بس کن نازنین! داری دیوونه ام میکنی!« و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود. در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :»میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!« از کنار صورتش نگاهم به تابلوی زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزیدو دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم. چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :»هیس! اصالا نمیخوام حرف بزنی که بفهمن ایرانی هستی!« و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :»تو همه چیات خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و شیعه بودنت کار رو خراب میکنه!« حس میکردم از حرارت بدنش تنم می- سوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خالص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :»دیوونه من دوسِت دارم!« از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی اش را به رخم کشید :»نازنین یا پیشم میمونی یا میکُشمت! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی!« و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙" 💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍 بس‌ـم‌ربّ‌الزهـرا﴿ﷺ﴾ عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق! - -- --- ----‹آغ‌ـاز‌👇🏻⁩›---- --- -- - تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت حرم پرید و بی اختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم! اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت، اگر اینها خرافه نبود و این شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام مقدسات مؤمن میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محله ای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد. خیابانها و کوچه های این شهر همه سبز و اصالا شبیه درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل اسیری پشت سعد کشیده میشدم تا مقابل در ویلا رسیدیم. دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظه ای دستم را رها کند و میخواست همیشه در مشتش باشم. درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین زبانی کرد :»به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم!« و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت :»اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه سوریه!« و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمیدیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :»دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!« یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداری ام میداد تا به ایران برگردیم و چه راحت دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگی ام میخندید. دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد :»به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!« و ولخرجی های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد :»البته این ویلا که مهم نیس! تو دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!« ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین خون ها میخواست سهم مبارزه اش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را صادقانه نشانم داد :»فکر کردی برا چی نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙" 💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍 بس‌ـم‌ربّ‌الزهـرا﴿ﷺ﴾ عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق! - -- --- ----‹آغ‌ـاز‌👇🏻⁩›---- --- -- - خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!« دیگر رمق از قدم هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سست تر میشد و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده که با دست دیگرش شانه ام را گرفت تا زمین نخورم. بدن لختم را به سمت ساختمان میکشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح سوریه را از یادش نمی- برد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید :»البته ولید اینجا رو فقط به خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو میگیریم!« دیگر از درد و ضعف به سختی نفس میکشیدم و او به اشکهایم شک کرده و میخواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد :»از اینجا با یه خمپاره میشه زینبیه رو زد! اونوقت قیافه ایران و حزب الله دیدنیه!« حالا می فهمیدم شبی که در تهران به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی میکرد، در ذهنش چه آتشی بوده که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود. به در ساختمان رسیدیم، با لگدی در فلزی را باز کرد و میدید شنیدن نام زینبیه دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و شیعه را به تمسخر گرفت :»چرا راه دور بریم؟ شیعه ها تو همین شهر سُنی نشین داریا هم یه حرم دارن، اونو میکوبیم!« نمیفهمیدم از کدام حرم حرف میزند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمیشنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف میلرزید. وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمیدانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه داریا بهشت سعد و جهنم من شد. تمام درها را به رویم قفل کرد، میترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از عشق کشید :»نازنین من هر کاری میکنم برای مراقبت از تو میکنم! اینجا به زودی جنگ میشه، من نمیخوام تو این جنگ به تو صدمه ای بخوره، پس به من اعتماد کن!« طعم عشقش را قبلا چشیده و میدیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بیرحمانه دلم را میسوزاند. دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشی- گریاش شده بودم که میدانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت. شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را میدیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ میگفت و من از غصه در این غربت ذره ذره آب میشدم. اجازه نمیداد حتی با همراهی اش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه کنیزش بودم که مرا تنها برای خود میطلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت میکردم دیوانه وار با هر چه به دستش میرسید، تنبیهم می کرد نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙" 💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍
³پارت تقدیم نگاهتون🌷
شهادت ‌مرگ‌ِ انسان‌های‌ِ زیرک‌ ‌و هوشیار است‌ که‌ نمی‌گذارند ‌این‌ جان ، مفت‌ از دستشان‌ برود ؛ -حضرت‌آقا ]
بهترین حس "دنیـــا" اینه که یه رفیق شهید داشته باشے بهش "نِگــــاه" کنی و ببینی اونم داره دلتو "نگــــاه" می کنه.. :)😭 🔰علمدار کمیل شهید ابراهیم هادی @sarbazeharamm کانال‌کمیل | 💔🕊
33.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پایانِ عشق مرگ مجنون استــ و تو را اما ، پایانی نیست..♥️!
