#السَّلامُعَلَيْكَيَاحُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ🌸!#ذِکـرروزیڪشَنـبِہ..👀✋🏻••
«یـٰاذَالجَـلالِوَالاِڪرآم'🔗📓'»
‹اۍصـٰاحِبشُڪوهوَبُزرگـوارۍ..'🖤🗞'›
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
_
أنا هاربٌ مِن کلَّ شيءٍ نحوَ حبَّك..
ازهمهچیزبهسویعشــقِتو،میگریزم!
#کربلای_من
ــ هرگاه که نمازت قضا شد و
نخواندی در این فکر نباش که
وقت نماز خواندن نیافتی ،
بلکه . .
فکر کن چه گناهی را
مرتکب شدی که خداوند
نخواست در مقابلش بایستی !
[ شهیدنویدصفری ]
.
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_چهل_و_یکم
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
پاسخ اشکهایم را با داد و بیداد میداد :»این تکفیری با
چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز عراق وارد سوریه شده! الان
چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و داریا رو کرده
انبار باروت!« نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم
بود و خجالت میکشیدم به این مرد نامحرم بگویم برایم
چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، خون
میبارید و مصطفی ندیده از اشکهایم فهمیده بود امشب
در خانه آن نانجیب چه دیده ام که گلویش را با تیغ غیرت
بریدند و صدایش زخمی شد :»اون مجبورتون کرد امشب
بیاید حرم؟« با کف هر دو دستم جای پای اشک را از
صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی
بگویم و تنها با نگاهم التماسش میکردم که تمنای دلم
را شنید و مردانه امانم داد :»دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!« کلامش
عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد
از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و
حالا باورم نمیشد او هم اهل داریا باشد تا لحظه ای که
در آرامش منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم. دور تا دور
حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل
میشد. هنوز طراوت آب به تن گلدانها مانده و عطر
شب بوها در هوا میرقصید که مصطفی با اشاره دست
تعارفم کرد و صدا رساند :»مامان مهمون داریم!« تمام
سطح حیاط و ایوان با لامپ های مهتابی روشن بود، از
درون خانه بوی غذا میآمد و پس از چند لحظه زنی
میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من،
خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_چهل_و_دوم
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
صحنه سازی کند که با خنده سوال کرد :»هنوز شام
نخوردی مامان؟« زن چشمش به من مانده و من دوباره
از نگاه این غریبه ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که
چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید. با این سر و
وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه
رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی
لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد
:»مامان این خانم شیعه هستن، امشب وهابی ها به حرم
سیده سکینه حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلا
مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده شون!« جرأت
نمیکردم سرم را بلند کنم، میترسیدم رؤیای آرامشم در
این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره غربت این شهر
شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم
که دستی چانه ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. مصطفی
کمی عقب تر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته
بود تا مادرش برایم مادری کند که نگاهش صورتم را
نوازش کرد و با محبتی بی منت پرسید :»اهل کجایی
دخترم؟« در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی
میشد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست
دلم را گرفت :»ایشون از ایران اومده!« نام ایران حیرت
نگاه زن را بیشتر کرد و بی غیرتی سعد مصطفی را آتش
زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید
:»همسرشون اهل سوریه اس، ولی فعلا پیش ما می-
مونن!« به قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای
گفتن نماند و تنها یک آغوش مادرانه کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش
شانه هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری
به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت. او بی دریغ
نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه
میلرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاه چال
ابوجعده رها کرد، خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا
در آرامش این بهشت مست محبت این زن شده بودم. به
پشت شانه هایم دست میکشید و شبیه صدای مادرم زیر
گوشم زمزمه کرد :»اسمت چیه دخترم؟« و دیگر دست
خودم نبود که نذر زینبه در دلم شکست و زبانم پیشدستی
کرد :»زینب!« از اعجاز امشب پس از سالها نذر مادرم
باورم شده و نیتی با حضرت زینب داشتم که اگر از
بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به نذرم وفا می کردم
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین لایتنهایی
نعمت دیرین الهی🥲♥️
عشق همه سلیقه هایی
#مداحی
#حیاتنا_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلـیبهفکرکربلــام:))💔.