#ذِکـرروزجُمعـہ..👀✋🏻••
«اللّھُمصَلعَلۍمُحمدوَآلمُحمد🔗📓»
‹خدایـٰادرودفِرسـتبَرمحمدوخانداناو🖤›
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
یهسلاممبدیمخدمتآقاجانمون؛
اَلسَلامُعَلَیكیاصاحِباَلعَصروَالزَمان..(: 💚
السَّلامُعلیکیابقیَّةَاللّٰہ
یااباصالحَالمَهدییاخلیفةَالرَّحمن
ویاشریکَالقرآن
ایُّهاالاِمامَالاِنسُوالجّانّسیِّدی
ومَولایالاَمانالاَمان . . . 🌱
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
دلِواموندهم..
بیقرارهازهمونسالیکهجاموندهم..
گفته بود برنمیگردم!!
جنازه شهدا رو آورده بودن،
خواب ديدمش؛ گفت:
ميدانِ امام ميری؟ گفتم آره،
گفت: نرو، جنازه من رو نميارن
گفتم: ميخوای جنازت رو از من
مضايقه کنی مادر؟!
گفت: جسم مهم نيست؛
روح زنده است ...
#شهیدان_زندهاند
#قهرمان_جاویدالاثر
#شهید_حسن_غازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⎚| #پناه ‹ 🫀✨ ›
-ابیعبدالله؟
+جانم؟
-یهکنجازحرم؟ :)))))♥️
┈────•⊹ ⸼࣪ 🖤⊹ ⸼࣪ •────┈
◗ #اللهمعجللولیكالفرج ◖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رقیه میگم از جاموندن🥀❤️🩹
#دلتنگی
بعضیا فکر میکنن #گـنــاه یکاریِ که توی
دین اســلام بــده و خــارج از دین حــســاب
کنی کــارِ اشتــبــاه و بــدی نیست و ضــرری
نداره😐 مــثلا رابــطــه با جــنــس مــخــالف مذهبی باشی بده نباشی کارِ بدی نیــست
و مشکلی نداره، یا حــــجــــاب داشتن بــرای
بچه مذهبیاس و مذهبی نباشی حــــجــاب ضرورتی نداره و چیز مهمی نیست ❌
ولــی خــــب هــمــونطور که عــمــل کــردن به
قوانین رانندگی ربطی به مــذهـبی بودن یا
نبودن نداره و هرکسی برای سلامتی جون خودش و یه رانندگی خوب موظفِ رعایتش کنه، عمل کردن به دستوراتِ #خــــــــدا هم
همینطوره و هرکسی زندگی خوب میخواد بایدبهش عمل کنه☺️حالا میخواد مذهبی باشه یا نباشه..فرقی نداره
چون دستورات یک سری اعمال مذهبی نیست، یک سبکِ زندگی برای رسیدن به
بی نهایت لذت و ارامش . . . بعله 😌🤞🏼
.
#نهج_البلاغه 🌱
روزگاری خواهد آمد!
که مردم به گناه افتخار میکنند؛
و از پاکدامنی تعجب میکنند....!!
-خطبه۱۰۸-
.
هر شب قبل از خواب از خودت بپرس:
امروز برای امام زمانت چیکار کردی؟؟💔
.-
شخصی خدمت آیتالله میرزاعبدالعلی
تهرانی رسید و عرض کرد مرا موعظهای
کنید. ایشان فرمودند: روزی سه دقیقه
به یاد #امام_زمان باش هنگامی که این
شخص در حال خروج بود ایشان فرمودند:
اگر یک دقیقه هم به یاد امام زمان باشید
برای عاقبت به خیری کافی است..!
•آیتﷲمجتهدیتهرانی•
..
#راه_های_رهایی_از_غم 🥀
در تعجبم از کسایی که فکر میکنن اسلام دین غم و گریه اس . . .حالا چون چند تا
مذهبی دیــدی که از دیــنــداری شون لــذتی
نبردن که دلیل نمیشه فکرکنی اسلام دین
غمه 😑 تازه قبلا گفتیم اسلام به صــورت مطلق با اهــنــگ هم مخالف نیست، همه
چــی تو اســلام باید و نبـاید داره چــون یک نــظــام قــانون مند هست، اصلا #دین یک برنامه جامــع برای رسیدن به لــــــذت های
بی نهایت هست😌🌱
..
#سوال😍💳
اونایی که تصور غلطی از دین تو ذهنشون
شکل گرفته ممکنه بگن چقدرشعاری داری
دین رو تعریف میکنی😒
به این تصور غلط پاسخ بدین👇🏻
یعنی چرا میگیم دین یک برنامه جامع
برای لــذت بی نــهــایته؟ چرا میگیم ایـن
تعریف شعاری نیست. . .!
✔️ببینید انسان سه تا بُعد داره !
۱_ جسم
۲_روح
۳_ روان
دستورات اسلام یک برنامه جامع
برای این ۳ تا بُعد ما هست، اگه
میگیم بانگاهی که غرب به انسان
داره نمیشــه به لــذت بــی نــهـایــت
رسید به خــاطر این هســت کــه به
۲ بُعد دیگهای داریم توجهی نمیشه
در واقــع غــرب تــنها برای جــسم ما
برنامه داره و حتی بــرنــامه هایی که
ظاهرا بــرای روح ما در نــظــر گرفــتـه
میشه با سیستم ما جور نیست ❌
زمانی ما میتونیم به لذت های عمیق
و بینهایت برسیم که از رسیدگی به این
۳ تا بُعدی که داریم غافل نشیم😌
.
#راه_های_رهایی_از_غم 🥀
نگاهت رو به دین تغییر بده
تا بتونی دین رو نماد شادی ببینی🥰
👤استاد پناهیان
.
چرا نوجوون ها دین گریز شدن؟🤔
میخوام تو این پست در مورد یک قاعده
کلی صحبت کنم و بهت بگم چرا بعضیا
از دینداری فراری شدن؟ 🤨
ببین نه تنها دین بلکه هر چیزی که قانون مند بــاشــه مــورد تــوجــه هــمه عــمــوم قــرار نمیگیره، کلا ادمیزاد رو اگه ازاد بزاری میل
به تنبلی داره و سختشه طبق چــهار چــوب
رفتار کنه👍🏼 ادمی که تنبــل و راحت طلبه
طبیعیه که از دین فراریه، اون دین رو زیر سوال میبره تا خودش زیر سوال نره 😉
میفهمی که چی میگم؟😅
.
البته . . .🙃👇🏻
تو همین دنیایی که اغلب فکر میکنیم
مردم #دیــــن_گــــریز شدن دسته دسته
ادمایی میتونم بــهــــت مــعــرفی کنم که
هفت نسل قبلشون کافر بودن و الان
مسلمون شدن😎
اسلام در حال جهانی شدنه و ما فکــر
میکنیم مردم دیگه تمایلی به دینداری
ندارن😑❌
.
مثلا فرض کن تا دیروز نمیدونستی چرا
باید نماز بخونی یا میدونستی اما نخوندی
و از امروز تصمیم میگیری که بخونی !🤲🏻
..
البته راهکار های زیادی برای ترک تنبلی
وجود داره که ساده ترین روشش میشه
شروع با کارهای معنوی کوچیک ☺️
..
#تزکیه
خودسازی
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
_
میطلبه،
نمیطلبه،
میطلبه،
نمیطلبه،
میطلبه،
نمیطلبه...
درسته شاعر میگه :
«لذتِ عشق به این حسِ بلاتکلیفیست.»
اما تو خوب میدونی ،
اربعین نیام میمیرم! :)💔✨
_دلتنگِ حرمتم _
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
حاج قاسم میگفت:
اگر تمام علمای جهان یک طرف باشند
و رهبرانقلاب یک طرف دیگر
من مطمئنًا به طرف ایشان می روم :)
_ مثلِ حاج قاسم ولایت مدار باشیم .
