eitaa logo
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
2.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
202 فایل
شهیدان راه درست روانتخاب کردند خدا هم برایِ رسیدن به مقصداونا رو انتخاب کرد:))✨ . "اومدیم تا درکناره هم مبارزه به سبک شهدا رو یادبگیریم:((😉🔥 . در صف لشکر علی منتظر اشاره ایم منتظر فدا شدن در حرم سه ساله ایم((❤️‍🩹 پشت خاکریز: @Sarbazharm
مشاهده در ایتا
دانلود
پـیـامےازطرف‌خـدا : اگـہ‌خودم‌این‌شرایط‌رو سر‌راهٺ‌قرار‌دادم پـس‌خودمم‌از‌میـانش‌ردت‌میکنم...シ
نجف چه‌جای قشنگی برای تدفین است...!
اللہم اجعݪ قݪــ🫀بے بہ حبڪ و حب صاحـــب اݪـــزماݩ متیمآ؛)!🥺💗
یادت‌نرود... حسین‌راهم‌روز؎ همان‌ڪَسانۍتنھاگذاشتند ڪھ‌نامھ؎فدایت‌شوم نوشتھ‌بودند.. ڪوفۍنباشیم یڪ‌حسین‌‌غایب‌داریم هروز‌میگوییم اَللّٰھُمَ‌عَجِّل‌ْلِوَلیِّڪَ‌الفَرَج ولۍهزارهشتصدسال هست‌آقامون‌غایب‌است! #ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ
🚶🏻‍♂ گاهۍ‌وقت‌یہ‌نگاهۍ بہ‌پشت‌سرت‌ بنداز . . .! ببین‌دلۍ‌نشکوندۍ؛ اخہ‌میدونۍ‌خد‌ااشکاۍ‌مظلومومیشمارہ... و‌بہ‌وقتش‌تلافۍ‌میکنہ🚶🏻‍♂ ‌
حرف اول اسمتون چیه ؟ سعی کنیم همه ی کار های خیرمون رو تقدیم امام زمان کنیم . التماس دعای فرج در ساعات پایانی روز جمعه که به فرمایش حضرت زهرا سلام الله علیها دعا مستجاب است ... به وقت جنون...
ٻسمـِ‌ࢪَبِ‌النّۅرِو‌الذی‌خَلق‌اڶمَہـد؎.... .قبل.از.خواب 😴 ‼ ✅حضرت‌رسول‌اڪرم‌فرمودند‌هر‌شب‌پیش‌از ‌خواب↯ ¹قرآن‌را‌ختمـ ڪنید «³بار‌سورھ‌توحید» ²پبامبران‌را‌شفیع‌خود‌گࢪدانید «¹بار=اللھم‌صل‌علۍ‌محمد‌وآل‌محمد‌ و‌عجل‌فرجھم،اللھم‌صل‌علۍ‌جمیع‌ الـانبیاء‌و‌المرسلین» ³مومنین‌‌را‌از‌خود‌راضۍ‌ڪنید «¹‌بار=اللھم‌اغفر‌للمومنین‌و‌المومنات» ⁴یڪ‌حج‌و‌یڪ‌عمرھ‌بہ‌جا‌آورید «¹‌بار=سبحان‌اللہ‌والحمدللہ‌ولـا‌الہ‌الـاالله‌ والله‌اڪبر» ⁵اقامہ‌هزار‌رڪعت‌نماز «³‌بار=یَفْعَل‌ُالله‌ُما‌یَشاء‌ُبِقُدْرَتِہِ،وَیَحْڪُم‌ُ ما‌یُرید‌ُبِعِزَّتِہِ» آیا‌حیف‌نیست‌هرشب‌بہ‌این‌سادگۍ‌از‌چنین خیر پربرکتی محروم شویم؟(:" ⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
..‌👀✋🏻•• «یـٰا‌رَب‌العـٰالَمیـن'🖤🗞'» ‹اۍ‌پَروردِگـٰار‌جَھانیـٰان..'🔗📓'› ‌‌ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
يَا مُونِسِي عِنْدَ وَحْشَتِي ای آرامش‌بخش من به هنگام وحشتم..
داریم به صدای : زهرا اَنا علی :)))) نزدیک می‌شویم .