ٻسمـِ‌ࢪَبِالنّۅرِو‌الذی خَلق‌اڶمَہـد؎✨💛 🌸✨ طریقه خواندن نماز شب 🌙🌸 ☺️خب رفقا ... نماز شب در کل 11 رکعته😄🌱 ✨🌸 اول باید 8 رکعت نماز 2 رکعتی مثل نماز صبح بخونیم ( یعنی 4 نماز 2 رکعتی ) به نیت نماز شب  ،، یعنی ( 2 رکعت نماز شب میخوانم برای رضای خدا قربةً اِلَی الله ) 🌺✨ در ادامه باید 2 رکعت نماز به نیت نماز شفع خوانده شود در این نماز باید در رکعت اول بعد از سوره حمد ، سوره توحید ( قل هوالله ) و ناس و در رکعت دوم بعد از سوره حمد ، سوره توحید و فلق خوانده شود 🍃✨ اخرین نماز ، یک نماز یک رکعتی به نام وتر است  ( یک رکعت نماز وتر میخوانم برای رضای خدا قربةً اِلَی الله ) 🌹✨ طریقه خواندن این نماز : ابتدا بعد از سوره حمد ، 3 بار سوره توحید ، سپس یک بار  فلق و بعد آن هم یک بار سوره ناس خوانده شود 🌱✨ بعد به قنوت میرویم و میخوانیم : ابتدا حاجات خود را از خداوند میخواهیم 🌙✨ سپس  باید برای 40 مومن طلب آمرزش کنید( در مفاتیح نام این 40 مومن ذکر شده است ) یا میتوانید برای 40 نفر از اطرافیان خود استغفار کنید . به این صورت 👇🏻 اَللهُم اغفر ... فلانی نکته : اگر نام بردن برایتان سخت است میتوانید فقط بگویید : ( اَللهُمَّ اغفِر لِلمومنینَ وَ المومنات وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمات ) 🌱✨ سپس 70 مرتبه : اَستَغفِرُ اللّه رَبّی و اَتوبُ اِلَیه 🌸✨ بعد از آن 7 مرتبه ذکر : هٰذا مَقامُ العائِزِ بِکَ مِنَ النّار 🕊✨ سپس 300 مرتبه : اَلعَفو ☘✨ در پایان  یک بار جمله : رَبِّ اغفِرلی وَارحَمنی و تُب عَلَیَّ اِنَّکَ اَنتَ التَّوابُ الغَفور الرَّحیم سپس رکوع و سجود و تشهد و سلام 🛑تایم خوندن نماز شب از نیمه شب شرعی تا اذان صبح ‼️ هر چقدر به اذان صبح نزدیک تر باشید و نماز را بخوانید ثواب بیشتری دارد ‼️‼️‼️ اگر مقداری از نماز شب را خواندید و اذان صبح را گفتند می توانید بقیه نماز شب را هم به نیت اَداء بخوانید ‼️‼️ اگر تازه میخواهید شروع به خواندن نماز شب کنید یا وقت کم بود میتوانید فقط نماز شفع و وتر را بخوانید یا فقط وتر👇🏻 🌸❤️ التماس دعای مخصوص ✨دعا برای بابا مهدی (عج)فراموش نشه❗️🌺
ٻسمـِ‌ࢪَبِ‌النّۅرِو‌الذی‌خَلق‌اڶمَہـد؎.... .قبل.از.خواب 😴 ‼ ✅حضرت‌رسول‌اڪرم‌فرمودند‌هر‌شب‌پیش‌از ‌خواب↯ ¹قرآن‌را‌ختمـ ڪنید «³بار‌سورھ‌توحید» ²پبامبران‌را‌شفیع‌خود‌گࢪدانید «¹بار=اللھم‌صل‌علۍ‌محمد‌وآل‌محمد‌ و‌عجل‌فرجھم،اللھم‌صل‌علۍ‌جمیع‌ الـانبیاء‌و‌المرسلین» ³مومنین‌‌را‌از‌خود‌راضۍ‌ڪنید «¹‌بار=اللھم‌اغفر‌للمومنین‌و‌المومنات» ⁴یڪ‌حج‌و‌یڪ‌عمرھ‌بہ‌جا‌آورید «¹‌بار=سبحان‌اللہ‌والحمدللہ‌ولـا‌الہ‌الـاالله‌ والله‌اڪبر» ⁵اقامہ‌هزار‌رڪعت‌نماز «³‌بار=یَفْعَل‌ُالله‌ُما‌یَشاء‌ُبِقُدْرَتِہِ،وَیَحْڪُم‌ُ ما‌یُرید‌ُبِعِزَّتِہِ» آیا‌حیف‌نیست‌هرشب‌بہ‌این‌سادگۍ‌از‌چنین خیر پربرکتی محروم شویم؟(:" ⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«بِسّـم‌رَبِّ‌علـۍ🖤'»
..‌👀✋🏻•• «یـٰا‌ذَالجَـلال‌ِو‌َالاِڪرآم'🔗📓'» ‹اۍ‌صـٰاحِب‌شُڪوه‌وَ‌بُزرگـوارۍ..'🖤🗞'› ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
دو سه تا حبه قند و چای حسین؏ بعد روضه عجیب می‌چـسبد❤️‍🩹
یکی‌ازهمرزمان‌حاج‌قاسم‌ می‌گفت: ‌گفـتم:حاجی‌دستتون‌روبندازید‌دورگردن‌من‌باهم‌عکس‌بگیریم... حاجی‌گفت‌:من‌دستموبندازم‌دورگردنت‌خطریه‌ها گفتم‌:چراحاجی؟! حاجی‌گفت‌:من‌دستمودورگردن‌‌هرکی‌انداختم‌شهیدشد، جزخودم...!‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌:)
محبوب‌حسین‌باش                   نه‌محبوب‌جماعت
شھادت‌همان‌پیچك‌سبزےاست‌ ڪھ‌جوانھ‌مۍزندبردل‌هاےعاشق همان‌دل‌هایۍڪھ‌عاشق‌خداشدھ‌اند... !(:🌿 @sarbazeharamm کانال‌کمیل | 💔🕊
پرسید:بی‌حسین‌می‌توان‌زندگی‌کرد؟!