.
178_62153186089501.mp3
3.03M
پریشونم
یه جورایی من شبیه مجنونم
رویاهااام گرفت همش رنگ کربلا🥲
‹ 🌱🎙 ⇢ #مداحی ›
‹ 🎧❤️🩹⇢ #ژلوفن_صوتی›
وقتیحیارفت؛ایمانانسانهممیرود!
چونحیاپوششیبرایایماناست.
آنوقتهرچهشیطانمیگویدانجاممیدهی
همهرقمجنایتمیکنی!
_آیتاللهمجهتدی
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_سی_و_نهم
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
یادم مانده بود از اهل سنت است، باورم
نمیشد برای دفاع از مقدسات شیعیان وارد میدان شده
باشد و از تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته
بود که با کلماتش قد علم کرد :»درسته ما شیعه های داریا
چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که
دستشون به حرم برسه!« و گمان کرده بود من هم از اهل
سنت هستم که با شیرین زبانی ادامه داد :»خیال کردن
میتونن با این کارا بین ما و شما سُنی ها اختلاف بندازن!
از وقتی میبینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما
شیعه ها، وحشی تر شدن!« این همه درد و وحشت جانم را
گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش میچشید
که حرف رفیقش را نیمه گذاشت :»یه لحظه نگهدار
سیدحسن!« طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را
متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان
بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید
:»من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!« دیگر منتظر پاسخ
ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت
با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش شرم
میکردم که ساکت در خودم فرو رفتم. از درد سر و پهلو
چشمانم را در هم کشیده بودم و دندان هایم را به هم فشار
میدادم تا ناله ام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را
گشود :»خواهرم!« چشمم را باز کردم و دیدم کمی به
سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر
و نگاهش به نرمی میلرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده
بود، چادر روی شانهام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از اینهمه درماندگی ام خجالت کشیدم. خون پیشانی ام
بند آمده و همین خط خشک خون روی گونه ام برای آتش
زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم
:»خواهرم به من بگید چی شده! والله کمکتون میکنم!«
در برابر محبت بی ریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و
او بیکسی ام را حس میکرد که بی پرده پرسید :»امشب
جایی رو دارید برید؟« و من امشب از جهنم مرگ و کنیزی
آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این
شهر میترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم. چانه-
ام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم
طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و
پیاده شد. دور خودش میچرخید و آتش غیرتش در
خنکای این شب پاییزی خاموش نمیشد که کتش را درآورد
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_چهلم
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
و دوباره به سمت ماشین برگشت. روی صندلی
نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، صورت سفیدش از
ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانی اش از خون پُرشده و
میخواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به
دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد
:»وقتی داشتن منو میرسوندن بیمارستان، تو همون حالی
که حس میکردم دارم میمیرم، فقط به شما فکر می-
کردم! شب پیشش خنجر رو از رو گلوتون برداشته بودم و
میترسیدم همسرتون...« و نشد حرفش را تمام کند، یک
لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره نجیبانه قدم
پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه
کرد :»خدا رو شکر میکنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز
زنده اید!« هجوم گریه گلویم را پُر کرده و به جای هر جوابی مظلومانه نگاهش میکردم که جگرش بیشتر آتش
گرفت و صورتش خیس عرق شد. رفیقش به سمت
ماشین برگشته و دلش میخواست پای دردهای مانده بر
دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به
صورتم اصرار کرد :»امشب تو حرم چی کار داشتید
خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟« اشکم تمام
نمیشد و با نفس هایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم
:»سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت
میخواد بره ترکیه، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم
ایران، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش
رفت ترکیه!« حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره خنجر
سعد در قلبش نشست که بی اختیار فریاد کشید :»شما رو
داد دست این مرتیکه؟« و سد صبرش شکسته بود که
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