از آیت‌الله‌ بهجت‌ کتابی‌ در‌ زمینه‌ ی اخلاق‌ میخواستند‌ آقا‌ فرمودند که یک جمله‌ بدانی کافیست‌ (: +خدا‌ می بیند.. ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ִֶ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪رهبری چرا انقدر به اینده اطمینان دارند ⁉️ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ִֶָ
از بزرگمردی پرسیدند : بهترین چیزی که میشه از دنیا برداشت چیه ؟ 🌍 کمی فکر کرد و گفت : دست✋ با تعجب گفتن : چی؟ دست ؟!! 😳 گفت بله 😊 اگر از دنیا دست برداریم کار بزرگی انجام داده ایم که کوچکترین پاداشش رضوانِ خداوند است🤩 و ادامه داد که : امام صادق علیه السلام فرمودند: «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة» "عشق به دنیا ریشهٔ هر گناه است"🕳 ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ִֶָ
لباس‌پلنگی‌زیبا‌ونو‌پوشیده‌بود موتورش‌رو‌تمیز‌کرده‌بود گفتم‌:هادی‌جان‌کجا؟میخوای‌بری‌عملیات گفت‌امروز‌جلوی‌دانشگاه‌میخوان‌تجمع‌کنن بچه‌های‌بسیح‌آماده‌باش‌هستن ماهم‌باید‌ا‌ز‌طریق‌بسیج‌کار‌کنیم‌این‌وظیفه‌است رفتیم‌‌سمت‌میدون‌انقلاب درطی‌مسیر‌رسیدیم‌درب‌دانشگاه‌ دقیق‌موقعی‌که‌جسارت‌اغتشاشگران‌به‌رهبر‌انقلاب‌شروع‌‌شده‌بود هادی‌وقتی‌این‌صحنه‌رو‌دید‌نتونست ‌تحمل‌کنه به‌من‌گفت‌بمون‌ وسریع‌پیاده‌شده‌ودوید‌سمت‌درب‌اصلی‌دانشگاه دادزدم هادی‌برگرد‌تنهایی‌میخوای‌چیکارکنی اما‌انگار‌حرفامو‌نمی‌شنید چشماش‌رو‌اشک‌گرفته‌بود به‌اعتقادات‌او‌جسارت‌میشد ونمی‌تونست‌تحمل‌کنه همینطور‌که‌به‌سمت‌در‌دانشگاهمی‌دوید یکباره‌مورد‌آماج‌سنگ‌ها‌قرارگرفت من‌از‌دور‌نگاش‌میکردم بدن‌ورزیده‌ای‌داشت ازهیچ‌چیزی‌نمی‌ترسید همین‌که‌به‌درب‌دانشگاه‌نزدیک‌شد یک‌پاره آجر محکم به صورت و زیر چشم او اصابت کرد یک‌دفعه‌وایستاد میخواست‌حرکت‌کنه‌اما‌نتونست میخواست‌برگرده ولی رو زمین افتاد دوباره بلند شد دور خودش چرخید وباز رو زمین افتاد . _دوست‌شهیدمحمد‌هادی‌ذوالفقاری؛ «🌿🕊» ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ִֶָ
تاریخ ایام فاطمیه ۱۴۰۲ ایام فاطمیه ۱۴۰۲ اول (دهه اول): این دهه از روز جمعه ۳ آذرماه ۱۴۰۲ شروع و در تاریخ دوشنبه ۱۳ آذر ماه ۱۴۰۲ به پایان می‌رسد ایام فاطمیه ۱۴۰۲ دوم (دهه دوم): این دهه از روز جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲ شروع و در تاریخ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲ به پایان می‌رسد.
💙 ❄💙 💙❄💙❄ ❄💙❄💙❄💙 💙❄💙❄💙❄💙❄ گرفت و یکمی از قضیه رو تعریف کرد من مدیون شما و پسرتون هستم ـــ نه بابا این چه حرفیه شهاب وظیفه ی خودشو انجام داد ماشاء الله مهیا خانم چقدر بزرگ شدن مهیا با تعجب این صحنه را تماشا می کرد شهین خانم روبه دخترش گفت ـــ مریم میدونستی مهیا دختر آقای رضاییه ؟؟ ـــ منم نمی دونستم ولی اون روز که حال آقای رضایی بد شده بود منو شهاب رسوندیمش بیمارستان اونجا فهمیدم مهلا خانم با تعجب پرسید ــــ شما رسوندینش ـــ اره مهیا پیش ما تو هیئت بود اونجا خیلی گریه کرد و نگران حال آقای رضایی بود حتی از هوش رفت بعد اینکه حالش بهتر شد منو شهاب اوردیمش مهیا زیر لب غرید ـــ گندت بزنن باید همه چیو تعریف می کردی اما مهلا خانم و احمد آقا با ذوقی که سعی تو پنهون کردنش داشتن به مهیا نگاه می کردند مهیا روی تختش دراز کشیده بود یک ساعتی بود که به خونه برگشته بودن تو طول راه هیچ حرفی بین خودش و مادر پدرش زده نشد با صدای در به خودش آمد ـــ بیا تو احمد آقا در را آروپ باز کرد و سرش و داخل اورد ـــ بیدارت کردم بابا مهیا لبخند زوری زد ــ بیدار بودم مهیا سر جاش نشست احمد آقا کنارش جا گرفت دستان دخترکش را میان دست های خود گرفت... 🌝نویسنده : فاطمه امیری🌝 💙 ❄💙 💙❄💙❄ ❄💙❄💙❄💙 💙❄💙❄💙❄💙❄
💙 ❄💙 💙❄💙❄ ❄💙❄💙❄💙 💙❄💙❄💙❄💙❄ ـ بهتری بابا ــ الان بهترم ــــ خداروشڪر خدا خیلی دوست داشت ڪه پسر آقای مهدوی رو سر راهت گذاشت خدا خیرش بده پسر رعناییه ــــ اهوم ـــ تازه با آقای مهدوی تلفنی صحبت کردم مثل اینکه آقا پسرشون بهوش اومده فردا منو مادرت می خواستیم بریم عیادتش تو میای مهیا سرش و پایین انداخت ــــ نمیدونم فڪ نڪنم احمد آقا از جاش بلند شد بوسه ای روی موهای دخترش کاشت ـــ شبت بخیر دخترم ـــ شب تو هم بخیر قبل از اینکه احمد آقا در اتاق و ببندد مهیا صدایش کرد ـــ بابا ـــ جانم ــ منم میام احمد آقا لبخندی زد و سرش و تکان داد ــ باشه دخترم پس بخواب تا فردا سرحال باشی مهیا سری تکان داد و زیر پتو رفت آشفته بود نمی دونست فردا قراره چه اتفاقی بیفته شهاب چطور باهاش رفتار می کنه ــ مهیا زودتر الان آژانس میرسه ــ اومدم شالش را روی سرش گذاشت کیفش را برداشت و به سمت بیرون رفت... 🌝نویسنده : فاطمه امیری🌝 💙 ❄💙 💙❄💙❄ ❄💙❄💙❄💙 💙❄💙❄💙❄💙❄
💙 ❄💙 💙❄💙❄ ❄💙❄💙❄💙 💙❄💙❄💙❄💙❄ پدرش دم در منتظرش بود با رسیدن مهیا سه تایی سوار ماشین شدن سر راه دست گلی خریدن با رسیدن به بیمارستان نگاهی به اطراف انداخت دیشب ڪه اینجا اومده بود اصلا حواسش نبود که کجا اومده بود به سمت ایستگاه پرستاری رفت ـــ سلام خسته نباشید ـــ سلام عزیزم خیلی ممنون ـــ اتاق آقای مهدوی ، شهاب مهدوی پرستار چیزی رو تایپ کرد ـــ اتاق ۱۳۱ ـــ خیلی ممنون به طرف اتاق رفتن دم در نفس عمیقی کشید و در و زدن و وارد شدن مهیا با دیدن افراد داخل اتاق شالش رو جلو اورد ـــ اوه اوه اوضاع خیطه جلو رفتن و سلام علیک کردن با همه شهاب هم با خوش رویی جواب سلام واحوالپرسی احمد آقا و مهلا خانمو داد و در جواب سرتکان دادن مهیا آن هم سرش و تکان داد مهیا و مادرش گوشه ای کنار بقیه خانم ها رفتن احمد آقا هم کنار بقیه مردا وایستاد مهیا تو جمع همه خانم و دخترای چادری احساس غریبی می کرد برای همین ترجیح داد گوشه ای ساڪت وایسه ـــ مریم معرفی نمی ڪنی؟؟ مهیا به دختر چادری که قیافه بانمک و مهربانی داشت چشم دوخت مریم به طرف مهیا اومد و دستش رو روی شونه مهیا گذاشت ـــ ایشون مهیا خانمه گله تازه پیداش ڪردم دوست خوبے میتونہ باشہ درست میگم دیگه مهیا لبخندی زد ــــ خوشبختم مهیا جان من سارا دختر خالہ ی مریم هستم به دختری که با اخم نظاره گرشان بوداشاره کرد... 🌝نویسنده: فاطمه امیری🌝 💙 ❄💙 💙❄💙❄ ❄💙❄💙❄💙 💙❄💙❄💙❄💙❄
💙 ❄💙 💙❄💙❄ ❄💙❄💙❄💙 💙❄💙❄💙❄💙❄ ـــ این هم نرجس دختر عمه مریم ـــ خوشبختم گلم ـــ چند سالته مهیا ؟چی می خونی؟؟ ـــ من ۲۲سالمه گرافیڪ میخونم سارا با ذوق گفت ــــ وای مریم بدو بیا مریم جعبه کیکو کنار گذاشت ـــ چی شده دختر ـــ یکی پیدا کردم طرح های مراسم محرم و برامون بزنه مریم ذوق زده گفت ـــ واقعا کی هست؟ ـــ مهیا خانم گل .گرافیک میخونه ـــ جدی مهیا ــــ آره ــــ حاج آقا با صدای مریم حاج آقایی که کنار شهاب وایستاده بود سنش تقریبا سی و خورده ای بودسرش رو بلند کرد ـــ بله خانم مهدوی ـــ من یکی رو پیدا کردم که طرح های پوستر و بنرارو برامون بزنه ـــ جدی ڪی ـــ مهیا خانم به مهیا اشاره کرد مهیا شوڪه بود همه به اون نگاه می کردند مخالفتی نکرد. 🌝نویسنده : فاطمه امیری🌝 💙 ❄💙 💙❄💙❄ ❄💙❄💙❄💙 💙❄💙❄💙❄💙❄